نام کوتاه: نیوتن/نیوت اسکمندر
نام کامل: نیوتن آرتمیس فیدو نیوت اسکمندر (Newton Artemis Fido "Newt" Scamander)
گروه: هافلپاف
تاریخ تولد: ۲۴ فوریه ۱۸۹۷
محل تولد: بریتانیا - انگلستان
وضعیت خونی: دورگه یا خون خالص
رابطه عاشقانه: پورپنتینا گلدستاین
بوگارت: شغل اداری (نخندین واقعا ترسناکه! مخصوصا اگ قیمت بازار ارز نوسانی باشه!
)
پیشه: کارمند بخش جانوری دپارتمان مقررات و کنترل موجودات جادویی( وی نتوانست بر بوگارت خود غلبه کند و به عبارتی، از هرچه می ترسید، سرش آمد!
)
جانورشناس جادویی
نویسنده
وفاداری: خانواده اسکمندر
خانواده گلدستاین
مدرسه هاگوارتز
آلبوس دامبلدور
ارتش خود( بله! درست خوندین! داعاشتون خودش ارتش داره!
)
وزارت جادوی بریتانیا
محفل مرلین( در مواردی محفل ققنوس!
)
شهرداری شهر زموت
ارباب شهر زموت
***
نیوتن آرتمیس فیدو نیوت اسکمندر (Newton Artemis Fido "Newt" Scamander) یک جادوگر انگلیسی، متولد ۲۴ فوریه ۱۸۹۷ است. او جادوگری مشهور و نویسنده کتاب جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنها است. اسکمندر در اوایل زندگی نسبت به موجودات جادویی علاقهمند شد که این موضوع تحت تاثیر پرورش دادن هیپوگریفهایی توسط مادر او بود. او در مدرسه جادوگری هاگوارتز تحصیل کرد و در آنجا به گروه هافلپاف پیوست. نیوت در زمان حضورش در هاگوارتز محکوم به اخراج شد، اگرچه آلبوس دامبلدور که مربی دفاع در برابر هنرهای تاریک بود، بیگناهی او را تشخیص داد و به شدت به این موضوع اعتراض کرد.
نیوت اسکمندر به وزارت جادو پیوست و دو سال را در دفتر جابجایی الفها کار کرد، و سپس به بخش جانوری رفت. در سال ۱۹۱۸ او توسط آگوستوس وورم از ناشری به نام آبسکیورس بوکز سفارش نوشتن کتاب «جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنها» را دریافت کرد. این کتاب به یکی از پرفروشترینها کتابها تبدیل شد و از این رو اسکمندر تبدیل به متخصصی معتبر در زمینه جانورشناسی جادویی شد. او به شدت درگیر جنگ جهانی جادوگری شد و در این مقطع با پورپنتینا گلدستاین همکاری کرد و در سه مقطع مختلف گلرت گریندلوالد را به مبارزه طلبید. او بعدها با گلدستاین ازدواج کرد و آنها حداقل یک فرزند را به دنیا آوردند. در اوایل دهه ۱۹۹۰ او بازنشسته شد و در این مقطع او در شهرستان دورست زندگی میکرد.
شخصیت و خصوصیات:
نیوت اسکمندر فردی فداکار بود که به طور خستگی ناپذیر اطلاعات جدیدی را برای کتابش «جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنها» گردآوری میکرد، حتی زمانی که ظاهرا بازنشسته شده بود. به عنوان یک مرجع در زمینه جادوشناسی، آثار او در سراسر جامعه جادوگران مورد احترام بود. نیوت به عنوان فردی عجیب و غریب توصیف شده است که در کنار موجودات احساس راحتی بیشتری نسبت به انسانها دارد. تماس چشمی و نزدیک بودن به فرد دیگری معمولا او را بسیار ناراحت میکند. او اعتراف کرده است که بیشتر مردم او را آزاردهنده میدانستند. نیوت به ویژه در مورد زنانی که نسبت به آنها احساساتی داشت خجالتی بود، زیرا عمیقا در تلاش بود تا احساسات خود را نسبت به همسر آیندهاش، تینا گلدستین بپذیرد.
او هنگام برقراری ارتباط با افراد دیگر اغلب مردی بسیار بیدست و پا بود که در نظر همسالان خودش سازشناپذیر و غیرعادی بود. او همراهی با جانوران جادویی خود را ترجیح میداد و از آسیب رسیدن به آنها وحشت داشت. بر خلاف برادر بزرگترش که مورد احترام مافوقش بود، مقامات وزارت (به جز برادرش و لتا لسترنج) برای او احترام زیادی قائل نبودند.
گفته شده است که در زیر شخصیت ناهنجار و مشکلات اجتماعی که نیوت داشت، اما به همانند یک هافلپاف مردی با اصول عالی و شفقت عمیق بود که هرگز بر اساس میراث یا اعتقادات مردم تبعیض قائل نمیشد. او حتی یک بار هم برای رسیدن به اهدافش قوانین اخلاقی خود را کنار نگذاشت. او نسبت به افراد غیرجادوگر مودب بود و هیچ یک از تعصبات معمول جادوگران را نسبت به ماگلها نداشت. نیوت همچنین تحسین بسیاری را از دامبلدور دریافت کرده است.
داستان زندگی وی، از زبان خود وی! :
درود.
آقا ما بچه بودیم، خواستیم بریم با بچه ها بجوشیم. نتونستیم بجوشیم و نجوشیده اومدیم بیرون! چون دیدیم اوضاع، اوضاعی نیست. یکم بزرگتر شدیم، اومدیم مدرسه. اونجا یه آلبوسی بود، از نوع دامبلدور.(در دمبلی!) این خیلی با ما خوب بود. ماهم باهاش خوب بودیم. بعد خلاصه اونجا گفتیم دیگه آدم باشیم و مث آدم درس بخونیم. موفق بشیم. دکتر مهندس... چیز... کارآگاه یا وزیر بشیم. نشدیم! بجاش اخراج شدیم. چرا؟ چون اوضاع، اوضاعی نبود و ما هم فهمیدیم که اوضاع، اوضاعی نیست.
دیگه اومدیم بیرون و یکم ول گشتیم که توی این ول گردی ها، بارها فهمیدیم که اوضاع، اوضاعی نیست! تا اینکه یه آزمایشگاه جانورانی مارو گردن گرفت که اوضاعمونو یه اوضاعی بکنه. اما همونجام که یکم گذشت فهمیدیم که اوضاع...( اگ گفتی اوضاعی نیست، داری یاد میگیری! آفرین )
بله... خلاصه که یه چمدون طلسمی با طلسمی برای خودم دست و پا کردم. یه ماگل رفیقم شد. با کارآگاهی که میخواست چوبدستیشو بکنه تو آستینم ازدواج کردم و یه بچه بیشتر نصیبم نشد. و همواره دنبال این بودم که اوضاع را اوضاعی کنم. اما تهش فهمیدم که اوضاع، اوضاعی نیست.---
لطفا جای اینو بگزینید. دستتون مرسی!
انجام شد.
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۰ ۱۸:۳۱:۵۹