(پست پایانی)الادورا ریش سالازاری مینروا رو کشید و از روی زمین یا به عبارتی از روی مالی ویزلی بلندش کرد. مینروا تکونی به خودش داد و گرد و خاک آپارات و اینا رو تو صورت مالی خالی کرد. مالی که همچنان گیج بود همینجوری سرش ویری ویری میرفت . آیلین دستشو گرفت و با کمک فلور مالی رو بردن آشپزخونه بهش آب قند بدن. الادورا دست به کمرش زد و رو به جن های خونگی کرد. بدون اینکه چیزی بگه جن های خونگی سراسیمه و تند و شتاب زده و غیره دویدن و تو پاتیل درزدار پخش شدن تا همه چی رو مرتب کنن.
همین لحظه ، مرکز 110 وزارت سحر و جادو؛دیلیلینگ دیلیلینگ دیلیلینگ _الو؟! مرکز فوریت های جادویی وزارت سحر و جادو؛ موشکل جادویی تون چیه؟
_اهم اهم! اینژانب مورفین گانت، وژیر مردمی و مکتبی وزارت آزا... گوشی رو بده به ارنی بیدم!
ارنی مک میلان دست به سینه به پشت گوشی تلفن رسید و گفت:
_بله وزیر! چیزی شده!؟
مورفین که به روشنی گیج شده بود جواب داد: چیز؟
چیز چی شده؟ یه چیزی چیزی شده؟ چه چیزی شده؟!
ارنی : امرتون رو بفرمایید وزیر!
_آها بمیری که حواس واشه آدم نیذاری... بشه های یگان ویژه رو بردار بپر پاتیل درزدار ... منم الان میام.
یه لحظه بعدتر ، خانه ی ریدل؛ تخ تخ تخ تخایوان به سمت در رفت و هنوز فرصت نکرد تا در رو حتی نصفه باز کنه که در با شدت زیادی باز شد و خورد تو صورتش و به طور کل به پازل سه بعدی استخونی شونصد تیکه تبدیل شد.
_نوه ام! نوه ام! لرد سیاه ! بیا ببین چه بلایی سر ارثیه ای که برات گذاشتم آوردن؟!
سالازار، ولدی و کل جمعیت مرگخوار (بجز اونایی که تو پاتیل درزدار بودن) رو دور خودش جمع کرد و تعریف کرد که جنهای خونگی هاگ رو دزدیدن و احتمالا در پاتیل درزدار زندانی کردند!
_بهله! بهله! با چشمای خودم دیدم! سه نفر بودن! یکیشون خودشو به شکل من در آورده بود، دو تای دیگه شون شبیه مرگخوار الادورا بلک و مرگخوار دافنه شده بودن! غلط نکنم هر سه تاشون محفلی بودن و میخواستن با اینکارشون دزدی جنها رو بندازن گردن ما ! :vay:
بلاتریکس که به شدت غیرتی شده بود ، فریاد زد : غلط کردن! همشون رو تبدیل به جن خونگی میکنیم بعد میدیم الا گردنشون بزنه!
ولدمورت که با چشمهای باریکش درحال توجه به توضیحات سالازار بود با خونسردی دست بلا رو جلو کشید و روی بازوی بلا و روی علامت سیاه با چوبدست زد: " از لرد سیاه به همه ی مرگخوارها! ماموریت جدید ، پاتیل درزدار ASAP ! " بعد رو به بلاتریکس کرد و گفت: "یه جغدم به آلبوس بفرست بگو تو پاتیل میبینیمشون."
یه خیلی چند لحظه بعدتر ؛ پاتیل درزدار مالی ناله ای کرد و تکانی خورد. فلور پرید تو بغل آیلین: داره به هوش میاد حالا چی بگیم بهش؟:worry:
آیلین: من نمیدونم.
فلور:
الادورا به آشپزخونه اومد و با خوشحالی گفت: کار تعمیر و تمیز کردن و آماده کردن پاتیل تموم شد! جن ها رو فرستادم که برن. این لنگه جوراب هم جن ها پیدا کردن توش مقداری گالیون هست.
و لنگه جوراب را به دست آیلین داد . در همین لحظه مالی بهوش اومد و به اطرافش نگاه کرد: چطور ممکنه؟! همه ی وسایل من اینجاست؟! انگار که خونه ی خودمه! باورم نمیشه که شما این کار رو کردید!
آیلین،فلور، الادورا، آماندا ، دافنه، مینروا ، لینی، پادما ، پروتی ، چو : :worry:
_ یعنی شما این کار رو... این کار رو برای من کردید؟
آیلین،فلور، الادورا، آماندا ، دافنه، مینروا ، لینی، پادما ، پروتی ، چو :
_ یعنی دیگه مجبور نیستم برگردم خونه ام؟
آیلین،فلور، الادورا، آماندا ، دافنه، مینروا ، لینی، پادما ، پروتی ، چو :
_یعنی از من میخواید که اینجا بمونم؟
جمعیت ساحره ها که به شدت تح تاثیر جو انسان دوستان و نوع دوستانه و خیرخواهانه ی ناآگاهانه ی خودشون قرار گرفته بودند، لبخندی به پهنای صورت تحویل مالی دادند. مالی تک تکشون رو در آغوش گرفت و همینجور گریه میکرد. آیلین مالی را نوازش کرد و گفت:
_ما میدونستیم که به کمک ما احتیاج پیدا میکنی... واسه همین قبل از اینکه خودت بخوای خواستیم بهت کمک کنیم... بیا این گالیون ها رو بگیر. میتونی باهاش وکیل بگیری و از شوهرت طلاق بگیری.
خیـــــار گوجـــــ... عه! چی شده؟ آها ! پاتیلیا ! چوبدشتتون رو بالا بگیرید و ژودی بیایید بیرون!
جمعیت ساحره ی داخل پاتیل با تعجب به هم نگاه کردند و به سمت در پاتیل درزدار رفتند الادورا و مینروا و دافنه سعی می کردند نگاهشون رو از بقیه بدزدند و پشت همه حرکت کنند. مالی در رو باز کرد و مورفین و مامورای وزارت رو جلو در دید.
پاق!پوق!در همون لحظه در دو سمت نیروهای وزارتخونه، مرگخوارها و محفلی ها ظاهر شدند و بلافاصله به سمت هم چوبدست نشونه رفتند! مورفین بلندگویش رو به دو طرف برد و فریاد زد: من تشلیمم! تشلیم!
مامورای وزارت بین دو جبهه گرفتار شده بودند و هرکس سعی میکرد به گوشه ای فرار کنه، مرگخوارها و محفلیا همدیگه رو به دزدی جن های خونگی متهم میکردن. هرلحظه ممکن بود جنگ جهانی سوم جادوگری شکل بگیره که...
ساااااکت! مالی ویزلی با فریادش توجه همه رو به سمت خودش جلب کرد. یه سینی با تعداد زیادی لیوان در دست داشت که از غیب برا خودشون با نوشیدنی کره ای پر میشدند. لبخندی رو به جمعیت زد و گفت:
_ سازمان حمایت از حقوق ساحره ها خیلی خوشحال میشن که از شما در پاتیل درزدار پذیرایی کنند!
ملت کلهم به سمت پاتیل درزدار هجوم بردند.
(پایان سوژه)