بلاتریکس بلفرض اینکه همه شنیدند، تلاشش را برای به جلو حرکت کردن بیشتر کرد.
-اگه پلاکس رو پیدا کنم، حتما یه کروشیو نثارش میکنم. نه نه! دو تا! یا شایدم سه تا.
- خو چرا؟
بلاتریکس در حال دست و پا زدن نگاهی به سمت راستش کرد. بلاتریکس کوچکی با بالهای سفیدش به او نگاه میکرد. بلاتریکس سفید سرش را تکان داد و تکرار کرد:
-نگفتی... چرا میخوای این همه کروشیو بزنی بهش؟
-خب این همه دردسر درست کرد برامون.
-ولی خودتون دادینش به اون موج.
بلاتریکس چند لحظه دست و پا زدن را کنار گذاشت و فکر کرد.
-خب بقیه رو هم میزنه.
بلاتریکس برگشت و به صدای سمت چپش نگاه کرد. بلاتریکس کوچکی با لباسی قرمز رنگ آنجا ایستاده بود و دو شاخ ریز هم روی سرش بود. بلاتریکس سفید و بلاتریکس قرمز به هم اخم کردند. قبل از اینکه بلاتریکس قرمز چیزی بگوید، بلاتریکس سفید گفت:
-نه خیرم. اگه گذاشتی یه بار من ببرم!
-راستش خیلی وقت بود خوابیده بودی. فکر کنم نباید با صدای بلند تلویزیون میدیدم. اینجوری توام بیدار نمیشدی، سفیدک!
-ایشه! بالاخره که بیدار ش...
بلاتریکس پشت دستش را روی صورت بلاتریکس سفید فرود آورد و او را در آب پرت کرد. بلاتریکس قرمز که از این حرکت بلاتریکس خوشش آمده بود، گفت:
-جایزهت یه کروشیو به پیتره!
بلاتریکس قرمز از گوش بلاتریکس وارد ذهنش شد و او را تنها گذاشت.
-بلا؟ چیو زدی؟
بلاتریکس که متوجه مرگخواران دیگر شده بود، اخمی کرد و جدیتش را حفظ کرد.
-هیچی. میخوای تو رو بزنم؟ اینجوری حداقل یه چیزیو زدم که بهت بگم.
- نه نه! لازم نیست بابا!
بلاتریکس به سمت تمامی مرگخواران برگشت.
-یه بار دیگه، و برای بار آخر میگم! کلی کار داریم. دست از سر کارهای مسخره بردارین و بیایین شنا یاد بگیریم تا پلاکس رو پیدا کنیم. اینجوری حق موج رو هم میذاریم کف دستش. فهمیدین؟
مرگخواران سرشان را به نشانه تایید تکان دادند.
از میان مرگخواران یک نفر پرسید:
-خب حالا چجوری شنا کنیم؟