فلش بک_خانه ریدل ها-مادر جان؟ یک بار شد که در راه رضای ما، توجه کنین که به میوه علاقه ای نداریم؟
-نه! چیز...یعنی چرا پسرم...مگه میشه مادری به نظرات فرزندش توجه ای نکنه؟ ولی بیا اول این آب پرتقال رو نوش جان کن تا دربارش بیشتر صحبت کنیم.
-
تحمل مادری که ۱۲ ساعت شبانه روز با بشقابی از انواع میوه ها دنبال فرزندش میدود و ۱۲ ساعت دیگر هم افسرده می شود و به خانه سالمندان فکر می کند، به راستی بسیار دشوار به نظر می رسد.
لرد سیاه باید به فکر راه درمانی برای مادرش می افتاد!
-باشه مادر...ما آن میوه های آبدار و چندش آور را میل خواهیم کرد!
-بعد از این همه مدت؟
-هرگز! این بار هم داریم الکی می گوییم تا شما را خام کرده و شرطی برایتان بگذاریم.
اما مروپ به قدری از جمله اولیه لرد مبنی بر میوه خوردنش شادمان بود که جمله بعدی اش را نشنید.
-ما میوه خواهیم خورد به شرط آنکه به روانشناس مراجعه کنید.
-یعنی من روانیم؟
من کجا روانیم عزیز مامان؟ حالا درسته که تا زمان مناسب پیدا کنم توی دهان مبارکت میوه می چپونم یا شبا بالای سرت تا صبح لالایی میوه ای میخونم و توی تانکر آب زیر زمین خانه ریدل ها رو با آب پرتقال پر می کنم که از شیر های آب فقط آب پرتقال سرازیر بشه و رداهایی از پوست آناناس برات می دوزم و...
دو ساعت بعد-ولی بازم اینا دلیل نمیشه که من دچار مشکلات روحی و روانی باشم.
-خیر مادر...دچار مشکلات روحی و روانی نیستید! منظورمان این بود که پیشگیری بهتر از درمان...
-یعنی ممکنه در آینده روانی بشم؟ دستت درد نکنه کدو حلوایی مامان. من تا اطلاع ثانوی میرم خانه سالمندان!
-ما هم میوه میل نمی کنیم پس!
-گفتی آدرس روانشناس کجاست پسرم؟
پایان فلش بک_سنت مانگو
-چرا انقدر به فرزندتون گیر دادن میشین خب؟
-چون لرد سیاهه.
-یعنی اگر لرد سیاه نبودن می شدن انقدر گیر دادن نمی شدین؟
-فرزند من فقط می تونه لرد سیاه باشه...حالت دیگه ای هم نداره! لرد سیاه در زندگی من بسیار موثر بود. من مادر بحران زده و بی ارزشی بودم ولی وقتی لرد سیاه متولد شد به زندگیم معنا بخشید. هر روز که به بزرگ شدن و قد کشیدنش مثل دونه های برنج هندی نگاه می کردم این معنا کامل تر می شد. هر روز که مثل لوبیا قرمز با ابهت می شد این معنا قوی تر می شد. وقتی به جایی رسید که قرمه سبزی مستقلی بشه، اونجا بود که فهمیدم چقدر پخته شده و باتجربه!
رابستن مکثی کرد و جمله "بیمار مذکوره دارای سندورم توجه زیاد به لرد سیاه بودن میشه و تمایل شگفتی به سادیسم آزار فرزند با بی توجهی به نظرات، گیر دادن و میوه چپاندن در حلق او بروز دادن میشه" را در دفترش یادداشت کرد.
-کاشف به عمل اومدن شده که شما از کمبود اعتماد به نفس هم رنج بردن میشین.
-نه بابا کدوم کمبود اعتماد به نفس؟
من فقط خیلی مادر بدی هستم.
نه فعالم نه نوشته هام خوبه! من افتضاحم! لکه ننگ خانواده گانت محسوب میشم حتی. زندگیم تیره و تاره! فرزندم دل خوشی ازم نداره.
ملالت های روزگار در برابر ملالت آور بودن من سر تعظیم فرود میارند. یه بار ازدواج کردم که اونم فضاحت گور به گور شده زندگیم شد. اونم از اسم انتخاب کردنم که یه جوری نام بابای گور به گور شده پسرمو روی تربچه استثنایی مامان گذاشتم که انگار قحطی اسم ایجاد شده بوده! ای کاش مثل دامبلدور دماغم ۵۰ بار می شکست ولی فرزندمو هر روز بی دماغ نمی دیدم.
همش تقصیر منه که آلبالو مامان دماغش افتاده و موهاش ریخته...خودمم نمیدونم چرا تقصیر منه ولی مطمئنم تقصیر منه!
من...
همانطور که مروپ در حال بروز دادن ندامت های زندگی اش و همزمان گرفتن لقمه ای آش رشته و لوبیا پلو برای دلفی و رابستن بود، آن دو نیز با ذوق در حال نوشتن طوماری از اسامی بیماری های مختلف در نسخه مروپ بودند.