هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
آرسینوس پس از اینکه با خودش چنین فکری کرد، متوجه شد که قولش مبنی بر فکر نکردن را شکسته است. اما چون دست به مهره بازی میباشد، پس آرسینوس به فکر کردن ادامه داد و همچنان در حالی که فکر میکرد، به سوی محل زنده به گور شدن آماندا رفت. با سر وارد گودال عمیق شد و پس از چند ثانیه کند و کاو، با یک مارمولک لاغر و خسته چشم در چشم شد.

مارمولک آنچنان خسته بود که حتی حوصله فرار نداشت... و همین برای آرسینوس کافی بود. چرا که بلافاصله آن را در دست گرفت و البته به شدت مراقب بود زیاد فشارش ندهد. آرسینوسِ مارمولک به دست رفت و رفت تا رسید به مقابل در خانه ریدل. اما بعد فکری پلید به ذهنش رسید. پس به موجب این فکر، چاقوی معجون سازی را از جیب ردا بیرون کشید و دست و پای مارمولک را پرید...
آرسینوس با رضایت به مارمولک وحشت زده بی دست و پا نگاه کرد. سپس گفت:
- خب... "مولک"ـت هم که افتاد و رسما مار شدی. بریم تحویلت بدم به بلاتریکس شر این قضیه کم شه.

اما مارمولک چیزی کم داشت. و آرسینوس فهمید خونی که محل دست و پای جانور خارج میشود نشان از کم بودن چیزی است. پس به سرعت به وسیله چوبدستی زخم ها را بخیه زد و در خانه ریدل را باز کرد...
همزمان با باز شدن در، آرسینوس و بلاتریکس چشم در چشم شدند.
- اوه... جایی میرفتی بلا؟ نمیخواد بری. برات یه مار تر و تمیز آوردم.

در حالی که بلاتریکس میکوشید خود را عقب بکشد، آرسینوس به زور مارِ بی مولک خونی را در دست وی چپاند.

- این چیه آرسینوس؟
- مار هستش بلاتریکس. این خونی هم که میبینی چیزی نیست. یخورده درگیر شدم باهاش موقع آوردنش.

مارمولک کم کم داشت جان میگرفت. و حتی برای فرار کردن دم خود را جدا کرد. وقتی دمش جدا شد و به زمین افتاد، آرسینوس به وضوح صدایی همچون "جلز ولز" را از زیر موهای بلاتریکس شنید.

- این یه مارمولکه آرسینوس... تو برداشتی یه مارمولکو واسه من آوردی!
- نه بلاتریکس... یه جوجه باسیلیسکه. منم برم دیگه... ادعای مار زبان بودن دارم به هر حال. با اجازت فعلا.

آرسینوس به سرعت از مقابل چشمان بلاتریکس خشمگین که داشت زبان مارمولک را از حلقش بیرون میکشید دور شد و رفت تا همراه بقیه مرگخواران ادعای مار زبان بودن کند.



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه قصد داره مالکیت خانه گانت ها رو به یکی از مرگخوارها واگذار کنه. تنها شرطش هم اینه که مرگخوار مورد نظر، مارزبان باشه.
مرگخوار ها تلاش می کنن مارزبان بشن. لینی از نجینی درس می گیره(که بی فایده اس)...هکتور معجون مارزبانی درست می کنه(که بی فایده اس)...بلاتریکس از آرسینوس می خواد که براش زبون یه مار رو بیاره که بخوره و مارزبان بشه.

................

آرسینوس که تصمیم گرفته بود دیگر در زندگی خود فکر نکند، ناگهان متوجه شد که این تصمیم، کوچکترین تغییری در روند زندگی اش ایجاد نکرده است.

چون آرسینوس کلا فکر نمی کرد!

از خانه ریدل ها خارج شد...ولی قصد دور شدن نداشت. چون او هم خودش را کاندیدای مارزبان شدن می دانست. فقط قصد داشت هر چه سریع تر زبان مار را آورده، و از شر بلاتریکس خلاص شود.

چوب دستی اش را در دست گرفت و شروع به زیر و رو کردن خاک های محوطه جلوی خانه ریدل ها کرد.
چوب دستی را در هر سوراخی که روی زمین می دید فرو می کرد. تا این که...

-آخ!

زمین فریاد کشیده بود. آرسینوس از زمین عذرخواهی کرد و به راهش ادامه داد. ولی وقتی زمین شروع به سرفه کردن کرد، نتوانست بی تفاوت عبور کند.
برگشت...قمقمه اش را از کمر باز کرد و چند قطره آب روی زمین ریخت.
-بیا...بخور...بهتری؟

زمین فحشی داد...فحش بد!

به آرسینوس بر نخورد. آرسینوس به آزادی بیان اعتقاد زیادی داشت.
قصد داشت به راهش ادامه بدهد که باز، زمین اجازه نداد.

-صبر کن ببینم. گرد و خاک راه انداختی...چوب دستیتو توی دماغم فرو کردی و حالا داری می ری؟ همینجوری؟

چیزی نمانده بود که آرسینوس فکر کند که "عجب گیری افتادیما!"...ولی به خاطر آورد که با خود عهد بسته که فکر نکند.
در این فاصله زمین دهان باز کرد و درست در زمانی که آرسینوس تصور می کرد قرار است به خاطر گناهان نابخشودنی اش بلعیده شود، آماندا را دید که سر از زمین بر آورد!

-تو...اون تو چیکار می کردی؟
-داشتم سعی می کردم بمیرم.
-هوووم...منطقیه...سوراخ رو برای چی گذاشته بودی؟
-که نمیرم!

آرسینوس کمی گیج شد. البته در آن لحظه اهمیتی به وضعیت روحی آماندا نمی داد.

-خیال داشتم بمیرم. ولی خودم که نباید می مردم. منتظرم ارباب از این جا رد بشن. پاشونو روی سوراخ هواخوری من بذارن..سوراخ ریزش کنه و من زیر خاک مدفون بشم. به این ترتیب من به دست ارباب کشته می شم.

آرسینوس سری به نشانه تاسف تکان داد. حتی فکر نکردن هم باعث نمی شد از میزان غیر منطقی بودن و کم بودن احتمال وقوع چنان اتفاقی افسوس نخورد.
-این همه جا...چقدر باید صبر کنی که ارباب پاشونو صاف بذارن روی همون سوراخ هواخوری و رد بشن؟ کمی ریونی باش! نقشه های بهتر بکش. مزاحم منم نشو. دنبال مار می گردم... یا باسیلیسک...یا...
-مارمولک؟

آرسینوس دنبال مارمولک نمی گشت. ولی آماندا به نقطه ای که چند دقیقه پیش در آن زنده به گور شده بود اشاره کرد.
-به هر حال اون زیر یه مارمولک کنار من خوابیده بود. شاید به دردت بخوره.

آرسینوس با خودش فکر کرد "چرا که نه! مارمولک هم شبیه ماره. فقط یه مولک اضافه داره. اونم که بلا نمی فهمه"...




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۴۵:۱۱
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
چرا آرسینوس؟ آرسینوس فقط یک مرگخوار بدبخت بود که داشت زندگی بدبختانه اش را در یک گوشه از این دنیای بدبخت میکرد. چرا اوضاع این گونه پیش رفته بود و حالا به جایی رسیده بود که آرسینوس باید زبان مار می آورد؟ چرا اصلا لرد به جای هری پاتر، دامبلدور را کله زخمی نکرده بود تا همه خوش و خرم زندگیشان را می کردند؟ چرا هری باید به هاگوارتز می رفت؟ چرا سوروس اسنیپ باید کشته می شد؟ سوروسی که همه دوستش داشتند... سوروسی که همیشه لیلی را دوست داشت... سوروسی که سیریوس او را از بالای درخت آویران کرد... سوروس موقشنگ... سوروس خوش دماغ... سوروس سیاه تنبان...
صدایی از دوردست خواند:
-سیاه تنبون چرا؛ تو شلوارت دیگه اون همه وفا نیست؛ سیاه تنبون بگو؛ نکنه تنبونت دیگه پیش ما نیست... تو این تنبونی که هستم؛ دارم میمیرم حالیت نیست؛ بازم تنبونتو تو دستم؛ میخوام بگیرم حالیت نیست...

سوروس حالی اش نبود که او و تنبانش چقدر در داستان زندگی آرسینوس نقش مهمی دارند. کل زندگی آرسینوس در حال حاضر بخاطر اسنیپ و رفیق سیاهش داشت به نابودی کشیده می شد.

-خوابیدی جیگر؟
-من؟ نه نه... داشتم تو افکار بلندپروازانه م سیر می کردم.
-نکن. لینی نشو. برو دنبال زبونِ مار.

آرسینوس باید دنبال راهی می گشت تا خودش را از مسیری که به مرگ ختم می شد، نجات می داد. آرسینوس باید تفکر می کرد. آرسینوس متفکر خوبی بود و کلی ایده های خوب خوب داشت تا بچپاند توی صورت بلاتریکس. بدین ترتیب میتوانست برای سال های طولانی، زندگی خوب و خوشی را ادامه دهد.
-نمیشه به جای مارزبون شدن، زبون مار بشی؟ به این صورت که یه باسیلیک پیدا کنی، زبونشو ببری و خودت به عنوان زبون ایفای نقش کنی.

بلاتریکس، ایده نوآورانه جیگر را بسیار جالب و زیبا یافت. چه بسا که زبان مار شدن به جای مارزبان شدن، خودش یک حرکت بسیار خفن بود و بلاتریکس را از همه بلاتریکس های دیگر متمایز میکرد.
-خوبه نظرت. برو و واسم یه باسیلیک پیدا کن و بیار.
-

آرسینوس تصمیم گرفت دیگر در زندگی خود فکر نکند.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۲۲ ۲۰:۱۱:۵۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-رودولف الان داری چیکار میکنی؟
-تهدید!
-بعدش چی؟ بعد از تهدید باید وارد مرحله اجرایی بشی. میتونی بشی؟ بعد جواب ارباب رو چی میدی؟ وقتی که قوی ترین و باهوش ترین مرگخوارشو سر بریدی!
-میگم قمه های منو دزدیده بود. من متوجه این کار زشتش شدم. داشتم دنبالش میکردم که اونو متوجه زشتی کارش کنم. که یهو زمین خورد و قمه ای که تو دستش بود سر خودشو برید.

نقشه رودولف اصلا منطقی نبود. ولی رودولف هم انسان عاقلی محسوب نمیشد. برای همین اصلا بعید نبود که واقعا همین کار رابکند. آرسینوس فهمید که اینجا جای نشان دادن شجاعت و جسارت مثال زدنی اش نیست.
-بانو بلاتریکس من از شما عذرخواهی میکنم.

-شرط داره!

آرسینوس میترسید بپرسد که :چه شرطی؟
ولی قمه رودولف هنوز زیر گلویش بود و آرسینوس گلویش را بسیار دوست داشت. اگر گلو نبود کراواتش را باید به کجا میبست؟ البته جاهای مختلفی میشد بست. ولی هیچ کدام به وقار و متانت گلو نمیشد. در نتیجه سوالی را که دوست نداشت پرسید:
-چه شرطی؟

بلاتریکس وانمود کرد که به فکر فرو رفته.
-خب...من بیشتر شرایط مارزبان شدن رو دارم. از همه تون قوی تر و شجاع ترم. اصیل زاده هستم. لاغر هم که هستم. و این شباهتمو به مار بیشتر میکنه. من فکر میکنم برای مارزبان شدن فقط یک شرط کم دارم. من باید زبون یک مار رو بخورم! و حدس بزن کی قراره برام زبون مار بیاره؟

-اممممم...رودولف؟

-رودولف زبون کرم هم نمیتونه بیاره! تو آرسینوس. باید بری و برام زبون مار بیاری.

آرسینوس ساکت و آرام سر جایش ایستاد. ملت نگرانش شدند!
-هی...چی شد؟ سکته کردی؟

-نه...رنگ از رخسارم پرید. ولی چون نقاب دارم شما نتونستین این تغییر رو مشاهده کنین و رنگ پریدگی من هدر رفت. تو...الان...از من...میخوای...برم زبون دختر ارباب رو ببرم و برات بیارم؟

بلاتریکس اخم هایش را در هم کشید.
-زبونتو گاز بگیر! کی درباره نجینی حرف زد؟ مگه تنها مار دنیا نجینیه؟ تو باید بری و زبون یه مار دیگه رو بیاری! تو...خودت...تنهایی.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
هكتور با صداي بلند كمك ميخواست اما از آنجايي كه صداي دعواي مرگخواران بسيار بلند بود، هيچ كس صداي هكتور را نمي شنيد. هكتور وقتي فهميد كسي به كمكش نمي آيد، سريعا پاتيل پر از آبي را كه در كنارش قرار داشت روي سرش خالي كرد. از آنجايي كه موش ها از آب متنفر اند، سريعا به سمت سوراخ هاي خود رفته و از هكتور دور شدند.
- آخي... اينا ديگه از كجا پيداشون شد. به جان ارباب يه دقيقه ديگه ديرتر وارد عمل شده بودم، معلوم نبود چه بلايي سرم ميومد.

هكتور به سمت پاتيلش رفت و پس از اندكي تامل بالاخره متوجه شد كه به جاي درست كردن معجون مار زباني، معجون موش زباني را درست كرده است!

تالار اصلي

دعواي آرسينوس و بلاتريكس به تازگي تمام شده بود كه رودولف شروع كرد به صحبت كردن:
- آرسينوس، يكبار ديگه صداتو واسه زن من بلند كني من ميدونم و تو!
- برو بذار باد بياد... زن تو به قدر كافي خودش زبون داره، تو نميخواد از اون...

با قرار گرفتن يكي از قمه هاي رودولف زير گلوي آرسينوس، آرسينوس سكوت اختيار كرده و تسليم رودولف شد.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۲۰ ۱۴:۲۷:۵۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
وقتی لینی مشغول یادگیری زبان مار ها بود، مرگخوار ها هنوز در حال جر و بحث بودند؛ در بنی آن ها هکتور بود که میخواست هر چه زودتر به آزمایشگاهش برود.
او به سختی از بین جمعیت عبور کرد و به سمت آزمایشگاهش رفت. وقتی داشت در راهرو های خانه ی ریدل راه میرفت، ویبره هایش باعث افتادن تابلو های لرد سیاه و نجینی میشد و حتی چند لوستر هم پشت سرش افتادند!
ناگهان یک کلمه ی "سیس" شنید و سپس لینی را دید که به سرعت پرواز می کرد و نجینی هم دنبالش بود.
- بابا مگه من چی گفتم؟ فقط گفتم سیس!

بالاخره هکتور به آزمایشگاه معجون سازی اش رسید و مشغول درست کردن معجونی شد که کاری کند او به زبان مار ها تسلط پیدا کند.
- معجون میپزمو معجون میپزم، معجون یادگیری زبان مار ها.

هکتور همزمان شعر میخواند و معجونش را هم میزد.
یک ساعت بعد
همچنان هکتور مشغول هم زدن معجون میباشد.
دو ساعت بعد
تغییری در وضعیتش دیده نمیشود!
سه ساعت بعد
- تموم شد.

بالاخره هکتور دست از هم زدن معجونش کشید و گفت:
- وقت امتحان کردنشه.

یا روونا... چیزه ببخشید اشتباه شد... هکتور با ملاقه مقداری از معجون را خورد.
-ویشش سوشی شوسی...

ناگهان تمام موش هایی که در یک کیلومتری خانه ی ریدل قرار داشتند به سمت هکتور هجوم بردند و از بدنش بالا رفتند.
- آیی کمک... یکی کمک کنه...



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- سییییییییس شییییییییی شووووووووو سوووووووو سااااااا!

لنگ آرسینوس همین جا بود که در هوا ماند. اما به سرعت آن را پایین آورد و به تنظیمات اصلی خودش برگشت.
- اگه قرار بود همه با سین شین کردن مار زبان بشن که پاتیل سوراخ هکتور الان باید سالازار اسلیترین می بود.

بلاتریکس از این حرف اصلا خوشش نیامده بود اما مشخص بود برای اینکه بیش از این وز موهایش توسط آرسینوس خوابانده نشود، کوتاه آمده.

در تمام مدتی که مرگخواران مشغول بحث و کل کل با یکدیگر بودند، یکی از مرگخواران از فرصت استفاده کرده بود و مقدمات یادگیری زبان مار ها را برای خودش فراهم کررده بود.

فلش بک- دقایقی قبل- وسط دعوای مرگخواران

- از اونجایی که من مرگخوار باهوشیم باید بهترین راهو پیدا کنم. من باید سریع زبان مارها رو یاد بگیرم. به جز ارباب که مارزبان زنده ای نداریم. پیش ارباب هم که نمیتونم برم یادم بدن، پس باید واسطه ها رو حذف کنم و مستقیم برم سراغ تولید کننده. تولید کننده هم یعنی نجینی. من باهوش ترین پیکسی دنیام.

لینی بعد از مقادیری تعریف از خود و فدای دست و پای آبی رنگ خودش رفتن، به دنبال یافتن نجینی رفت.

پایان فلش بک- نزد لینی و نجینی

- نجینی میشه به من زبونتو یاد بدی؟ من حشره ای با آی کیوی بالام. زود یاد میگیرم.

نجینی زبان دو شاخه اش را بیرون داد و با لحنی غیر قابل اعتماد به لینی فیس فیس کرد.

- میدونستم که یادم میدی نجینی. تا حالا دقت کردی اسممونم با هم، هم آهنگه؟ این یعنی تفاهم!
- فیسسس سسسس!
- عه درس شروع شد. وایسا یادداشت کنم.
- فییییییسسسسسسسسسس سسس سیییییییس فیسسسسسسسسسسی!
- نه نه این خیلی سخت بود بیا از کلمات ساده تر شروع کنیم. سیس یعنی چی؟

از آن جایی که لینی اصلا به زبان مارها مسلط نبود، بهتر بود که کلمه ای هم به این زبان نگوید. اما لینی حشره ی کارهای بهتر نبود. به نظر میرسید کلمه ای که لینی بر زبان آورده نوعی توهین باشد چون بلافاصله نجینی با حالتی عصبانی دمش را در هوا چرخاند. انگار با زبان بی زبانی به لینی میگفت:
- همین دممو میزنم تو سرت که تبدیل به یه نقطه آبی روی دیوار بشیا. حشره ی مزاحم.

اما لینی پررو تر از این حرف ها بود.
- پس این یعنی دم در هوا چرخوندن. چه زود یه اصطلاح یاد گرفتم. البته شایدم دم نباشه. شاید منظورت بال بال زدنه چون لهجه ات خیلی غلیظه. شایدم یعنی پیکسی، آره آره حتما همینه، پیکسی به زبان مارها میشه سیس!

به نظر نمیرسید شروع لینی برای یادگیری زبان مارها چندان چنگی به دل بزند. در واقع او بیشتر داشت زبان مخصوص خودش را اختراع می کرد تا یادگرفتن زبان مارها.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
همگي به تكاپو افتاده بودند و به دنبال اين بودند كه بتوانند به زبان ماري صحبت كنند و آن خانه ي اجدادي لرد سياه را از آن خود كنند. همهمه ي بزرگي در سالن به راه افتاده بود. برخي از مرگخواران با هم بر سر گرفتن خانه قرن بوقي دعوا مي كردند و برخي ديگر دنبال چاره بودند و با تلفن هايشان از 118 شماره ي كلاس هاي آموزش زبان ماري را ميگرفتند.
در اين ميان بلاتريكس باصدايي كه فقط مختص خودش بود فرياد زد:
- چه خبره بابا.

توجه مرگخواران به سمت بلاتريكس جلب شد. آنهايي كه دعوا ميكردند، به دعواي خود خاتمه دادند و كساني هم كه در حال صحبت با 118 بودند تلفن هاي خود را قطع كردند.

- پياده شين همگي با هم دسته جمعي ميريم. الكي واسه خودتون برنامه ريزي نكنين و جنگ و دعوا هم را نندازين.از الان گفته باشم اون خونه واس ماس، يني كلش واس ماس.

آرسينوس جلو آمد و گفت:
- عهههه!!! نه بابا؟؟! حالا كي گفته كه اون خونه واسه تويه؟؟ اصلا، تو چيت از من بيشتره كه ميتوني صاحب اون خونه بشي اما من نميتونم؟؟ بعدشم، مثل اينكه تو شرط لرد سياه رو فراموش كردي!! تنها در صورتي ميتوني صاحب اون خونه بشي كه مارزبان باشي. هر وقت تونستي مثل مارا صحبت كني، اون موقع بيا و ادعاي مالكيت كن.

آرسينوس اين ها را گفت و به سمت درب خروجي سالن حركت كرد و همانطور با خود ميگفت:
- الكي هارت و پورت ميكنه. يه تبل توخالي بيشتر نيس، اون وخ واسه من ادعاشم ميشه.فكر ميكنه كيه!!

آرسي در حال خروج از درب سالن بود كه با صداي بلاتريكس سر جايش ايستاد:

- من يك مار زبانم.

سروصدا دوباره سالن را پر كرد. همگي از اين حرف بلاتريكس بسيار تعجب كرده بودند.
چندي بعد با صداي بهت زده آرسي مرگخواران دوباره سكوت كردند.

- تو چي هستي؟
- من يك مار زبانم.
- هههه!! شوخي با مزه اي بود. تو حتي نميدوني مار با كدوم (م) نوشته ميشه، حالا واسه من ادعا ميكني كه يه مار زباني؟؟؟!

و درحالي كه اداي بلاتريكس را در مي آورد، دوباره به سمت درب خروجي حركت كرد:
- من يه مارزبانم. ههه!! برو بابا كشكتو بساب.

اما همين كه خواست پايش را از سالن بيرون بگذارد با حرف بلاتريكس در جا خشكش زد و لنگ در هوا ماند.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۹ ۱۶:۳۹:۲۳

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید


مرگخواران جلوی تابلوی اعلانات خانه ریدل ها جمع شده بودند.
سکوت عجیبی فضا را پر کرده بود.
همه به تکه کاغذی که به تازگی روی تابلو نصب شده بود خیره شده بودند...طوری که انگار درک مطالب نوشته شده در آن پیچیده تر از ظرفیت تک تک آن ها بود.

-این...الان...یعنی چی خب؟
-نمی دونم. یعنی می دونم. ولی نمی دونم چطوری بیانش کنم!
-تو هیچی نمی دونی آرسینوس...فقط وانمود می کنی که می دونی.

بلاتریکس که کمی دیرتر از بقیه رسیده بود، با چهره ای جدی جمعیت را کنار زد و جلو رفت. نگاهی به کاغذ انداخت.
-چطور نمی فهمین؟ خانه گانت ها الان خالیه! چرا؟ چون گانتی وجود نداره! یه مورفین بود که اونم ماه هاست پیداش نیست. ارباب مایل نیستن خونه اجدادیشون خالی بمونه. و مایل نیستن به هرکسی بدنش. الان فقط یه شرط برای این کار گذاشتن...مار زبان بودن! هر کی مارزبانه می تونه به ارباب مراجعه کنه و صاحب این خونه بشه. خیلی هم منطقیه.

مرگخواران به فکر فرو رفتند. گرفتن خانه اجدادی لرد سیاه، افتخار بزرگی به شمار می رفت. ولی تا جایی که می دانستند، هیچیک از آن ها مارزبان نبودند.

در آن لحظه افکار مشابهی از ذهن همه می گذشت.

-خیلیا مارزبانن...ولی خودشون نمی دونن. تو موقعیت های خاص و حساس اینو می فهمن.
-اصلا شاید مادرزادی نباشه...شاید منم بتونم بشم.
-باید یه راهی داشته باشه.
-اون خونه باید مال من بشه!
-من از همین الان قهرم!

لیسا دیالوگ مناسبی برای این لحظات هیجان انگیز انتخاب نکرده بود...ولی این، چیزی را عوض نمی کرد! همه مرگخواران در آن لحظه فقط یک هدف داشتند...ماززبان شدن به هر قیمتی!




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱:۰۷ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
آرسینوس که بخاطر دماغش به سمت چپ تمایل پیدا کرده بود و خلاف عقربه های ساعت روی کتری ای که سوارش بود میچرخید و محفلی های مو قرمز با اداهای مسخره و لوسشان را در برابر چشمانش با به پرواز درآوردن کتری ها همچنان مشغول دید.

هکتور را متوجه خود کرد و به گوشه ی تاریک اتاق چرخیدند و مشغول مشورت درمورد فکری که آرسینوس به ذهنش رسیده بود شدند.

هکتور که همیشه مقداری از معجون های مختلفی که میساخت همراه داشت، چاقویش را درآورد و قسمتی از بازوی خدمتگزار ِ سیاه ِ رودولف را جدا کرد ( ) و به محتویات شیشه ی معجونی که از زیر شنل بیرون کشیده بود اضافه کرد.

دود صورتی ِ چرکی از لوله بیرون زد و آرسینوس شیشه را از دستان هکتور قاپید و برای چند صدمین بار به سمت چپ پیچید و به سرعت همانطور که از کنار کتری های متحرکِ درون اتاق میگذشت، چند قطره از معجون را درون هر کدام میریخت. آخرین کتری را هم با آخرین قطرات معجون جادو کرد و به گوشه ای در آنسوی اتاق چرخید. هکتور درحالی که مشغول بازوی خونین رودلف بود چوب جادویش را حرکت داد و ورد مخصوص به معجون را به زبان آورد.

کتری ها به محض برخورد دست محفلی ها به بدنه‌شان شعله‌ور شده و بعد از فریادهای دردناک محفلی ها، سکوتی اتاق رو فراگرفت. هکتور با رضایت ضربه ای از روی هیجان به بازوی رودلف زد ( ) و به سمت آرسینوس که کتری اش از حرکت ایستاده بود رفت. محفلی ها بعد از دو دقیقه از حالت صامت و بی حرکت، با چشمان خنگ شده ای به همدیگر خیره شدند و سرشار از عشق تهوع آوری همدیگر را بغل کردند.

حالا که معجون عمل کرده بود و نیروهای منفی را درون کتری‌ها کشیده بودند، محفلی ها به حالت قبلی خود برگشته بودند. آرسینوس منوی مدیریتش را درآورد و طلسم بدن‌بندی روی محفلی ها اجرا کرد و آنها را روی رودولف سوار کرد و در هوا معلق کرد و همراه با هکتور به سمت قرارگاه محفل به راه افتادند تا همگی آن سفیدها را به خانه خود برگردانند.


پایان سوژه.


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.