سیو...شما اینجا چیکار می کنین؟!
بررسی پست شماره
197 خانه اصیل و باستانی گانت ها، سیوروس اسنیپ:
چقدر در این مکان و زمان احتیاج به یک جادوگر با تجربه داشتیم و چقدر به موقع رسیدین!
جناب گانت تعصب و حس مالکیت خاصی روی خونه شون دارن و همین باعث می شه کمی نسبت به سوژه بی تفاوت باشن!
نقل قول:
و قبل از اینکه ماروولو موفق شود تا افکارش را پیاده سازی کند بار دیگر اسنیپ به خواست نویسنده در سوژه ظاهر و دست بر قضا با لرد فیس تو فیس گردید!
خب در حالت عادی صد در صد می گفتم سیوروس برای چی برگشت! ولی اینجا از سیوروس ممنونیم که ماموریت رو نیمه کاره رها کرده و برای نجات سوژه برگشته. گاهی مجبور به انتخاب می شیم. بین خوب نوشتن یا نجات و اصلاح سوژه ها. همونطور که چند بار تکرار کردم بیشتر پست های خودم هم برای کمک به سوژه زده می شن. شما هم اینجا همین کار رو انجام دادین. مسلما شما و خیلی از نویسنده های سایت می تونن ماهی یک پست بزنن و اون پست فوق العاده باشه. ولی عده ای مثل شما این راه رو انتخاب نمی کنن و به جاش ترجیح می دن با فعالیت بیشتر به بقیه هم کمک کنن.
نقل قول:
لرد با ملایمت چوبدستیش را بیرون کشید.
- اسنیپ...یادت میاد ازت چی خواستیم؟
شما برای کارتون دلیل آوردین. در واقع برای خواننده توضیح دادین. این کارتون احترام به خواننده اس. دارین می گین که من می دونم سوژه چی بود و کجا بود و الان دارم کاری بر خلاف سوژه انجام می دم.ولی کارم دلیل داره!
نقل قول:
- پس ممکنه بفرمایین دقیقا به چه علتی دوباره برگشتی اینجا؟
لحن و حالت صحبت کردن لردتون خیلی دوست داشتنی بود! دوست داشتنی ...آشنا...دلنشین! اون حالت مغرورانه و طعنه آمیز ولی مودبانه! خیلی خوب بود.
نقل قول:
- به نظرت کی الان داره این پستو می زنه؟
شاید از معدود صحنه هاییه که اشاره به نویسنده پست، اونو جالب تر کرده. شما دیگه به خوبی می دونین کجا می شه این کار رو انجام داد.
نقل قول:
اسنیپ کله چربش را خاراند و خواست بگوید که برای برداشتن روغن مویش دوباره برگشته است اما وقتی که با چهره خشمگین لرد در میان سلول های روغنی مغزش رو به رو شد دریافت پنهان کردن حقیقت از او فایده ای ندارد.
این صحنه خیلی جالب بود. اونقدر جالب که می شد کمی بیشتر روش تاکید کرد.
معمولا اصرار و تاکید روی صحنه های طنز تاثیر عکس داره. ولی گاهی ارزششو داره که این کار رو انجام بدیم و در عوض مطمئن بشیم که خواننده ها(یا حداقل بیشتر اونا) منظورمونو گرفتن. البته به همین حالتش هم خوبه. برای خواننده های کم حوصله تر یا حواس پرت تر می شد کمی با جزئیات بیشتر توضیح داد. قدم به قدم پیش رفت. سیوروس فکر کنه که چه جوابی به لرد بده...لابلای سلولای مغزش بگرده و یهو برسه به چهره خشمگین لرد! صحنه فوق العاده ای خلق کردین.
به کروشیو بسیار حساسیت پیدا کردم! به عنوان نقد کننده این احساس شخصی من زیاد مهم نیست.ولی فکر می کنم ممکنه این حالت برای خواننده ها هم ایجاد شده باشه. شاید برای اینکه در پست های همه تقریبا آخر همه جمله های لرد یه "کروشیو" ضمیمه شده!
نقل قول:
اسنیپ درحالیکه از درد به خود می پیچید گفت:
-آخه سرورم خودتون یه نگاه به پست ایشون بندازین.اگر من الان بر نمی گشتم سوژه رو ایشون به شهادت رسونده بود! گفتم حداقل بیام ایشونو به محضر همایونی راهنمایی کنم که واضحه شدیدا راه گم کردن. شاید گشایشی حاصل شد دیگه با این حرارت یک در میون وسط سوژه جفت پا نیان!
البته می دونین که من اهمیت زیادی به سوژه ها نمی دم...ولی در مقابل این حرکت بسیار خلاقانه شما نمی شه سکوت کرد! کارتون عالی بود. بهتر از این نمی شد سایت و سوژه رو تلفیق و در عین حال یه تازه وارد رو راهنمایی کرد! اونم با چاشنی طنز.
نقل قول:
.مرد بی توجه به نگاه خیره عابرین با چهره ای اخمو به سمت ساختمان های اینسوی میدان حرکت کرد
.
کدو سوی میدان؟ ما معمولا صحنه ها رو یا ازدریچه چشم یکی از شخصیت ها می بینیم یا از بالا! برای همین هیچ سوی مخالفی نمی تونه برای ما این سو باشه!
شما سیوروس رو برگردوندین...ماموریتتونو انجام دادین و دوباره فرستادینش دنبال ماموریت خودش! صحنه آخری که درباره لودو نوشتین بسیار جالب بود.
مدتهاست که احتیاجی به نقد ندارین. سبک و روشتونو پیدا کردین و به خوبی هم اجراش می کنین. این بار چون مورد خاصی در بین بود از دیدنتون در این تاپیک متعجب نشدم. این حساسیت خاص و ویژه شما که هم مایل بودین به حفظ سوژه کمک کنین و هم یه عضو کم تجربه رو راهنمایی کنین بسیار تحسین آمیز بود. همیشه به اعضایی مثل شما احتیاج داریم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بررسی پست شماره
270 خاطرات مرگخواران، مورگانا لی فای:
پستتون تکی و جدیه. موقع نوشتن چنین پستی مهمترین نکته اینه که احساستون رو همونطوری که هست به خواننده منتقل کنین. بدون توجه به طول و عرض پست...بدون سانسور یا کوتاه کردن توضیحات.
نقل قول:
احساس میکرد سرش چند تن وزن دارد.به یاد شبی افتاد که زندگی اش دگرگون شده بود.... شبی که بعد ها نامش را شب نحس مرگ گذاشته بود... به یاد آورد که حتی متوجه نبود در کدام نقطه شهر قدم میگذارد!
شروعی که خواننده رو کنجکاو کنه شروع خوبیه. مخصوصا در پست جدی که برای جذب خواننده سلاح های زیادی در دست ندارین. مشخص نکردن هویت شخصیت(هر چند بشه حدس زد که مورگاناست!) انتخاب خوبی بود.
نقل قول:
مرگ خواهرش همه چیز را برایش به اتنها رسانده بود. اگر اکنون، نیمه شبی بارانی در خیابان خلوتی از شهر همیشه شلوغ لندن نبود، مسلما ظاهر زخمی و خون آلود و خاکی مورگانا جلب توجه میکرد.
این قسمت کمی توضیح بیشتری لازم داشت. قبل از دادن اون خبر غیر منتظره(مرگ خواهرش) به خوانند می شد با یکی دو جمله خواننده رو آماده کرد. چون اینجا به عنصر غافلگیری هم احتیاجی نداشتیم. به نظر من حتی اگه جمله اول این پاراگراف رو در آخرش میاوردین برای این آماده سازی کافی بود.
نقل قول:
اما در حال حاضر، هیچکس به دختری که با درماندگی بر زمین و زمان میغرید توجه نمیکرد!چهره مرد در ذهنش مجسم شد. کسی که قول داده بود از ملینا به خوبی محافظت کند و حالا تنها چیزی که داشت یک جنازه کوچک بود.صورتش خیس تر از قبل شد. احساس کرد صدایی ویز ویزی را میشنود و کمی که چرخ زد گربه کوچکی را دید که از لحظه تولد با ملینا بود. چشمهایش برق شومی زد خم شد و دستش را دراز کرد.
- ساتین.... فقط من و تو موندیم کوچولو
اینجا قسمتیه که مورگانا عوض می شه. اون حالت درماندگی و غمش تبدیل به خشم می شه...تبدیل به نفرت می شه و مورگانا یه نیروی عجیبی از این خشم و نفرتش می گیره. این تغییر خیلی خوب بود. دلیلش هم کاملا منطقی و کافیه...ولی بهتر بود کمی بیشتر به این قسمت پرداخته می شد. مثلا مورگانا با دیدن گربه یاد خاطره ای میفتاد...یا درباره احساسش در اون لحظه بیشتر توضیح داده می شد. اینجوری خواننده رو بیشتر برای پذیرفتن این تغییر آماده می کردین.
کار دیگه ای هم می تونستین انجام بدین. اونم این بود که این قسمت رو کلا منتقل می کردین به آخر پست! مورگانا بدون توضیح می رفت سراغ اون مرد و بعد با نوشتن این قسمت توضیح رو می دادین.
نقل قول:
گربه وحشی کوچک ویز ویزی کرد و روی شانه مورگانا نشست.
اینجا سه تا اشکال وجود داره!
فعل " ویز ویز کردن" برای یک پست جدی مناسب نیست. حال و هوای مرموز و غم انگیز پستتونو از بین می بره.
گربه هرگز ویز ویز نمی کنه! و همین باعث می شه خواننده نتونه با توصیف شما ارتباط برقرار کنه. نمی تونه تجسمش کنه.
گربه همونطور که ویز ویز نمی کنه، روی شانه هم نمی شینه! طوطی که نیست! اینم مثل مورد قبل باعث می شه خواننده به جای فکر کردن درباره مفهوم جملات شما درگیر منطق داستان بشه!
نقل قول:
نسیم ملایمی وزید و لحظاتی بعد کوچه خلوت بود... خلوت ...تاریک و سرد! مرد بی خبر از چیزی که در انتظارش بود،کافه را مرتب میکرد.که صدای پاقی او را هیجان زده از جا پراند. بوی رز سیاه در هوا پیچید و مرد دختر جوانی را دید که با قدم های استوار به آن سمت می آید.
نسیم ملایمی وزید و لحظاتی بعد کوچه خلوت بود... خلوت ...تاریک و سرد!
مرد بی خبر از چیزی که در انتظارش بود،کافه را مرتب میکرد.که صدای پاقی او را هیجان زده از جا پراند.
بوی رز سیاه در هوا پیچید.
مرد دختر جوانی را دید که با قدم های استوار به آن سمت می آید.البته لازم نیست همیشه از اینقدر فاصله استفاده کنین ولی برای توصیف این صحنه اینجوری بهتر نشد؟
بعضی جمله ها برای هضم شدن احتیاج به یه فرصت دارن! به یه فاصله. اگه در محل های درست این فرصت رو به خواننده بدین تاثیر جمله هاتون بیشتر می شه.
بین جایی که مورگانا ساتین رو پیدا کرد و کافه مرد فاصله بود. این فاصله رو به خواننده نشون بدین. هر چند مورگانا آپارات کرده باشه و سریع به اون محل رسیده باشه.
بوی رز در هوا پیچید...به خواننده اجازه بدین بوی رز رو استشام کنه! تصور کنه. به یاد بیاره.
اشاره به کلمه "سیاه" لازم نبود. چون بوی رز سیاه و صورتی فرقی با هم ندارن. اشاره به سیاه بودن رز در صحنه پایانی پستتون کافی بود.
حادثه مرگ ملینا کاملا توضیح داده نشده.احتیاجی هم نبود.چون سوژه شما در اینجا خشم مورگاناس و تغییرش. به این مورد هم به اندازه کافی پرداختین.
نقل قول:
و شدت شکنجه را بالا برد . مرد فریاد میکشید. مورگانا پوزخند زد.
- گفتی بخاطر ملینا... اره؟ به ملینا قول داده بودم سیاه نباشم...علی رغم میل باطنی ام. ولی به ملینا قول داده بودم نه به دامبلدور....
و مجددا پوزخند زد.
- امشب لرد سیاه یک هم پیمان خواهد داشت....یک خادم....شما تنها سلاحی رو که نباید به اون میدادید دادید.... دنیا از حالا باید بیشتر بترسه.... حیف اونقدر زنده نمیمونی که اینو به آلبوس عزیزت بگی سایرات....
قسمت اول خوب بود. البته اگه جمله ادامه پیدا می کرد بهتر هم می شد:
- گفتی بخاطر ملینا... اره؟ به ملینا قول داده بودم سیاه نباشم...علی رغم میل باطنی ام. ولی به ملینا قول داده بودم نه به دامبلدور.... حالا دیگه ملینایی وجود نداره که به خاطرش با خواسته قلبی خودم مبارزه کنم.قسمت دوم هم بد نبود. فقط کمی زیاده روی شده. عبارت " تنها سلاحی که نباید به اون می دادید" زیادی مغرورانه اس! و به همین دلیل تاثیر خوبی روی خواننده نمی ذاره.
استفاده از خارهای رز سیاه برای شکنجه ایده زیبایی بود.
خوب بود.
موفق باشید.
—————————————
بگمن!
البته که می شه. این نقد رو اختصاصی برای شما می نویسیم...آماده باشید...
نقد!
اگه مایل باشین بصورت نستعلیق هم قادریم بنویسیم!