- ارباب؟! اینم یه شوخی دیگه از طرف مرگخوارای تازه وارد. یکی دوتا نیستن که...
سو همانطور که زیر لب عیب و ایراد های مرگخواران تازه وارد را می گفت، متری برداشت و دور کله لرد سیاه را اندازه گرفت.
- یدونه همین اندازه ای این اطراف داشتم... بزار ببینم... آهان خودشه!
سو کلاهی را از درون جعبه ای در آورد و روی کله لرد سیاه گذاشت.
-چقد قشنگ شد... خیلی خوب شده!
سو آینه ای آورد و رو به روی سر لرد گرفت.
- الان ما خوب شده ایم سو؟!
- بله دیگه... قشنگ برازنده تونه!
عه وا! این چرا خیس شد؟
سو کلاه را برداشت؛ علاوه بر خیس شدن تیکه های از کلاه هم توسط وایتکس و مواد شوینده خورده شده بود.
- کلاه قشنگم... آخی حیف شد ولی خب جای نگرانی نیست یکی مثل همین اون طرف دارم.
سو به اون طرف رفت تا آن یکی کلاه را بیاورد. کله لرد سیاه هم از فرصت استفاده کرد. تمام قوایش را جمع کرد و قل خورد. از اتاق سو بیرون رفت. رفت و رفت تا به تپه روزنامه ای رسید. روی یکی از روزنامه ها رفت و توانست کمی از اثرات وایتکس را کم کند.
- پلاکس باز تو روزنامه نیازمندی سیصد و سی و سه منو برداشتی؟
دیزی شاکی از اتاقش بیرون آمد و به سمت تپه روزنامه ها رفت.