هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۸:۵۱
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
بسمه تعالی


دری باز می‌شود و وزیر زاموژسلی قدم به درون اتاق تاریکی می‌گذارد. همزمان با بشکن وزیر چراغی روشن می‌شود تا قفس آهنی بزرگی را نمایان کند و لک‌لکی که با بال و پر بسته درون آن نشسته است. وزیر روی یک چهارپایه چوبی مقابل قفس می‌نشیند، دفترچه و قلمی از جیبش در می‌آورد و یک بشکن دیگر می‌زند. همزمان دو دست از تاریکی بیرون می‌آیند و به زور دهان نارلک را باز می‌کنند و دینگ هم که از درون کت وزیر بیرون می‌پرد و معجون راستی را در دهان پرنده می‌ریزد.

گوی تا بدانیم - با ظن نگاهی به دنگ می‌اندازد - طعم آن معجون را بپسندیدی؟ چگونه بود؟

حقیقتش، مزه‌ی یکی از استخون‌های پوسیده‌ی پدربزرگمو می‌داد.


آقای زاموژسلی لحظه‌ای با خود می‌اندیشد که او از کجا می‌دانسته استخوان پوسیده پدربزرگش چه مزه‌ای دارد؟

نام خود را به همراه پسینیانش و پیشینیانش گوی:

نام: نار. فامیلی: لک.

اهل کجایگان می باشید؟

اهل سرزمینی در بالای کوه لک‌لک‌پرور.


ما شایعه‌ای بشینده‌ایم که می گوید مرلین لک‌لک‌ها رو دوست دارد، در خصوص این ارتباط مشکوک و ارتباط خود با وی چه داری که گویی؟

کاملا درسته! مرلین شیفته و آشفته‌ای ما لک‌لک‌هاعه، این شیفتگی به حدی بوده که بچه‌هایی که می‌ساخته رو به ما می‌داده تا جابه‌جاشون کنیم. ( فقط موندم چرا حق و حقوق ما رو از تو حلقوم انسان‌ها نکشید بیرون. )

ماکیانی می‌باشی و بر چنگال‌زاغ (ریونکلاو) ورود نموده‌ای، ز چه روی ورود بنمودی؟ وارد گشتی یا واردت گردانیدند؟

ریونکلاو، بی‌نظیر‌ترین گروهی که بین گروه‌های چهارگانه دیدم و توی این گروه از حشره و هر موجودی که فکر کنی هستش و بطور کلی خیلی خوش می‌گذره. و همچنین خودم وارد شدم، علاقه‌ی خاصی به این گروه داشتم، دارم و خواهم داشت.

ز نظارت بر سرای ریونیّون گوی، چگونه است؟ نشان ارشدیّت برای اعمال ظلم و جور کیفیت کافی دارد؟ اطفال را تازیانه زده و از ایشان مشق طلب می‌نمایی؟ گر احدی بر ایشان نمره کم دهد، با گرز گران گرازان بر وی خواهی شورید؟

بابا چه جور و ظلم و ستمی اعمال می‌کنم؟ اطفال به من تازیانه نزنن، من جرئت یه پخ گفتن ندارم! دیوار منِ لک‌لک همیشه کوتاه تر از بقیه بوده.

بر جبهه‌ی سیاهان بجهیدی، ساعد نیز مداری، نشان سیاهت کوی؟

نشان سیاهم روی بالِ سمت چپمه.

در سیاهستان چه می‌کنید؟ صبحانه، ظهرانه، شبانه چه تناول می‌نمایید؟ حقوق نیز اخذ می‌نمایید؟

در جبهه‌ی سیاه، ما علاوه بر صبحانه، ناهار و شام، سه تا میان وعده هم بهمون می‌دن. بله، ما حقوق خیلی بالایی می‌گیریم و همش رو هم در راه سیاهی و شرارت خرج می‌کنیم.


آقای زاموژسلی در گوشه‌ی برگه‌ی بازجویی‌اش می‌نویسد «یادمان باشد مالیات کثیری ز ایشان گیریم.».


یک نفر در جیبمان قصد بوسیدن جنابتان را دارای می‌باشد... دیوانه‌ساز جیبیمان است، پیش از آن که مبتوّستان کند، کدامین خاطره خویش را مرور خواهید بنمود و با کدامین خاطره بر وی پاترونوسی رهای می نمایید؟

خاطره‌ای که افتخار سوار کردن لرد ولدمورت بر روی مول‌های خودمو داشتم. البته باید بگم که من پاترونوس نمی‌زنم، عمرا اگه بزنم.

آن مرد لانه به سر که لرد سیاهی بر شانه راستش بنشسته کیست؟ چرا لانه بر سر دارد؟ چگونه وی را به لانه به سری راضی نموده‌اید؟

اون یه ماگله که ارباب لرد ولدمورت کبیر، یک روز صبح به شکارش رفت و اون رو شکار کرد. بعدشم با چند تا میخ طویله وسط اتاق ثابتش کرد. تازه، چند لک‌لک معمار با تحصیلات عالی استخدام کرد تا دیزاین و دکوراسیون لونه‌مو طراحی کنه، در آخر هم خودشونو به شونه‌ش وصل کرد تا همیشه و در همه حال به یاد ایشان باشم و هر ثانیه‌ی زندگیم رو با معنی کنه.

به نفع ما در انتخابات وزارتخانه کنار کشیدید، ما چه وعده و وعیدهایی برجنابتان روای بنمودیم؟ زیر، روی و درون میز چه بگذشت؟

گفتم دیگه، فقط به خاطر برنامه‌های بی‌نظیرت بود و اصلا و اصلا هم نمی‌خواستی دنگی که بهش دینگ می‌گی رو بفرستی سراغم تا منو تو گونی کنی.

حال اگر بخواهیم موثرترین شکنجه را برجنابتان اعمال نماییم، چه بنماییم؟

پرامو بکَنید!

کنون که در محبس می باشید، آیا احدی سندی ز بهر رهاییتان مهیای خواهد نمود؟ که؟ چه؟ چرا؟


قطعا ارباب لرد ولدمورت کبیر، لینی، سو و مرگخواران میان به کمک من تا منو نجات بدن!

اتهاماتی که لرد سیه بر جنابتان وارد بنموده‌اند:

سلام ارباب!

نخستین اتهامشان: شما جادوگری؟! ثابت کن!

اضافه می نماییم که خیر، بازتان نمی‌فرماییم، همین گونه مثبوت گردید.

عه... خب باشه مثبوت جواب می‌دم.
اربابا! بنده جادوگرم ارباب، جادوی ما لک‌لک‌ها بعد از جادوی شما و بلاتریکس و دیگر مرگخواران، از قوی‌ترین جادو های عالمه به جان خودم!
ارباب من پرواز می‌کنم، خودش یه نوع جادو حساب می‌شن دیگه؟

ثانی‌ اتهامشان: اگه جادوگری، چوب دستی رو چطوری می گیری؟ با بال؟ فکر نمی کنیم بشه. با یکی از دو پایی که در بساط داری؟ اینجوری هم تعادلت به هم می خوره.
ما داریم فکر می کنیم خودتو جادوگر جا زدی که در میان ما جایی برای خودت باز کنی.

ارباب ما به چوبدستی اعتقاد نداریم، ما فقط به شما و بال زدن و نوک زدن اعتقاد داریم.

ثالث اتهامشان: تا حالا با جارو پرواز کردی؟ اگه جواب مثبته، چرا چنین کار بی معنی ای رو انجام دادی؟ بال بهتره یا جارو؟ کدوم رو توصیه می کنی؟ اگه بال بهتره ما بریم بال در بیاریم. بلدیم.

اربابا ما تجربه‌ی امتحان جارو رو نداریم. ارباب صد در صد بال بهتره. جداً بال در میارید ارباب؟! از فردا شب با هم بریم پرواز؟ نظرتون درباره‌ی اینکه لونه‌ای در کنار لونه‌ی خودم احداث ببینین چیه؟ در ضمن ارباب، می‌دونستین نوکم خیلی فایده داره؟ می‌رین نوک در بیارین با هم بریم مردمو نوک بزنیم؟

رابع: کوچ هم می کنی؟ از کجا به کجا؟

بله ارباب. از سمت راست لونه‌م به سمت چپ لونه‌م می‌رم.

خامس: لونت(لانه ات!) کجاست؟ ما هر چی در خانه ریدل ها گشتیم پیداش نکردیم. احساس امنیت نمی کنیم.

اربابا ما به منزله‌ی بهره‌مند شدن از نهایت آب و هوای خوش خانه‌ی ریدل‌ها، بر روی سقف زندگی می‌کنیم.

سادس: اگه یک بالت رو بچینیم، باز قادر به پرواز هستی؟ امتحان کن و نتیجه رو به ما بگو.


آقای زاموژسلی اشاره‌ای می‌کند؛ دستی از سیاهی بیرون آمده و یکی از بال‌های نارلک را می‌کند و خون به بیرون می‌پاشد و به تقلا می‌افتد.

خیر ارباب. می‌شه لطفاً بال ما رو بچسبونین به ما دوباره؟

آقای زاموژسلی چوبدستی‌اش را بیرون می‌کشد و یک ریپارو به نارلک می‌زند و درستش می‌کند.

سابع: ما هر روز در بشقاب تخت و صاف برات غذا می ریزیم. می تونی بخوری؟ مثل داستان روباه و لک لک نمی شی؟

اربابا، من می‌تونم غذا بخورم. ما لک‌لک شماییم و از بقیه‌ی لک‌لک ها خاص‌تر و بهتریم.

سابع دوّم: به عکست دقت کردیم... چشمات چپه؟ ما رو چند تا می بینی؟ از اون بالا چطور به نظر می رسیم؟

ارباب من از وقتی شکوه و جلال و جبروت شما رو دیدم چشام چپ شده ارباب. ارباب من شما رو همانند ارباب اربابان می‌بینیم، چنان چشمان سرختون به عمق وجودم رسوخ کرد که احساس سرخ شدن می‌کنم.

سابع سوّم از ادینبرو: تا حالا حین پرواز، شخص یا موجود عجیب یا غیر عادی ای رو در آسمان مشاهده کردی یا تصادف هوایی داشتی؟

خیر ارباب. فقط یکبار در اثر سنگینی بار به دودکش خانه‌ی ریدل‌ها برخورد کردم.

سابع چهارم معروف به سابع لاغر: کنترل ترافیک هوایی موجودات پرنده بر عهده چه کسی یا چه سازمانیه؟

برعهده‌ی همون سازمان عادی کنترل ترافیک هواییه ارباب. می‌بینین حقمونو خوردن ارباب؟ برای ما انقدر ارزش قائل نشدن که یه سازمان جدا بزنن.


هفت پرسش مطرح نمودند و ادعا کردند که کسی نمی‌تواند ادعایشان را رد کند.
الان اگر بگوییم دنگی که دینگ صدا می شود می‌گوید چنین نیست می‌گوید از دنگ مایه مگذارید؛ دورادور جانور را پرروی می نمایند. گذریم...

در تیم کوییدیچ ترنسیلوانیا حاضر بوده و مسئول تدارکات می‌باشید؛ ما غذا می خواهیم:
من مسئول تدارکات بازیم نه خوراک. از اسپانسر تقاضای پول برای غذا کنید.

ما آب می‌خواهیم:
من مسئول تدارکات بازیم نه نوشیدنی. از اسپانسر تقاضای پول برای آب کنید.

ما شورت ورزشی می خواهیم:
از اسپانسر تقاضا کنید. کمبود بودجه داریم و بازیکن‌ها مجبورن شورت ورزشی دسته دوم داشته باشن.

توپ نیز هم:
توپ دارین دیگه. همون توپ سوراخ رو یه چسب بزنین و استفاده کنین.


آقای زاموژسلی با خودش می‌اندیشد که شاید نارلک نسبت دوری با سینوس کبدی داشته باشد.

از وظایف خویش در آنجای و آنچه در آن سرای می‌گذرد برایمان گوی، از همنشینی با زوپسیان و منوداران و غیره و ذلک:
همنشینی باهاشون باعث افتخاره.

کنون ز طفولیت خویش گوی، ز نخست لک‌لک بوده می باشید؟ اخوان و اخواتی مدارید؟ پدرتان شغلش چه بوده، چه مقدار درآمد داشته و در کجای مشغول است؟ سایر اقوام ملولند و یا بِهلول؟

شایعاتی بوده که می‌گه هنگام بچگی لک‌لکَک بودم. هیچ برادر و خواهری هم ندارم، تو خانواده یه لک‌لک تک‌تک بودم! پدر بچه‌بر در موسسه‌ی بچه‌بری بوده. بقیه‌ی فک و فامیلم ملول بودن.

راجع به ده مجدّوی و ساحره به دلخواه خویش هرچه خواهی بگوی... صبر بنمای پنج دلخواه برای جنابت و این پنج نیز از طرف جنابمان:

لرد ولدمورت: ارباب لرد ولدمورت کبیر! بهترین، خاص‌ترین، خفن‌ترین و باحال‌ترین ارباب دنیا!

لینی وارنر: بهترین پیکسی و دوست جهان!

سو لی: یه دوست و شلوار لی پوشِ خیلی خوب!

پلاکس بلک: حقیقتش از نزدیک نمی‌شناسمش. اما به نظرم یه نقاش با ظرافت و خفنه!

حسن مصطفی: حقیقتش از نزدیک نمی‌شناسمش. ولی به نظرم یه بلاجر خیلی خفن و خوبه!

جرمی استرتون: یه ریونی خیلی خفن!

بلاتریکس استرنج: عرض ارادت و احترام خاصی به ایشون دارم.

اسکورپیوس مالفوی: یه کلاهبردار شیاد و در عین حال یه دوست خوب به‌نظر میاد.

آلنیس اورموند: یه گرگی خیلی خفن!

لادیسلاو پاتریشیوا خانزفوا کاردلکیپ جورامونت عاصدیق زاموژسلی: یکمی راحت‌تر صحبت کنه خیلی بهتر می‌شه!

این سرای و این بازجوییدگی و حال و احوال را چگونه یافتید، کیفورید؟ یا رنجور...؟

حقیقتش خیلی خوابم میاد. ممکنه از عوارض جانبی معجون باشه؟

پلاکان سیه شما را به این سرای کشانید، برای وی پیامی دارید؟

فقط یه سوال دارم ازش... تو هم وقتی این معجونو خوردی خوابت گرفت؟ نکنه فردا پس‌فردا بمیرم؟

خویشتان ز بهر مرتبه بعد که و یا چه را مورد اتهام قرارداده و تقاضای بازجویده گشتنش را دارید؟

اسکورپیوس مالفوی رو بیارین و بعدشم همه‌ی پولاشو ازش بگیرین.






××متهم بعدی این تاپیک، شنبه آینده معرفی و پذیرای اتهامات، افترا و تهمت‌های ملّت جادویی خواهد بود.




تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
این اصلا قیافش برای ما ایجاد سوال می کنه!

ما سوال می کنیم. خودتون هر کدومو خواستین انتخاب کنین و ازش بپرسین.

1- شما جادوگری؟! ثابت کن!

2- اگه جادوگری، چوب دستی رو چطوری می گیری؟ با بال؟ فکر نمی کنیم بشه. با یکی از دو پایی که در بساط داری؟ اینجوری هم تعادلت به هم می خوره.
ما داریم فکر می کنیم خودتو جادوگر جا زدی که در میان ما جایی برای خودت باز کنی.

3-تا حالا با جارو پرواز کردی؟ اگه جواب مثبته، چرا چنین کار بی معنی ای رو انجام دادی؟ بال بهتره یا جارو؟ کدوم رو توصیه می کنی؟ اگه بال بهتره ما بریم بال در بیاریم. بلدیم.

4- کوچ هم می کنی؟ از کجا به کجا؟

5- لونت(لانه ات!) کجاست؟ ما هر چی در خانه ریدل ها گشتیم پیداش نکردیم. احساس امنیت نمی کنیم.

6- اگه یک بالت رو بچینیم، باز قادر به پرواز هستی؟ امتحان کن و نتیجه رو به ما بگو.

7- ما هر روز در بشقاب تخت و صاف برات غذا می ریزیم. می تونی بخوری؟ مثل داستان روباه و لک لک نمی شی؟

7- به عکست دقت کردیم... چشمات چپه؟ ما رو چند تا می بینی؟ از اون بالا چطور به نظر می رسیم؟

7- تا حالا حین پرواز، شخص یا موجود عجیب یا غیر عادی ای رو در آسمان مشاهده کردی یا تصادف هوایی داشتی؟

7- کنترل ترافیک هوایی موجودات پرنده بر عهده چه کسی یا چه سازمانیه؟


ما قصد داشتیم هفت سوال بپرسیم که هفت سوال نیز پرسیدیم و کسی نمی تواند خلافش را ادعا کند.




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۸:۵۱
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
بسمه تعالی




به ملّت و امّت جادویی اعلام می گردد که متهم بعدی که در این سرای حاضر شده و مورد بازخواست قرار خواهد گرفت، موجودی است از گروهک چنگال زاغیان، دارای گرایشات تیره، با منقاری طویل که وظیفه حمل و نقل نوزادگان بر عهده می‌دارد، آتش لک‌تبار!


تصویر کوچک شده



علاقمندان می توانند در این سرای حاضر شده و هرگونه اتهامی را که خواستند بر وی روا دارند.


توضیحات دنگُ و دینگی:
دقت کنید که در این مصاحبه ها مخاطب پرسش های شما شخصیت ایفایی مهمون (متهم تحت شکنجه) هستش و این کار بیشتر برای شناخت بهتر شخصیت ایفای نقشی اون هاست و نه شخصیت حقیقی پشت اون ها، پس لطفا این موضوع رو در پرسش هاتون لحاظ کنید. از اونجایی که قراره این پرسش ها در قالب شکنجه پرسیده بشن، توصیه می شه که اون ها رو شبیه به اتهام مطرح کنید، گرچه هیچ اجباری در این خصوص نیست و حتی می‌تونن خیلی دوستانه باشند. در نهایت پرسش‌های شما در قالب یک رول که با همکاری با مهمون اون قسمت نوشته شده، پاسخ داده می شن. اضافه کنم که مهلت ارسال پرسش تا پایان وقت پنجشنبه، 13 مرداد 1401 هستش.



پرسشگر و شکنجه‌گران،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۸:۵۱
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
بسمه تعالی



چراغ اتاق روشن شد و پلاکس بلک، خودش را بسته شده روی صندلی یافت. چشم هایش را تنگ کرد تا به اطرافش نگاه کند و چیزی از فضایی که در آن گرفتار بود ببیند.

- کسی اونجا-

چیزی در دهان باز پلاکس ریخته شد و بعد صدایی از او پرسید:

طعم معجون راستینی که بخوردید چگونه بود؟
یه طعم سیه چرده خاصی داشت. شما میدونید چرا؟


چراغ های اتاق روشن شدند و آقای زاموژسلی نگاه شماتت باری را نثار دنگِ دینگ کرد.

نام نخستین، نام میانی مبتدایی، نام میانی بینابینی، نام میانی متمایل به آخر، نام تهیین:

مگه ما فامیل زاموژسلی هاییم؟ تو شناسنامه نوشته پلاکس بلک.


پلاکس از کجا آمده، کجا می رود؟ هدف و مقصود وی من حیث المجموع چه می باشد؟

هی از خودم میپرسم ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ها، ولی تا حالا نپرسیدم به کجا میروم رفتنم بهر ‌چه است.
راستشو بخواید ما در تلاشیم هاگوارتز رو تصرف کنیم، بعدش به منم یه سرسرا میدن اونجا نقاشیمو بکشم، کلاس برگزار کنم، نمایشگاه بذارم و به ادامه زندگانی بپردازم.

از چه روی بر اسلیترین سبزگان ورود بنمود و آیا می توانست در گروهی دیگر باشد... میان وی و کلاه چه گذشت:

شاید میتونستم هافلپافی هم باشم. اما یک سیاه اسلیترینی به از یک سیاه هافلپافی.

انرژی مکانیکی استراتونیان (جرمی استرتون)، گربه‌ی ناقوس (کتی بل)، آبگوشت محدود (دیزی کران)، با جنابتان چه ارتباطی داشته و از چه روی در میان سفیدان و سیاهان و گراهین هاگوارتز پخش گشته‌اید؟ هدفتان چه بوده و نام تشکیلات پنهانیتان چیست؟
تشکیلات پنهانی چیه؟
ما یه سری بدون نام بیگناهیم که جرمی مون از روی تنوع طلبی رفته سفید شده.

این بوم را از کجا آورده می باشید؟
از سوق خریده ایم.


آقای زاموژسلی چیزی را درون دفترچه یادداشتش نوشت و زیر لب گفت «جنابمان را مورد کنایت قرار می دهد.».

اگر ما آن را برداشته و بردیم و دادیم دنگی که دینگ خطابش می نماییم آن را خورد، می روید یکی دیگر از سوق تهیه بنمایید؟ یا آن را از اشکم این سیه چرده ملعون برون می کشید؟

خب حشرات هم دل دارن، مخصوصا اگه سیاه باشن. میریم سوق میخریم.

بر وزارت سحر و جادوی کاندید گشته و رقابتی تنگاتنگ بر جنابمان تحمیل نمودید، انگیزه، مشوق و حامیان‌تان در این امر کیان و چیان بودند؟

یه روز من نشسته بودم نقاشی مو میکشیدم، کتی و دیزی اومدن گفتن بیا برو وزیر شو، ما ازت حمایت میکنیم، بعد یه پست به ما بده. استفاده ابزاری برای مقام و منزلت از پلاکس تا کی؟


ما یک عدد لولوی خرخر کننده در کمد داریم، آن را به در آورده در مقابلتان می نهیم، گر نهیم به چه شکل می گردد؟

لرد سیاه، لرد سیاهی که با عصبانیت بهم میگن از لشکر سیاه برم بیرون.
از فکرش هم غصه ام گرفت.

چرا هرگاه لرد تاریکیات در مقابلتان قرار می گیرد، بغض بنموده اینگونه «» می گردید؟ رمزی ست بر امری مستّر؟

شاید هم مرزی است بر مستی ارزی؟
احساسات آدم که دست خودش نیست آقای محترم، یهو بغض میشه، یهو ذوق میشه.


حال اگر بخواهیم موثرترین شکنجه را برجنابتان اعمال نماییم، چه بنماییم؟

یکی از نقاشی هامو بیارید، چسب دورشو یه جوری بکنید که خراب بشه. بعد میتونید اعلامیه بزنید برام؛ مرگ بر اثر شکنجه های وحشتناک و غیر قابل تحمل.

کنون که در محبس می باشید، آیا احدی سندی ز بهر رهاییتان مهیای خواهد نمود؟ که؟ چه؟ چرا؟

ارباب مون. ارباب ما هوای همه جان به کفانشون رو دارن.

اتهامات وارده از سوی امتیاز پیوست شده (اسکورپیوس مالفوی):

نخست: ایشان بر شمای اتهام زدند که از پی ترسّم رفتنتان به جهت ایجاد اختلال در نظم و امنیت جادویی بوده و نیّتی پلید در پی آن است، است؟

ترسم ما می‌تونه در راه هرچیزی باشه. ارتش سیاه هم از هر ابزاری در راه سیاهی استفاده میکنه.

ثانیآ: ایشان ادعای می کنند که شما در ابتدای گرایشات روشناییانه داشتید و ناگاه به سوی تواریک برفتید، خوفیه نگار محفلیون می باشید؟

خوفیه‌ نگار نمیباشیم. اونموقع من یه تازه وارد ساده بودم، هری پاتر اومد سراغم گفت محفل خیلی خوبه، توش سوپ پیاز میدن، ساندیس و تیتاب میدن. خداروشکر من خیلی زود روشن شدم و به دام بلا نرفتم.

ثالث‌آ: ما خودمان پرسیدیم یک بار، این بار اینگونه می پرسیم، چه گرایشی به وزارت داشتید؟ شخصی بوده و مثلا زان ماس‌ماسک روی میز وزارت که شبیه به کیم جونگ اون بوده و راسش تکان تکان می خورد علاقه خاصی داشته و دارید؟ ارتباطتان با ابزارآلات کاری ما چه می باشد؟ دنگ گر می خواهید بدهیم ببرید...

چه تهمت ها! ما تو خونه‌ی ریدل از همه اینا داریم. می‌خواستم وزیر بشم لرد خوشحال بشن. بعد فهمیدم لرد خوشحال نمیشن، دیگه نخواستم وزیر بشم.

رابع‌آ: ناظر اسلیترینیون بودن چگونه است؟ قصد دارید اسرار گروهکتان را به فروش گذاشته رنگ و بوم خریداری نمایید؟ یا پاپاراتزی گون تصاویر پیژامه‌پارتی را در بازار سیه به فروش رسانید؟

ما ناظر نشدیم، مارو ناظر کردن. خودشون میگن هیچ هدفی پشت این زورگویی نبود.

صحبت ز سیه‌آن شد، با سایر سیه‌ هان چه نسبتی دارید، از بلای سه ایکس بگرفته تا سیروس، دورا، نیمفادورا، ولبورگا و... و کدامینشان در طفولیتتان بر شما عیدی داده و کدامینشان گنس بودند؟

من با هیچکس نسبت ندارما، بلکی استم از دور دست، ناشناخته، بتبخت، مظلوم. خانواده‌مون هم به عیدی دادن اعتقاد نداشتن، به جاش خونه تکونی میکردن. فقط یه بار یدونه قلمو بهم دادن که پشت گوشمه، نشون بدم؟ نمیدم.

طفولیتتان چگونه، کجای و به چه نحوی بگذشت؟

یه روز توی عمارت کوچیکی دور از لندن یه بچه ای به دنیا اومد، روز اول اسمشو گذاشتن پلاکس، روز دوم بردن سپردنش به کلاس نقاشی؛ سالها بعد لرد اومدن تحویلش گرفتن.

احساستان را نسبت به ده مجّدوی و ساحره به دلخواه بگویید.

ده بار احساس پیاده روی رفتن به لرد دارم. ده بار هم احساس غلط کردم به بلاتریکس.


آقای زاموژسلی برای نخستین بار در عمرش طعم متوجه نشدن را چشیده و برای لحظاتی به یک گوشه خیره شد و سپس به خودش آمد.

از نشستن در اینجای و پاسخ بر این پرسشان چه حسی داشتید؟ خرسند گشتید؟ حظ فراوان برده و مشتاق به نشستن دگر بار بر آن می باشید؟

حسی مملو ز خستگی و این حرفا. خیر، خیر دستتون درد نکنه من میرم دیگه اینورا پیدام‌ نمیشه.

برای مربته بعدی تمایل دارید که و یا چه بر این سرای حاضر شده و معجون راستیّت بر وی تناولانیده شود؟
نمیشه دنگی که دینگ خطاب میشه رو بیارید؟

خب... نارلک‌ رو بیارید، پر هاشم بکنید بدید دستش. تو معجون اون هم دینگ میریزید؟






پ.ن: مهمان جدید به زودی معرفی خواهند شد.


ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۸ ۲۲:۵۹:۲۶

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ سه شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۳:۰۱:۰۵
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
سلام بر خانم بلک.
اینجا فقط من سوال میپرسم. ببخشید انگار باید من اینو یه جای دیگه و یه زمان دیگه میگفتم. خب خب.

اولین سوالی که میخواستم بپرسم اینه که چرا شناسه پلاکس بلک رو انتخاب کردی؟ قصدت چی بود؟ نکنه علیه امنیت جادویی بوده باشه؟ چطور به سوژه نقاشی و رنگ آمیزی رسیدی؟ نکنه قصد های پلیدی پشتش بوده باشه؟ اگه هست بگو...من به هیچکس نمی‌گم.


سوال دیگه ام اینه که چرا میخواستی همون اول عضویت بشی عضو محفل ققنوس؟ نکنه نوری سفید و روشنایی در دلت هست؟ چرا بعدش نظرت عوض شد و عضو مرگخواران شدی؟ نکنه از دامبلدور مأموریت گرفتی جاسوسی لرد سیاه و مرگخواران رو بکنی؟ به من بگو راستش رو بگو. اینو هم به هیچکس نمی‌گم.

سوال بعدی اینه که چرا میخواستی وزیر بشی؟ آیا اهداف پلید و شخصی ای پشتش بود؟ و یا دلیل دیگه ای داشت؟

سوال آخرم هم بگم چون ناظر اسلایترین بودن اولین کار نظارتت هست و خیلی هم سخته از حس و حالش بگو؟ نکنه قصد بر ملا کردن اسرار گروه رو به گروه های دیگه داشته باشی؟




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ جمعه ۳۱ تیر ۱۴۰۱

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۸:۵۱
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
بسمه تعالی




به اطلاع جامعه جادوگری می رساند که خوفیه نگاران و جواسیس و فراشان خدوم این دولت در راستای بیرون کشیدن زیر و بم زندگی افراد مختلفه و متعدده جامعه جادویی و ریختن زندگانیشان بر روی دایره اقدام به بازگشایی این سرای می نمایند و از ملّت جادویی تقاضا دارند تا در این راه سوالات خویش را از محبوسین آینده بنمایند تا مبادا ابهامی از احوالات ایشان در ذهنشان باقی بماند. ما نیز خود خویشتناَ معجون راستی‌هایی که از دوران جناب هکتور دگروث گرنجر در اینجا مانده - و امید داریم که فاسد نشده باشند - را در کام ایشان فروی بنموده و حقایق را از آشان برون می کشیم. حال در هر جای که هستید سه عدد "هورای" بر وزیر و دولت با کفایت، درایت، شوکت، منزلت، قصاوت، شقاوت، منیّت و ... مفخمه ارسال نمایید.

کنون نیز نخستین شخصی که قرار است در این سرای مشکونج گردیده و اسرارش برون کشیده شوند را خدمتتان معرفی می نماییم. خورنده‌ی مرگی از تبار اسلیترینیّون! دخترکی سرمه‌ای کرمی‌ای با ادعای تلوّن! کاندید ناکام وزارت خانه و بازیکن تیم کوییدیچ بدون نام و قابل انتقال به غیر ، دوشیزه پلاکس بلک! توضیحات فزون تر را دنگی که دینگ خطاب می گردد در ادامه به اطلاعتان خواهد رسانید.

تصویر کوچک شده



توضیحات دنگُ و دینگی:
دقت کنید که در این مصاحبه ها مخاطب پرسش های شما شخصیت ایفایی مهمون (متهم تحت شکنجه) هستش و این کار بیشتر برای شناخت بهتر شخصیت ایفای نقشی اون هاست و نه شخصیت حقیقی پشت اون ها، پس لطفا این موضوع رو در پرسش هاتون لحاظ کنید. از اونجایی که قراره این پرسش ها در قالب شکنجه پرسیده بشن، توصیه می شه که اون ها رو شبیه به اتهام مطرح کنید، گرچه هیچ اجباری در این خصوص نیست و حتی می‌تونن خیلی دوستانه باشند. در نهایت پرسش‌های شما در قالب یک رول که با همکاری با مهمون اون قسمت نوشته شده، پاسخ داده می شن. اضافه کنم که مهلت ارسال پرسش تا پایان وقت پنجشنبه، 6 مرداد 1401 هستش.



پرسشگر و شکنجه‌گران،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۰:۳۸ پنجشنبه ۹ دی ۱۴۰۰

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ دوشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۱ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه‌ها نترس، تو فانوسی بابا جان!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
سلام باباجانیان!
-خب! نظرت چیه مستقیم بریم سراغ سوالا پیرمرد؟!
نظرم مثبته بابا جان، ولی عجالتا پیرمرد پدرِ شما هست. من کلا هیجده سالمه. 

1- نظرت درمورد طعم معجون چیه؟ راحت رفت پایین؟ تعریفی، تشکری، سپاسگزاری‌ای، چیزی نسبت به وزارت داری این تو و این تریبون؟
بابا جان همونطور که خارج سایت برات شرح دادم، من از بچگی ژنِ یبوست درم نهفته بوده. خیلی سخته... خیلی سخت. ساعات متمادی، همش سختی، همش عذاب. ولی خداروشکر معجون شما قبل از اینکه حتا پایین بره نتیجه بخش بوده، ضمن سپاسگزاری از وزارت درخواست میکنم یکمشو بدین ببرم خونه گریمولد. برای فامیل میخوام. 

2-اول از همه چرا انقدر دامبلدور دور از دسترسی هستی؟ معتقدی یه دامبلدور باید به تذهیب نفس بپردازه و میدان رو برای محفلی‌های تازه‌نفس خالی کنه تا با روحیات سفیدشون باعث پیشرفت و کامیابی جبهۀ سفیدی بشن؟
بابا جان من هی میام بیام، هی نمیام. یه جورایی این مسئله به مسائلی که تو سوالِ یک مطرح کردم شباهت داره. جدای از اون، من عقیده دارم محفل عرصه ی جوانانه. شاید همیشه جایی برای این بابای پیر باشه، اما در اصل محفل متعلق به بچهاست. این بابای پیر همینکه از دور مراقب بچها باشه کافیه. بهرحال، این دور از دسترس بودن منم موقتیه. برخلاف دفعات پیش که بعد از یه مدت دور از دسترس بودن کلا از دسترس خارج شدم، ایندفعه قراره نزدیک به دسترس بشم. 

3-یه دامبلدور روزش رو چطور شروع می‌کنه؟ مثلاً من به عنوان وزیر جامعه علاقۀ زیادی به کباب کوبیده و دوغ محلی برای صبحونه دارم... تو چطور؟
این بابای پیر با صدای پرندگان سفید عشق و روشنایی از خواب برمیخیزه، به این استخونای پیر روغن میزنه و شاید کمی طول بکشه، اما تقریبا همیشه موفق میشه تکونشون بده! بعضی روزا قبل از پرندگان سفید عشق و روشنایی بیدار میشم، چون حیوون خونگیم دوست داره شبا آتیش بگیره و این کارش یه جورایی گند میزنه به دکور اتاق. اما من درک میکنم. بعضی وقتا خودمم حس میکنم تو سینه این دلِ من میخواد آتیش بگیره. بخصوص وقتایی که هری-سرتونو درد نمیارم. 

4- از شروع کردن روز که بگذریم... می‌رسیم به یه موضوعی که خیلی وقته فکر من رو مشغول خودش کرده. واقعاً ساعت‌ها در طول روز به این فکر می‌کنم، موقع خواب ذهنمو به خودش مشغول می‌کنه و زندگی رو ازم گرفته... شما تو کافه محفل پاستا هم دارید؟
تو کافه محفل هر چیزی که بگی یافت میشه عزیز دل بابا. سوپ پیاز، پاستای پیاز، کباب پیاز، یخمک پیاز، پیاز سوخاری، کارامل پازیاتو، همه چی.

5-بعد از ناکامی سلاسِل و دامبلدور های پیشین، شما چه برنامه ای برای محفل ققنوس داری؟ بغل های گرم تر و سوپ پیاز های پر پیاز تر مهم ترین دغدغه ی شما و تمام دامبلدور های قبلی بوده؟
بابا جان من اسمشو ناکامی نمیذارم. شاید به اندازه ی شما مرگ نخورده باشن اما قطعا تهش مرگ گرفتن تو زمانی که بودن، نهایت زحمتشونو کشیدن و این محفل کوچیک از بودنشون نهایت لذت رو برد. من توی دوره ی دامبلدور های زیادی نبودم، اما اون یدونه ای که بودم نه تنها ناکام نشد بلکه بهترین و زحمتکش ترین عضوی بود که من توی خونه ی گرم و صمیمیِ گریمولد دیدم و میراثش هنوز با ما هست. بواقع من تلاش میکنم پا در جای پای دامبلدور های قبلی بذارم. با این تفاوت که، خب، اگه بچها منو بخوان، بیشتر بمونم. طرز کار محفل با مرگخواران متفاوته... محفل اعضای کمتری داره و من بعنوان بابای پیر محفل، آرزو دارم توی مدتی که با محفل هستم، مدتی که امیدوارم طولانی باشه، کاری کنم که بچهای ما، هرچند کم، تک تکشون همدیگه رو بشناسن و باهمدیگه دوستای صمیمی باشن. با اینکه من با مهمترین و فعالترین شناسه م توی مرگخواران بودم، اغلب دوستای صمیمی ای که پیدا کردم از محفل بودن و میدونم که شدنیه. همونطور که هریِ بابا یه زمانی به گابریل تیتِ بابا گفت، ما شاید کمتر باشیم اما پیوند بینمون ناگسستنیه!

6-میخوام بدونم توی محفل ققنوس، جایگاه پسر برگزیده، والا تره یا جایگاه دامبلدور... مرجع تقلید محفلی ها کدوم یکی از شماهاست؟
ما توی رنک های محفل چیزی بنام "مرجع تقلید محفل" نداریم بابا جان، اما مدال جذابترین عضو محفل معمولا به هری تعلق میگیره. البته رای ها معمولا مال چارلیه ولی من مدال هارو پخش میکنم پس خفه.

7-یکی از تکراری ترین سوالا... فلسفه ی پشت این ریشت چیه؟ جایی ساختی برای گنجشک های پناهنده و بی خانمان که بیان توش لونه کنن؟
بابا جان تا الان این ایده به ذهنم نرسیده بود ولی الان که میبینم ایده ی خوبیه. بالاخره پرنده های سفیدِ عشق و روشنایی هم نیاز به خونه ی گرمی دارن که پذیراشون باشه! در اصل این ریش رو یه شب که هری سردش بود زور زدم و در آوردم که بندازم روش. بعد دیدم چقدر روی صورتم نشسته، گفتم نگهش دارم.

8-شاید این سوال یکمی باعث بشه رابطه ی تو و هری پاتر شکر آب بشه... ولی به نظرت هری تا الان به این فکر کرده که از وقتی کودک بود هی الکی جام هاگوارتز و آبنبات بهش میدادی و نمیذاشتی اخراج بشه که وقتی بزرگ شد بهش بگی تو هورکراکسی و برو بمیر؟
سوء استفاده ی عاطفی؟
بابا جان من میخواستم هری رو امتحان کنم! میگن اگه دوستت داشته باشه برمیگرده. من میدونستم که هری نمیمیره. میخواستم ببینم جدی میگیره یا نه... که خب جدی گرفت و رفت مرد و روبیوس یکم ناراحتی کرد، راستش اینجاشو پیشبینی نمیکردم اما اصلا ایراد نداره.

9-شایعاتی هست که از دوره ی جوونیت به جا مونده... رابطه ی خودت و گریندلوالد رو چطور توصیف میکنی؟
گلرت... اون پسر منو یاد هری میندازه. آه از جوانی. به گفته ی رولینگ رابطه ی ما بسیار عمیق و آتشین -

10-چطور یهو آخر سال تحصیلی به این نتیجه رسیدی که باید به اون 4 تا بچه نفری 50 امتیاز بدی و جام اسلیترین رو از چنگش در بیاری؟ تا این حد عقده ای؟
هری میخواست اول شه و این یعنی هری باید اول شه. حالا یه جامه دیگه بابا جان. امسال نگرفتن سال بعد میگیرن. سال بعد نگرفتن سال بعد میگیرن. تو این هفت سال نگرفتن هروقت هری فارغ التحصیل شد میگیرن. یا هروقت من مردم و یه مدیر اسلیترینی از روی نعشم رد شد.

11-خدایی خودت به این نیروی عشقی که میگی معتقدی؟
از ته دلم بابا جان، بخصوص اوقاتی که با هری-سرتونو درد نمیارم. 

12- آیا این نیروی عشق مذکور میتونه همه چی رو شکست بده؟
بذار برات مثال بزنم بابا جان. توی سال هفتم فکر میکنی چی هری رو زنده نگه داشت؟ آفرین بابا جان، نیروی عشق! عشقِ متقابل بین من و هری! همونطور که گفتم من برای اینکه عمق رابطه مونو بسنجم به هری گفتم بره بمیره. از قدیم گفتن، ماهی رو اگه سفت بگیری از دستت میپره در میره بابا جان. برای همین من به هری گفتم کلا بره بمیره. اونم بهم ثابت کرد که اگه دوستت داشته باشه برمیگرده، و پست های این اپِ مشنگیِ اینستاگرام بیراه نمیگن. 

13-چرا هری پاتر نتونست با نیروی عشق سدریک دیگوری رو نجات بده؟ حیف نبود پسر به این قشنگی؟
عخی... عخی. پسر قشنگی بود. خیلی خودشو میگرفت و لجبازی میکرد در برابر نیروی عشق، ولی پسر قشنگی بود. راستش اینم یه مثال دیگه ست برای این مسئله که شیلنگ عشق هری فقط و فقط به سمت منه. بعد خیلی یهویی هم از بین ما رفت. هری تا میومد عشق رو در بیاره و پیچ و مهره هاشو سفت کنه و راه بندازه و بندازتش به جون لرد سیاه یکم طول میکشید.

14-عه... ها! گذاشتی هری بعد از نور سبز و اون حرفا، بمونه پیش خاله ش. که از دنیای جادویی دور باشه.... آفرین.
خاله ش گفت ما مواظبشیم، منم گفتم چرا که نه! هر کسی لیاقت یه شانس دوباره رو داره. البته گند زدن.

15-برمیگردیم سر گریندلوالد... میشه از اول خودت بگی که اون روز که خواهرتو بدبخت کردید چه اتفاقی افتاد؟
بابا جان من قبل از اون روز ده ها بار به گلرت گفته بودم دست به ریشم نزن، بعدها بچه ای بدنیا میاد بنام هری پاتر که این ریش فقط مال اونه. ولی این بچه هروقت شوخیش گل میکرد، دست میزد به ریشِ بابا. منم گفتم عه؟ خوبه منم دست بزنم به چیزی که نباید؟ و اونم گفت خوارتو میکشم من حالا ببین. این وسط یه نفر فدا شد اما مهم اینه که هممون اون روز درس بزرگی گرفتیم.

16-چند صد هزار بار بهت پیشنهاد وزارت رو دادن... چرا انقدر لوسی؟ گرچه خوبه که قبول نکردی. کی از من بهتر و شایسته تر!
بابا جان وزارت به گروه خونی من نمیخوره. همینکه محفل کوچیکی باشه و باباش باشم برای من کافیه. البته هر بار که به من پیشنهاد وزارت میدادن، من میرفتم از هریِ بابا مشورت میگرفتم. اونم جوابی بجز "پروفسور بذارین بخوابم چهار صبحه" و "این مصداق بارز مزاحمته" یا مثلا "پروفسور باز شروع نکنید اگه به پلیس خبر بدم دستگیر میشید" بهم نمیداد. برای همین هم من اینو جواب منفی تلقی کردم.

17-راجع به سنگ جادو... چرا به ذهنت رسید که یه جوری تنظیمش کنی که وقتی یه نفر نیت پاکی داره توی جیبش ظاهر بشه سنگه؟ انقدر اعتقاد به نیروی پاکی و محبت و عشق؟
عرضم به خدمتت بابا جان که، خیلی وقت ها پیش میومد که من به سنگ جادو نیاز داشتم، حال نداشتم برم برش دارم. و از اونجا که همیشه نیتم پاک بود، سنگ خودش میومد به خونه.

18-فلامل رو از کجا یافتی اصن؟ چرا چیزی ساختید که هیچ هدف خاصی به جز طولانی تر کردن عمر فلامل نداشت، و از اون طرف با ارباب مخالفت میکردی با این کار؟ مگه هدف ها یکی نبود؟
فلامل خوشگل تر بود بابا جان. برای زیبایی چهره شهر هم که شده لرد باید هرچه زودتر بای بای.

19-"دلت برای مرده ها نسوزه هری... برای زنده ها دلسوزی کن. و بیشتر از همه برای کسانی که بدون عشق زندگی کردن" (آلبوس دامبلدور-یادگاران مرگ)
لطفا این جمله ت رو تفسیر کن. چرا من باید دلم به حال زنده ها بسوزه؟ چی شده مگه؟ اصلا من قبلش هم دلم برای مرده ها نمیسوخت.

بابا جان کجا دیدی مرده ای رو خفت کنن و سی تا سوال بذارن جلوش؟ کجا دیدی مرده ای از یبوست رنج ببره؟ کجا دیدی مرده ای مجبور شه بابت اینکه تو‌ ماموریت پست زده عذرخواهی کنه؟

بعدم این عشق... مگه میذارن؟! من یه بار فقط عاشق یه سیب شدم... میگن تو غیر عادی ای. چرا دنیا حاضر نیست با گرایش های مختلف کنار بیاد؟ چرا رعایت حال بقیه رو نمیکنی موقع حرف زدن؟ 
باباجان من خودم سلطان گرایشات متفاوتم. تو این دوره زمونه متاسفانه کسی اهمیت نمیده که طرف سیبه یا نه، بیشتر اهمیت میدن سیبش ماده ست یا نره. و اینکه سیبش زیر هیجده ساله یا نه. سر این مسئله من همیشه دچار مشکل شدم. ولی همونطور که برایان سیندرفورد، عضو فقید محفل همیشه میگفت، باید به همه عشق ورزید، زنده و مرده، انسان و حیوان، کوچک و بزرگ!

20-برگردیم سراغ محفل... بچه ها قراره دوباره دور هم جمع بشن؟ قراره دوباره با کمبود آذوقه و سوپ توی محفل رو به رو بشیم؟
بچها هرچقدرم دور برن، در نهایت به این خونه ی کوچیک برمیگردن باباجان. تابحال هم با کمبود سوپ روبرو نشدیم، چون تو حیاط خودمون پیاز پرورش میدیم.

21-آقا جدی چی دیدی تو آینه؟ حالا به کله‌زخمی گفتی جوراب ما هم گفتیم باشه... ولی الان دیگه مجبوری؛ راستشو بگو.
...آخه خجانت میکشم.

22-بزرگترین ترست چیه؟ یه روز بلند شی ببینی آب‌نباتاتو بهت نمیدن؟ ها چیز... مثل اینکه این برای یه مهمون دیگه بوده. تو همون بخش اولو جواب بده. 
باباجان شاید کلیشه ای بنظر بیاد، اما محفلِ کوچیک ما هرچقدر هم خلوت شده باشه، چراغش هیچوقت خاموش نشده. من از روزی میترسم که این اتفاق بیفته، و میدونم تا زمانی که من زنده ام بچها اجازه شو نمیدن.

23-فکر کن انداختیمت توی آزکابان و دوتا درخواست بیشتر اجازه نداری داشته باشی... اون دوتا چی‌ان؟ بگو که هروقت انداختیمت فراهم نکنیم به ریشت بخندیم. 
کمی آب و یک بسته چیپس، اگه دارید.
کمی جوراب و یک بسته آبنبات لیمویی، و اگه میشه یه دونه هری برام بیارید.

24-خودمونیم...مرلین وکیلی اون اشیا نقره ای توی دفترت به چه دردی میخوره؟
استفاده خوبی دارن. ذکر کردنش مناسب فضای فعلی نیست.

25-چرا هیچ وقت به فکر ترمیم دماغ شکسته ت نیفتادی؟ با این وضعیت دماغای عملی هیچ وقت وسوسه نشدی؟ یا وسوسه شدی اما اعتقاد به زیبایی در نچرال بودن مانع شده؟
بابا جان میترسیدم لب بالام بی حرکت شه. این دماغ قدیمی برای من یادگار خاطرات زیادیه.

26-کاشف به عمل اومده که به چندین زبان زنده، مرده، پوسیده، کپک زده و... دنیا تسلط داری. از زبان مردم دریا گرفته تا زبان مار ها! از بچگی کلاسای زبان فشرده میرفتی؟ یا به صورت خودآموز یاد گرفتی؟
نه من از بچگی دوست داشتم اپلای کنم. برای همین به ماما گفتم برام دی‌وی‌دی های فرندزِ ماری رو بخره و پاپا هم موافقت کرد. آیلتسِ ماری‌م ۷ و نیمه، متاسفانه سر لیسنینگ یکم خراب کردم. دوتا گربه خیابونی دم پنجره هی فیش فیش میکردن با هیس هیسِ ممتحن قاطی میشد. مردم دریا هم که زیاد زبان خاصی ندارن. فقط مهم اینه که هنگام شنا مثل یه دست و پا چلفتی، بپایی که تو مسیر دهن کوسه نیفتی. بقیه ش خودش حل میشه‌.

27-داشتن داداشی که عاشق بزه و به سمت ملت کارخرابی بزا رو پرت می کنه چه حسی داری؟ راستی بحث شکستن دماغ شد، تا حالا به فکر حل اختلافات قدیمیتون با داداشت آبرفورث نیفتادی؟ به نظر میاد دل پری ازت داره!
هر کسی بهرحال گرایشات خودشو داره باباجان. من خودم اگر میتونستم کارخرابی هری پاتر هارو به سمت ملت پرتاب میکردم.
اون بچه هم فقط سر اینکه ریش من ازش بلندتره عقده ای شده. شاید یه روز ریشمو کوتاه کردم و رفتم به دیدنش.

28-راستی چرا مربای تمشک دوست داری...چرا مثلا مربای گل محمدی نه؟ جریان این رمزای دفترت چیه؟ آخه شاخ سوسک؟ آب نبات لیمویی؟ نوشابه گاز دار ترش؟!
بابا جان خلاقیت رمز پیشرفته. ضمنا مربای تمشک جذابیت خودش رو داره اما مربای موردعلاقه ی من مربای پیازه.

29-برسیم به یه سوال کلیشه ای که تو دوره بچگی از هممون می‌پرسیدن! مامانتو بیشتر دوست داری یا باباتو؟!
هر چهار نفر بی مزه اند.
...بله شش بی مزه.

دامبلدور صغیر تفریحاتش چی بود؟ کتاب میخوند یا با جادو خودشو از سقف آویزون می کرد؟
از کارخرابی های بزِ پروازی جاخالی میداد.

30-یه بار یادمه گفتی کسایی که عاشقشونیم حتی بعد از مرگشون هم هیچوقت واقعاً ترکمون نمیکنن... خیلی این جمله رو قبول دارم. منم یه قاچ پیتزا داشتم شب گذاشتم تو یخچال صبحش نجینی خورده بودش... هنوز که هنوزه رنگ قارچای روش تو ذهنمه.
خودت تجربه مرتبط با این حرفت داری که اضافه کنی؟
خودم نه ولی برادرم بچه که بود یه بز داشت، بدون اینکه بهش خبر بدن قربونیش کردن. تا یه ماه تو خواب بع بع میکرد.

هی! به عنوان سوال سی و یکم و آخر... با نیروی عشق میشه از آسمون غذا ظاهر کرد؟ 
نه ولی میتونی کسی که عاشقته رو مجبور کنی بره برات غذا بگیره.


برید کنار پیری نشید!


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ جمعه ۱۹ آذر ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
-سلاااام به همه ی بینندگان جادویی! خیلی خوش اومدید به برنامه ی معجون راستی!

ایوا دست پیرمرد را میکشد و بالا و پایین میپرد. پیر مرد که به خاطر تکان ها، کلاه روی سرش کج شده، به زور لبخندی تحویل دوربین میدهد.
-ببینید کی اینجاست!

فیلم بردار چشم غره میرود. ایوا دست از تکان دادن پیرمرد نحیف برمیدارد.
-عه چیز... اره دیگه. همین دامبلدور و... اینا.

و سپس او را با بیخیالی روی صندلی هل میدهد.
-خب! نظرت چیه مستقیم بریم سراغ سوالا پیرمرد؟!
***

1- نظرت درمورد طعم معجون چیه؟ راحت رفت پایین؟ تعریفی، تشکری، سپاسگزاری‌ای، چیزی نسبت به وزارت داری این تو و این تریبون؟
2-اول از همه چرا انقدر دامبلدور دور از دسترسی هستی؟ معتقدی یه دامبلدور باید به تذهیب نفس بپردازه و میدان رو برای محفلی‌های تازه‌نفس خالی کنه تا با روحیات سفیدشون باعث پیشرفت و کامیابی جبهۀ سفیدی بشن؟
3-یه دامبلدور روزش رو چطور شروع می‌کنه؟ مثلاً من به عنوان وزیر جامعه علاقۀ زیادی به کباب کوبیده و دوغ محلی برای صبحونه دارم... تو چطور؟
4- از شروع کردن روز که بگذریم... می‌رسیم به یه موضوعی که خیلی وقته فکر من رو مشغول خودش کرده. واقعاً ساعت‌ها در طول روز به این فکر می‌کنم، موقع خواب ذهنمو به خودش مشغول می‌کنه و زندگی رو ازم گرفته... شما تو کافه محفل پاستا هم دارید؟
:ایوا از دمپایی ای که از سوی فیلم بردار به سمتش پرت میشود، جاخالی میدهد:

-عه چیز یعنی... اینا سوالای دستگرمی بودن... یکمی جدی باشیم!

5-بعد از ناکامی سلاسِل و دامبلدور های پیشین، شما چه برنامه ای برای محفل ققنوس داری؟ بغل های گرم تر و سوپ پیاز های پر پیاز تر مهم ترین دغدغه ی شما و تمام دامبلدور های قبلی بوده؟
6-میخوام بدونم توی محفل ققنوس، جایگاه پسر برگزیده، والا تره یا جایگاه دامبلدور... مرجع تقلید محفلی ها کدوم یکی از شماهاست؟
7-یکی از تکراری ترین سوالا... فلسفه ی پشت این ریشت چیه؟ جایی ساختی برای گنجشک های پناهنده و بی خانمان که بیان توش لونه کنن؟
8-شاید این سوال یکمی باعث بشه رابطه ی تو و هری پاتر شکر آب بشه... ولی به نظرت هری تا الان به این فکر کرده که از وقتی کودک بود هی الکی جام هاگوارتز و آبنبات بهش میدادی و نمیذاشتی اخراج بشه که وقتی بزرگ شد بهش بگی تو هورکراکسی و برو بمیر؟
سوء استفاده ی عاطفی؟
9-شایعاتی هست که از دوره ی جوونیت به جا مونده... رابطه ی خودت و گریندلوالد رو چطور توصیف میکنی؟
10-چطور یهو آخر سال تحصیلی به این نتیجه رسیدی که باید به اون 4 تا بچه نفری 50 امتیاز بدی و جام اسلیترین رو از چنگش در بیاری؟ تا این حد عقده ای؟
11-خدایی خودت به این نیروی عشقی که میگی معتقدی؟
12- آیا این نیروی عشق مذکور میتونه همه چی رو شکست بده؟
13-چرا هری پاتر نتونست با نیروی عشق سدریک دیگوری رو نجات بده؟ حیف نبود پسر به این قشنگی؟
:دمپایی بار دیگر با حالتی تهدید آمیز نمایان میشود:
14-عه... ها! گذاشتی هری بعد از نور سبز و اون حرفا، بمونه پیش خاله ش. که از دنیای جادویی دور باشه.... آفرین.
چرا؟
15-برمیگردیم سر گریندلوالد... میشه از اول خودت بگی که اون روز که خواهرتو بدبخت کردید چه اتفاقی افتاد؟
16-چند صد هزار بار بهت پیشنهاد وزارت رو دادن... چرا انقدر لوسی؟ گرچه خوبه که قبول نکردی. کی از من بهتر و شایسته تر!
17-راجع به سنگ جادو... چرا به ذهنت رسید که یه جوری تنظیمش کنی که وقتی یه نفر نیت پاکی داره توی جیبش ظاهر بشه سنگه؟ انقدر اعتقاد به نیروی پاکی و محبت و عشق؟
18-فلامل رو از کجا یافتی اصن؟ چرا چیزی ساختید که هیچ هدف خاصی به جز طولانی تر کردن عمر فلامل نداشت، و از اون طرف با ارباب مخالفت میکردی با این کار؟ مگه هدف ها یکی نبود؟
19-"دلت برای مرده ها نسوزه هری... برای زنده ها دلسوزی کن. و بیشتر از همه برای کسانی که بدون عشق زندگی کردن" (آلبوس دامبلدور-یادگاران مرگ)
لطفا این جمله ت رو تفسیر کن. چرا من باید دلم به حال زنده ها بسوزه؟ چی شده مگه؟ اصلا من قبلش هم دلم برای مرده ها نمیسوخت.
بعدم این عشق... مگه میذارن؟! من یه بار فقط عاشق یه سیب شدم... میگن تو غیر عادی ای. چرا دنیا حاضر نیست با گرایش های مختلف کنار بیاد؟ چرا رعایت حال بقیه رو نمیکنی موقع حرف زدن؟
20-برگردیم سراغ محفل... بچه ها قراره دوباره دور هم جمع بشن؟ قراره دوباره با کمبود آذوقه و سوپ توی محفل رو به رو بشیم؟
میشه کم بخورید؟ وزارت باید زیاد بخوره. مردم کم.
21-آقا جدی چی دیدی تو آینه؟ حالا به کله‌زخمی گفتی جوراب ما هم گفتیم باشه... ولی الان دیگه مجبوری؛ راستشو بگو.
22-بزرگترین ترست چیه؟ یه روز بلند شی ببینی آب‌نباتاتو بهت نمیدن؟ ها چیز... مثل اینکه این برای یه مهمون دیگه بوده. تو همون بخش اولو جواب بده.
23-فکر کن انداختیمت توی آزکابان و دوتا درخواست بیشتر اجازه نداری داشته باشی... اون دوتا چی‌ان؟ بگو که هروقت انداختیمت فراهم نکنیم به ریشت بخندیم.
24-خودمونیم...مرلین وکیلی اون اشیا نقره ای توی دفترت به چه دردی میخوره؟
25-چرا هیچ وقت به فکر ترمیم دماغ شکسته ت نیفتادی؟ با این وضعیت دماغای عملی هیچ وقت وسوسه نشدی؟ یا وسوسه شدی اما اعتقاد به زیبایی در نچرال بودن مانع شده؟
26-کاشف به عمل اومده که به چندین زبان زنده، مرده، پوسیده، کپک زده و... دنیا تسلط داری. از زبان مردم دریا گرفته تا زبان مار ها! از بچگی کلاسای زبان فشرده میرفتی؟ یا به صورت خودآموز یاد گرفتی؟
27-داشتن داداشی که عاشق بزه و به سمت ملت کارخرابی بزا رو پرت می کنه چه حسی داری؟ راستی بحث شکستن دماغ شد، تا حالا به فکر حل اختلافات قدیمیتون با داداشت آبرفورث نیفتادی؟ به نظر میاد دل پری ازت داره!
28-راستی چرا مربای تمشک دوست داری...چرا مثلا مربای گل محمدی نه؟ جریان این رمزای دفترت چیه؟ آخه شاخ سوسک؟ آب نبات لیمویی؟ نوشابه گاز دار ترش؟!
29-برسیم به یه سوال کلیشه ای که تو دوره بچگی از هممون می‌پرسیدن! مامانتو بیشتر دوست داری یا باباتو؟! دامبلدور صغیر تفریحاتش چی بود؟ کتاب میخوند یا با جادو خودشو از سقف آویزون می کرد؟
30-یه بار یادمه گفتی کسایی که عاشقشونیم حتی بعد از مرگشون هم هیچوقت واقعاً ترکمون نمیکنن... خیلی این جمله رو قبول دارم. منم یه قاچ پیتزا داشتم شب گذاشتم تو یخچال صبحش نجینی خورده بودش... هنوز که هنوزه رنگ قارچای روش تو ذهنمه
خودت تجربه مرتبط با این حرفت داری که اضافه کنی؟

-خب دیگه. مصاحبه به پایان رسید. برو خونه ت. عه چیز راستی! من یه سوال مهم دارم! به عنوان آخرین سوال...

فیلم بردار دست ایوا را میگیرد و درحالی که او را روی زمین میکشد به طرف در خروجی میبرد.
-هی! به عنوان سوال سی و یکم و آخر... با نیروی عشق میشه از آسمون غذا ظاهر کرد؟


ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۱۹ ۱۲:۵۹:۴۱
ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۱۹ ۱۳:۰۱:۲۶
ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۱۹ ۱۳:۰۹:۴۸


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ سه شنبه ۵ مرداد ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
در قدم اول که سلام میکنم به وزیر محترمه‌ی مکرمه‌ی مقننه‌ی معظمه‌ی مشعشعه.
و در قدم دوم به مردم جامعه جادویی توی خونه سلام میکنم.
و در قدم سوم به ارباب که میدونم الان با خوشحالی دارن صدای منو می‌شنوم.
و در قدم چهارم به مردم پیپ کش و محترم جامعه جادویی سلام ...و در قدم پنجم به شیرینی فروشان محترم که پول خون‌مان را از ما نمیگیر... باشه خب بابا تمومش میکنم.

1-چی شد که از خلوت و تنهایی خودت و اون خونه ی نمور و خاک گرفته‌ت بیرون اومدی و به دنیای جادویی پا گذاشتی؟ به عنوان یه پیرمرد سخت نبود برات؟
دیگه وقتش شده بود که سده دوم زندگیم رو با آدمای جدیدی بگذرونم. البته یکم دست چپ و راستم درگیری هایی داشتن ولی خب در آخر تصمیم بر سفر شد.

2-وایسا ببینم... این پیپ خاموش رو از کجا آوردی؟ کی چنین چیزی رو بهت هدیه داد و اصن بهت طرز کارش رو هم نگفت؟!
سدریک دیگوری پیپ رو بهم هدیه‌...ای وای من به سد سلام ندادم...در قدم شیشم به دادا سدریک سلام میکنم.

3-در ادامه ی سوال دو...چرا باید به یه پیپ خاموش اعتیاد پیدا کنی؟ واقعا فکر میکنی دلیلش چیه که دو قرنه در حال زندگی ام؟ من به سلامتی خیلی اهمیت میدم ایوا...دخانیات ضرر داره.

4-چرا... چرا و کی به فکر بازنشستگی افتادی؟ آیا هیاهوی جامعه ی جادویی برای یه پیرمرد اذیت کننده ست؟ چرا دیگه زیاد آگلایی رو نمیبینیم که تو حیاط خونه ی ریدل راه میره و موهای تام جاگسن رو میکشه؟
دیگه وقتش شده بود که با پیپ بشینیم یه گوشه و زندگی‌مونو بکنیم...ولی حالا حالا ها فکر بازنشستگی به سرم نزده. من خیلی برای این کار جوونم. اتفاقا دلم یه دوئل زیبا میخواست.

5-هدف جاه طلبانه ی آگلانتاین چیه؟ آیا از جامعه ی جادویی دل کندی و قصد تاسیس یه قهوه خونه رو داری که توش قمار بازی میکنن و قلیون میکشن؟
قلیون؟ کشیدن؟ دخانیات؟ دود؟ خیر.
ما تو قهوه خونمون فقط قمار میکنیم و پیپ میکشیم...پیپ خاموش.

6-دوست داری پیپت رو تو دماغ کی فرو کنی؟ به نظرت کس دیگه ای به جز تام جاگسن برای این کار ساخته شده؟
واقعا فکر نمیکنم جز جاگسن برای کتک زدن کسی مناسب باشه...البته نه اینکه من تامم کتک بزنما. من با این روح لطیف و طبع شاعرانه ام از این کارا نمیکنم.

7-و برعکس... دوست داری پیپت رو به چه کسی هدیه کنی؟
امیدوارم وزیر محترمه‌ی مکرمه‌ی مقننه‌ی معظمه‌ی مشعشعه.
این هدیه رو از سمت من قبول کنن.

8-بهترین اتفاقی که برات افتاده چیه؟ آیا راه پیدا کردن به مرگخوارا؟ یا همون به دنیا اومدنت مهم ترین و بهترین اتفاقی بوده که برات افتاده؟
قطعا به دنیا اومدن قطعا بهترین اتفاقی قطعا نیست که قطعا برای کسی میتونه قطعا پیش بیاد...ولی یکی از اتفاقات خوبی که برام افتاد این بود که سدریک منو از کشتن تام منصرف کرد و نذاشت دستم به خون کسی آغشته و به روح لطیفم لطمه وارد بشه.

9-کی توی جامعه ی جادوگری برات تحسین برانگیزه؟ آیا کسی هست که تمام اتفاقات مربوط بهش رو دنبال کنی و سعی کنی درس بگیری؟ دوسه نفر بگو ببینم. (همون شخصیت های ایفایی که تمام پست هاشون رو دنبال میکنی.)
میخواستم اسم چند نفر رو بگم...در کنار اسم خودم.
که دیدم اسم کسی لیاقت آورده شدن در کنار اسم منو نداره و در نتجیه منصرف شدم از پاسخ‌گویی.
پ.ن: ارباب...بلاتریکس...هوریس سابق.

10-هر وقت به فکر بازنشستگی میفتی، چه کسایی هستن که یهو یادت بیادشون و به این نتیجه برسی که "حالا حالا کار دارم، باید وایسم، اول تام رو نابود کنم... بعد حالا یه فکری هم برای بازنشستگی‌م میکنم"؟‌ جواب سوالو خودت میدی؟ نمیذاری من فرصت اذیت کردن داشته باشم؟

11-تا حالا وارد سیاست تو سایت شدی؟ یا اصن پست و مقامی داشتی؟ جونم برات بگه دخترم من و پیپ کلا از اول با سیاست و درگیری هاش مشکل داشتیم...حتی میشه به این نکته اشاره کرد که اولین پستم توی تالار عمومی رو یک سال بعد از عضویتم زدم.

12-وقتی تصمیم گرفتی از خودت بیرون بیای و شروع کنی به زندگی تو دنیای جادویی، چه کسی بیشترین کمک رو کرد که آگلانتاین آداب معاشرت یاد بگیره و تو این دنیا جا بیفته؟
قطعا تاتسویا (لونا؟) توی اولین مرحله بیشترین کمکو بهم کرد و بعد از اون سد بود که خیلی می‌نشستیم سوژه ها و ایده ها از هم کمک میگرفتیم...بعدش هم قطعا لرد بودن که خیلی توی جا انداختن اگلا کمک کردن.

13-نزدیک ترین کس به اگلا کیه؟ آیا کسی هست که پولایی که تو قمار برنده شدی رو باهاش تقسیم کنی؟
بله. پیپ...پیپ حتی اجازه نمیده اگلا سهمی توی پول قمار ها داشته باشه.

14-نظرت راجع به نیمفادورا چیه؟ تا حالا شده به شکل یه خانوم وارد جامعه بشی و امتحانش کنی؟ شایعه ها میگن یه مدت اینشکلی اینو و اونور میرفتی... نظرت راجع به زندگی به عنوان نیمفادورا چیه؟ چجور بوده؟
من نیمفادورا بودن رو خیلی دوست داشتم...تنها مشکل این بود که سوژه ای نداشت و برای کسی مثل من که میخواست مرگخوار بشه مناسب نبود.

15-یا حتی شایعه های دیگه ای هم به گوشم میرسه... میگن یک دل نه صد دل عاشق غولی به نام هاگرید شدی و تصمیم گرفتی به عنوان مادام ماکسیم خودتو بهش نشون بدی! آیا به نظرت  بودن اشکالی داره که مجبور شدی تظاهر به ماکسیم بودن کنی؟ آیا درسته بازی کردن با احساسات غولی به پاک دلی و مظلومیت هاگرید؟ از پاسخ‌گویی به این سوال پرهیز میکنم...قلبم نمیتونه بیشتر از این شکسته بشه.

16-در ادامه ی سوال قبل... چی شد که فهمیدی به درد هاگرید نمیخوری؟ دوران ماکسیمیتت چطور گذشت؟ من ایده و سوژه هایی داشتم برای ماکسیم که فهمیدم حوصله ی قبل رو ندارم تا بتونم جا بندازمش توی ایفا...در نتیجه برگشتم سر شناسه ای جا انداخته شده بود.

17- جالب ترین و هیجان انگیز ترین اتفاقاتی که به نظرت تو دنیای جادوگری بود... چیا بودن. به دنیا اومدن من میتونه هیجان انگیز ترین اتفاق باشه. از شخص شما وزیر محترمه‌ی مکرمه‌ی مقننه‌ی معظمه‌ی مشعشعه درخواست دارم این روز رو تعطیلی رسمی اعلام کنید.

18-وضعیت دنیای جادویی رو چطور میسنجی؟ در آینده چطور میشه؟ امیدوارم وضعیت همین طوری که خوب هست پیش بره و اتفاقای زیباتری هم بیفته.

19-بازم میریم سراغ بازنشستگی... آیا به فکرش هستی؟ میشه نباشی؟ بیا منم باهات میام باهم تامو میزنیم. عب نداره. ممنونم ممنونم...اتفاقا در حال گذروندن دوره های دفاع شخصی هستنم که بعدا راجبش مفصل صحبت مکینیم.

20-ناراحت شدی؟ خیر.

21-چه حسی نسبت مرگخوارا داری؟ تا حالا به فکر خیانت به لرد سیاه افتادی؟ تا حالا فکر کردی بخوای بری محفل؟ همین حالا دستگیرت کنم بدم ارباب؟ همین حالا هم به فکر خیان‍ــ...عه...ایوا! دلیل نمیشه وزیر شدی حرف به خورد ملت بدی.
ارباب اینا پشت دوربین تکرار میکنن من چی بگم.

22-نظرت راجع به هافل چیه... آیا دانش آموز درسخونی بودی؟ خجالت نمیکشی هنوزم که هنوزه با این سنت کوییدیچ بازی میکنی؟ هافل واقعا برام تبدیل شده به خونه...اصلا قدرت ترکش رو ندارم.

23-حرف از کوییدیچ شد... به نظرت امسال بچه های هاگ و کویی، بچه های قوی و درسخونی خواهند بود؟ هاگ رو میترکونن مثل قدیما؟ حقیقتش خیر...نه اینکه تازه واردها فعالیت نداشته باشن یا چی... ولی یکی از موضوعاتی که الان ازش اطلاع دارم بی تازه وارد بودن هافله. که ناظرای هافل برای تیم کویی مشکل داشتن. که مشکل بقیه ربطی به من و پیپ نداره...ما همون قمارمونو میکنیم.

24-آگلا تا حالا عاشق شده؟ اصن فکر کرده به اینکه زن بگیره؟ آیا وقتش نیست جدی جدی؟ کپک زدی آخه... بریم با ارباب خواستگاری برات؟ میوه شیرینی میدن آخه. :افکت مشتاق بودن.

25-حرف آخر!
من اعتراض دارم...به من گفتن آخر مصاحبه سر کسی تحویل داده میشه بهم.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ سه شنبه ۵ مرداد ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
شروع فعالیت تاپیک خورندگان معجون راستی!


سلام به همگی! از این به بعد این تاپیک کار خود را، به عنوان مصاحبه هایی که سوالاتی ایفای نقشی دارد، شروع میکند. هدف اصلی این مصاحبه ها، شناساندن شخصیت پردازی عضو مورد نظر، و در عین حال گپ، و گفت و گویی در مورد موضوعات مختلفی که به سایت مربوط میشود است.


و اما! ملت جادویی! ببینید کی رو اینجا داریم!
آگلانتاین پافت!
بی مقدمه میریم سراغ مصاحبه!
***


1-چی شد که از خلوت و تنهایی خودت و اون خونه ی نمور و خاک گرفته‌ت بیرون اومدی و به دنیای جادویی پا گذاشتی؟ به عنوان یه پیرمرد سخت نبود برات؟
2-وایسا ببینم... این پیپ خاموش رو از کجا آوردی؟ کی چنین چیزی رو بهت هدیه داد و اصن بهت طرز کارش رو هم نگفت؟!
3-در ادامه ی سوال دو...چرا باید به یه پیپ خاموش اعتیاد پیدا کنی؟
4-چرا... چرا و کی به فکر بازنشستگی افتادی؟ آیا هیاهوی جامعه ی جادویی برای یه پیرمرد اذیت کننده ست؟ چرا دیگه زیاد آگلایی رو نمیبینیم که تو حیاط خونه ی ریدل راه میره و موهای تام جاگسن رو میکشه؟
5-هدف جاه طلبانه ی آگلانتاین چیه؟ آیا از جامعه ی جادویی دل کندی و قصد تاسیس یه قهوه خونه رو داری که توش قمار بازی میکنن و قلیون میکشن؟
6-دوست داری پیپت رو تو دماغ کی فرو کنی؟ به نظرت کس دیگه ای به جز تام جاگسن برای این کار ساخته شده؟
7-و برعکس... دوست داری پیپت رو به چه کسی هدیه کنی؟
8-بهترین اتفاقی که برات افتاده چیه؟ آیا راه پیدا کردن به مرگخوارا؟ یا همون به دنیا اومدنت مهم ترین و بهترین اتفاقی بوده که برات افتاده؟
9-کی توی جامعه ی جادوگری برات تحسین برانگیزه؟ آیا کسی هست که تمام اتفاقات مربوط بهش رو دنبال کنی و سعی کنی درس بگیری؟ دوسه نفر بگو ببینم. (همون شخصیت های ایفایی که تمام پست هاشون رو دنیال میکنی.)
10-هر وقت به فکر بازنشستگی میفتی، چه کسایی هستن که یهو یادت بیادشون و به این نتیجه برسی که "حالا حالا کار دارم، باید وایسم، اول تام رو نابود کنم... بعد حالا یه فکری هم برای بازنشستگی‌م میکنم"؟
11-تا حالا وارد سیاست تو سایت شدی؟ یا اصن پست و مقامی داشتی؟
12-وقتی تصمیم گرفتی از خودت بیرون بیای و شروع کنی به زندگی تو دنیای جادویی، چه کسی بیشترین کمک رو کرد که آگلانتاین آداب معاشرت یاد بگیره و تو این دنیا جا بیفته؟
13-نزدیک ترین کس به اگلا کیه؟ آیا کسی هست که پولایی که تو قمار برنده شدی رو باهاش تقسیم کنی؟
14-نظرت راجع به نیمفادورا چیه؟ تا حالا شده به شکل یه خانوم وارد جامعه بشی و امتحانش کنی؟ شایعه ها میگن یه مدت اینشکلی اینو و اونور میرفتی... نظرت راجع به زندگی به عنوان نیمفادورا چیه؟ چجور بوده؟
15-یا حتی شایعه های دیگه ای هم به گوشم میرسه... میگن یک دل نه صد دل عاشق غولی به نام هاگرید شدی و تصمیم گرفتی به عنوان مادام ماکسیم خودتو بهش نشون بدی! آیا به نظرت بودن اشکالی داره که مجبور شدی تظاهر به ماکسیم بودن کنی؟ آیا درسته بازی کردن با احساسات غولی به پاک دلی و مظلومیت هاگرید؟
16-در ادامه ی سوال قبل... چی شد که فهمیدی به درد هاگرید نمیخوری؟ دوران ماکسیمیتت چطور گذشت؟
17- جالب ترین و هیجان انگیز ترین اتفاقاتی که به نظرت تو دنیای جادوگری بود... چیا بودن.
18-وضعیت دنیای جادویی رو چطور میسنجی؟ در آینده چطور میشه؟
19-بازم میریم سراغ بازنشستگی... آیا به فکرش هستی؟ میشه نباشی؟ بیا منم باهات میام باهم تامو میزنیم. عب نداره.
20-ناراحت شدی؟
21-چه حسی نسبت مرگخوارا داری؟ تا حالا به فکر خیانت به لرد سیاه افتادی؟ تا حالا فکر کردی بخوای بری محفل؟ همین حالا دستگیرت کنم بدم ارباب؟
22-نظرت راجع به هافل چیه... آیا دانش آموز درسخونی بودی؟ خجالت نمیکشی هنوزم که هنوزه با این سنت کوییدیچ بازی میکنی؟
23-حرف از کوییدیچ شد... به نظرت امسال بچه های هاگ و کویی، بچه های قوی و درسخونی خواهند بود؟ هاگ رو میترکونن مثل قدیما؟
24-آگلا تا حالا عاشق شده؟ اصن فکر کرده به اینکه زن بگیره؟ آیا وقتش نیست جدی جدی؟ کپک زدی آخه... بریم با ارباب خواستگاری برات؟ میوه شیرینی میدن آخه.
25-حرف آخر!

ممنونم که دعوت ما رو قبول کردی.


ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۵ ۱۹:۱۹:۴۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.