- چیه؟ چرا همچین نگاه میکنین؟ چشاتونو از کاسه دربیارم؟
... البته با شما نیستم ارباب نازنینم.
... ولی شماها! فکرشم نکنید. کشکه مگه موهای منو آتیش بزنید واسه این گندهبک؟
فنریر که تا اینجای کار پشت مرگخواران نشسته بود و با کالباس های ورقهورقهاش بازی میکرد؛ با شنیدن ندای
بک سریعاً خود را به میان صحنه انداخت.
- ها؟ چی؟ چیشده؟
اژی که در انتظار انفجار، یا لااقل شعله کوچیکی از آتش بود؛ با ورود ناگهانی فنریر شوکه شد.
- نـــــه!
من آتیش میخوام ماما! این ترسناکه رو ببر ماما!
- ترسناک؟ فکر میکنی. من انقدر قلب رئوفی دارم.
فنر این را میگفت و به قصد یکلقمه کردن توله اژدها نزدیک و نزدیکتر میشد که لرد فریاد زد:
- چکار میکنی فنر؟!
دستت به این اژدها بخوره کالباستو تو چشمات فرو میکنیم!
اژی با دیدن حمایت "ماما"یش جرقه از جرقهاش شکفت و با چشمانی قلبی شده به لرد خیره شد.
- مرسی که انقدر دوستم داری مامایی.
اونو هم برام دعوا کن، ترسناکه!
دست اژی به سمت مروپ دراز شده بود و مقصودش از "اون" مروپ بود.
لرد باید راهکاری میاندیشید تا هم مادرش را به خانه سالمندان راهی نکند؛ و هم اژی را ناامید نکند!