همانا من سوژه را شهيد نکردم...و اصلا خبر ندارم چه کسي غول را کشت!...و همانا ما با آژدها صحبت مي نموديم نه غول!
---------------------------------------------------
لارتن:اهم يعني من غولو نکشتم؟
کالين:نه!
لارتن:پس اين عزا داري واسه چيه؟
کالين:فيلم برداريه تلويزيون داره سريال جديد هفت شب گريه کنيد که صواب داره رو مي سازه!
سينيسترا:يعني غول من زنده است؟...غولي جون من زنده است؟...هوووم اگه رسات ميگي بگو کجاست!!!
کالين:هوووم ...خوب ...ببين!
لارتن:من بگم! من بگم؟
سينيسترا:بگو
لارتن:چيو؟
سينيسترا:خوب هموني که ميخواستي بگيو!
لارتن:آها نارنجي را به خاطر بسپار...غول مردني است!
سينيسترا:حالا اين چه ربطي داشت؟
لارتن:خوب ببين رنگ نارنجي چقدر خوبه هيچوقت گم نميشه!!الان غول تو گم شده!
سينيسترا:شما ها غول منو مريض کردين حالا مي گين گم شده؟
کالين:اهم...همانا...غول رو مسموم نکرده...يک آژدها مسموم شده!
سينيسترا:همين الان بگيد غول من کجاست وگرنه اين دختره با آبنبات چوبيشو مي کشم!
ليلي:در حالي که از ترس شديد از مرگ مثل طلسم آفتابه اي کالين روش اثر گذاشته بود سريع آبنبات چوبي رو ترک کرد و گفت:هوووم کدوم دختر؟
سيني:تو رو!
ليلي:اما من که آبنبات نمي کشم؟
سيني:بايد آزمايش بدي!و سريع دارد زد آزمايشيوس!
...يه دقيقه بعد...
سيني :اما تو که خونت پاکه!
ليلي:خوب راستش من از اولشم هيچوقت نکشيدم فقط فکر ميکردم کلاس داره هميشه با خودم حمل ميکردم...اگه معتاد بودم که پسرم هري اينجوري شجاع نمي شد که!
سيني:من اين حرفها حاليم نميشه!غول من کجاست وگرنه همين دختره بدون آبنبات چوبيو مي کشم!
ليلي:رفت طرف جنگل ممنوعه!
سيني:از کجا معلوم!!! شما ها هم بايد با ما من بياين...راه بيفتين...اول کالين پشتش لارتن... و پشتشم ليلي ميره!
کالين:مگه خانوما مقدم نيستن؟
سيني:فضولي موقوف!خوبه خودت مرد آسلامي ها...نکات آسلامي بايد رعايت بشه...راه بيافتين!
پس همه به سوي جنگل ممنوع به راه افتادن(اينم سوژه ادامه بديد
)