- خیلی خب...قبلش باید تفکیک بشید. صف سمت راست برای خانوم ها و سمت چپ برای آقایون...
مرگخواران هاج و واج به مردی که فریاد می کشید، نگاه می کردند.
- یعنی چی اصلا این کار؟...یعنی ساحره های با کمالات با من نباشن؟...غر؟...
- من و عزیز مامان از هم جدا بشیم؟ هرگز...
- صف یه جورایی ترسناکه ها...
درخت اما درمانده تر از همه گوشه ای ایستاده بود. شنیدن این که باید خودش را تحویل بدهد، حالش را بد کرده بود.
- ناراحت شدی؟
اگلانتاین سوالی اشتباه را از آدمی اشتباه تر پرسیده بود؛ چون درخت که دلش از بی انصافی های زمانه پر بود، دوباره سرش را روی شانه لرد سیاه گذاشت و گریه را از سر گرفت.
لرد شاخه های درخت را گرفت و از خود دور کرد.
- یاران ما از هم دور نمی شوند...هر جا برویم باهم می رویم.
- آخه این غیر خلاف قوانین...
- می خواهی بِلایمان قوانین را نشانت بدهد؟
بلاتریکس درحالی که دندان هایش را به مرد نشان میداد، خود را برای دعوا گرم می کرد.