اطلاعیه اول مرداب هالادورین: رونمایی از جدیدترین امکانات فاز سوم طرح گالیون و وعده‌ی گسترده شدن دنیای جادویی در فاز چهارم را همین حالا مطالعه کنید! ~~~~~~~ اطلاعیه دوم مرداب هالادورین: اگر خواهان تصاحب ابر چوبدستی و قدرت‌هایی که به همراه دارد هستید، از همین حالا برای دریافت چوبدستی اقدام کنید!

انتخابات وزارت سحر و جادو

بیستمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

برنامه زمان‌بندی بیستمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

  • ثبت نام از کاندیداهای وزارت سحر و جادو: 14 تا 18 تیر
  • اعلام اسامی نامزدهای نهایی انتخابات: 19 تیر
  • فعالیت ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی: 20 تا 24 تیر
  • رأی‌گیری نهایی: 25 و 26 تیر

آغاز لیگالیون کوییدیچ

انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

جادوگران و ساحره‌ها ، وقت برخاستن است!

فصل جدیدی از رقابت، شور، هیجان و پرواز در راه است...

پس گوش بسپارید، ای ساحره‌ها و جادوگران! صدای سوت آغاز شنیده می‌شود. زمین کوییدیچ، غرق در مه جادویی، در انتظار قهرمانانی‌ست که آماده‌اند نام خود را در تاریخ افسانه‌ای سایت ثبت کنند.

لیگالیون کوییدیچ سایت جادوگران آغاز می‌شود!

ثبت‌نام برای همه‌ی اعضای سایت باز است!
چه کهنه‌کار باشید، چه جادوآموز سال سومی، چه عضو گروهی خاص، چه تماشاگر پرشور! همه‌جا، جا برای هیجان هست!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: سه‌شنبه 24 تیر 1399 15:23
تاریخ عضویت: 1396/12/21
تولد نقش: 1396/12/24
آخرین ورود: یکشنبه 27 تیر 1400 18:44
پست‌ها: 202
آفلاین
-بله به چه شرطی؟
- به این شرط که این پولارو بدین به ما.
-بله بله حتما! اگه این تنها شرطه... قبوله. بفرمایید این هم پولا.
-دروغ گفتیم تبلیغ نمیکنیم.
-عــــه.

لرد ولدمورت از صندلی بلند شد و در مقابل چشم همه به سمت در خروجی حرکت کرد که در وسط راه "مدیر برنامه" او بازویش را گرفت.

-کجا میری؟ مگه نمیخوای پولدار بشی؟ پس قراردادمون چی میشه؟ فالوئر هات چی میشن؟ اون امریکن دریم مون چی؟

لرد ولدمورت دلش برای مدیر نسوخت اما دوست داشت که شهرت بیشتری کسب کند. پس برای آخرین بار(شاید) به سمت مدیر برگشت.
ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در 1399/4/24 16:37:42
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: سه‌شنبه 24 تیر 1399 13:46
تاریخ عضویت: 1399/01/11
تولد نقش: 1399/01/23
آخرین ورود: دوشنبه 18 مرداد 1400 21:45
از: وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
پست‌ها: 349
آفلاین
منیجر یکی از تصویر برداران پشت صحنه نیشگون گرفت و گفت:
-برو دنبال یه چیز شایسته.
-به من چه.من فقط تصویر بردارم.
-من اینجا تصمیم میگیرم کی چیکار کنه.
-مگه تو کارگردانی که دستور میدی؟
-خیلی خب. حداقل میتونی لیست محصولاتو برداری بیاری. نه؟

تصویر بردار با اکراه لیست محصولات را برای منیجر آورد.او نگاهی به لیست کرد و گفت:
-بیسکوییت.....نه.کرم نرم کننده که صد در صد نه، اینا همش محصولات بنجلن که.

منیجر چشمش را روی لیست محصولات میگرداند که محصولی مناسب لرد پیدا کند و همزمان لرد هم با چشم غره ای او را نگاه میکرد.ناگهان منیجر چشمش به محصولی افتاد:
-ماشین ام جی ام مدل 193.... خودشه!هم با کلاسه هم بنجل نیست.

منیجر با خوشحالی پیش لرد آمد و گفت:
-محصول براتون پیدا کردم.یه نگاه بندازید.

لرد نگاهی به کاتالوگ ماشین کرد و گفت:
-این دیگر چیست؟
-ماشینه.خیالت راحت .وارداتیه.
-یعنی تبلیغ وسیله حمل و نقل مشنگ هارا بکنیم؟امکان ندارد.

منیجر دست در جیب خود کرد و دسته ای اسکناس درآورد و گفت:
-فک نمیکنم با وجود این پول.....

لرد حرف منیجر را قطع کرد و گفت:
-تنها به یک شرط این کار را میکنیم.

هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: دوشنبه 16 تیر 1399 09:53
تاریخ عضویت: 1398/01/06
تولد نقش: 1398/01/07
آخرین ورود: شنبه 10 خرداد 1404 23:12
از: تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
پست‌ها: 643
آفلاین
و پیدا کرد! همانجا بود. درست روی میز کناری‌اش. پس دستش را دراز کرد و آن را برداشت.
- فهمیدم آقاجان!

لردسیاه که ذره ای از حرکات منیجر تبلیغاتی متوجه نمیشد، فقط سری تکان داد.

"دقایقی بعد"

- صدا، دوربین، حرکت!

این صدا از طرف کارگردان به گوش رسید و دوربین برروی مردی در حال حرکت به داخل فروشگاهی زوم شد. مرد با عجله در فروشگاه را باز کرد و رویش را به سمت فروشنده، که لردسیاه بود کرد.

- یه نوشیدنی جالیس می‌خواستم.
- بله... جالیس... نوشابه اش را بدهیم؟ ماالشعیرش را بدهیم؟ دوغش را بدهیم؟

لردسیاه به خیال خود به خوبی در نقشش فرورفته و رئال ترین بازی ممکن را ارائه می‌داد. هرچه باشد او شرکت کننده ی اسبق دلقک شو بود.

- ماالشعیر جالیس!
- سلیقه‌ات توی سرت بخورد. لیمویش را بدهیم اکنون... هلویش...

لرد ناگهان به خود نگاهی کرد. به راستی چه به سرش آمده بود؟ لردسیاه با آن عظمت داشت تبلیغ لیمویش را بدهیم، و از آن بدتر هلو! آن میوه ی زبرِ بی‌مقدار را می‌کرد؟ غیرقابل تحمل بود. پس به سمت منیجر برگشت.
- یا چیزی در شان ما پیدا می‌کنی یا ما دیگر می‌رویم. فرصت آخرت است.
آروم آقا! دست و پام ریخت!
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: شنبه 14 تیر 1399 20:47
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
اما بالاخره آخرین تلاشش رو هم که باید می‌کرد.
- مطمئنم اگه با ژست دیگه‌ای و نگاه مثبت دوباره این شعرو بخونی و تکرارش کنـ...

نگاهی که لرد بهش می‌ندازه باعث می‌شه همه آبا و اجداد منیجر جلو چشماش بیان بنابراین سریعا تغییر موضع می‌ده.

- نکنیم! تکرار نکنیم. تکرار کنیم که چی بشه اصن؟

همچنان نگاه لرد دست از سرش برنداشته بود.

- بله می‌ریم که داشته باشیم کالای بعدی رو!

منیجر اینو می‌گه و دستشو به سمت سایر دست اندرکاران دراز می‌کنه بلکه یکی یه کالایی بندازه کف دستش تا تبلیغ کنه.
دست اندرکاران هم که هول شده بودن، دست تو جیبشون می‌کنن و اولین چیزی که به دستشون می‌رسه رو می‌ندازن تو دستش.

منیجر یکی یکی شروع به بررسی کالاهای پرتابی می‌کنه.
- جاکلیدی خرسی شکل... کی اینو داد؟ چند سالته تو مرد؟

یکی از دست اندرکاران به سرعت در بین جمعیت ناپدید می‌شه.

- سیگار... سلامت مردم چی پس؟ مسواک؟ کی مسواکشو تو جیبش نگه می‌داره آخه؟

صبر لرد در حال لبریز شدن بود و منیجر هم اینو به خوبی احساس می‌کرد. باید به سرعت راهی برای آروم کردن لرد پیدا می‌کرد...
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1399/4/15 18:41:47
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: شنبه 24 خرداد 1399 18:57
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: امروز ساعت 16:07
از: گیل مامان!
پست‌ها: 806
آفلاین
خلاصه:

در نیروگاه، انفجاری رخ داده و لرد به جای دوری پرت شده. مرگخوارها به این نتیجه رسیدن که کاری نکنن و منتظر برگشتن لرد بشن. لرد پس از کش و قوس فراوان، به عنوان استندآپ کمدین در برنامه "دلقک شو" قهرمان میشه. حالا که به شهرت رسیده بهش شامپو دادن تا تبلیغ کنه!
* * *


-اصلا بیخیال این تبلیغ های خشک...بیا خلاقیت و نوآوری به خرج بدیم.

لرد نگاهی مردد به آقای منیجر انداخت. به هر حال امکان نداشت ایده بعدی اش از اینکه مجبور شود به ملت بگوید "بکشید بالا" بدتر باشد.
-ما از خلاقیت استقبال می نماییم.

آقای منیجر کاغذی را به لرد داد.
-ببین این متن رو در حالی که با شادی به شامپو لبخند میزنی بخون. یه طوری به شامپو نگاه کن که انگار بهترین کالای عالم دستته. در آخر هم شامپو رو به سمت دوربین بگیر و درشو باز کن و رو سرت بریز.

لرد شروع به خواندن متن کرد.
-گل گل گل...گل از همه رنگ...سرت رو با چی میشوری با شامپو گلرنگ؟ خیر...ما با شامپو گلرنگ نمی خواهیم سر مبارکمان را بشوریم!

شاید منیجر باید بیخیال تبلیغ شامپو توسط لرد می شد و به دنبال کالایی دیگر برای تبلیغ می گشت.
ویرایش شده توسط مروپ گانت در 1399/3/24 19:01:17
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: دوشنبه 12 اسفند 1398 03:04
تاریخ عضویت: 1397/01/03
تولد نقش: 1397/01/03
آخرین ورود: چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 16:27
از: می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
پست‌ها: 279
مدیر فنی دیوان جادوگران
آفلاین
- شامپو؟

-

- ای بابا ... قیافتو کج نکن. چرا هر چی می‌گم یه بهانه‌ای میاری؟ مگه نمی‌خوای یه قرارداد تپل ببندی؟

- میخوایم. اما مایلیم کالایی لاکچری‌تر را تبلیغ کنیم.

- یارو سی ساله بازیگره، سس خرسی تبلیغ میکنه. تو دو روزه رفتی تو برنامه «دلقک شو» می‌خوای چی تبلیغ کنی؟

- ما همه چیز را تبلیغ می‌کنیم. فقط آخرین بارت باشد اسم برنامه‌ای که ما در آن قهرمان شدیم را به زبان می‌‌آوری.

- خوبه. پیج داری؟

- پیج؟

- ای بابا ... طوری نیست. خودم یکی از فیک پیج هات که بیشتر فالور داره رو خریدم. بیا اینو متنو بگیر و بخون.

لرد انتظار داشت آقای «منیجر» تیمی مجهز شامل فیلم‌بردار و صدابردار و کارگردن و سینه موبیل بیاورد تا لرد به عنوان بازیگر نقش اول، تیزری فاخر مشابه آن‌چه در جادوگر تی وی پخش می‌شود را بازی کند. اما او تنها یک موبایل مشنگی به لرد داد و خواست که شروع کند.

- این دیالوگ‌ها با ما سازگار نیست. ما مایلیم نقش را از خودمان عبور دهیم. بدهیم؟ چرا ادا و اشاره در می‌‌‌‌‌آوری مردک جلف؟ لایو هستیم؟ خوب معلوم است! ما همیشه زنده‌ایم. هفت هورکراکس را که برای ... آهان. بلی. عبور میدهیم. سلام می‌کنیم به فالورزهای عزیزمان. بسیاری از شما چاکران درگاه، به ما دایرکت داده‌اید و پرسیده‌اید سر نورانیمان را با چه می‌شوریم. کافیست این را بکشید بالا ... چه را بکشند بالا؟ مگر فالورزهای ما مسخره تو هستند مردک؟
ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: یکشنبه 11 اسفند 1398 19:29
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: امروز ساعت 16:07
از: گیل مامان!
پست‌ها: 806
آفلاین
-ما شنل دوست داریم. نامرئی باشد. از همان هایی که کله زخمی داشت.

ناگهان جمعیت کثیری به سمت لرد سیاه روانه شدند. دستی از بین جمعیت به سختی دست لرد را گرفته بود و فشار می داد.
-تبریک میگم. شما فوق العاده اید. بی نظیرید. هنر شما تکرار نشدنیه. شما یه ستاره اید. سلبریتی اید اصلا.
-دستمان له شد.

لرد به سختی تلاش می کرد تا دستش را از دستان عرق کرده مرد جدا کند که فردی دیگر که بوی سبزی پلو با ماهی می داد، او را در آغوش گرفت.
-یه سلفی بگیریم...فقط یه سلفی.
-ما از آغوش متنفر...

اما به دلیل غلغله و فشار جمعیت، تلفن همراه مرد از دستش رها شد و بر روی شست پای لرد افتاد. دقیقا در همان لحظه کاپ قهرمانی را آوردند که دسته آن هم در چشم لرد فرو رفت.
-آخ.

و شنلی که بجای دوش لرد مانند گونی بر روی سرش جا خوش کرد و راه تنفسش را سد کرد. لرد تصمیم گرفت تا آخر عمرش، اول آنکه دیگر سلبریتی نشود و دوم آنکه خودش را از آن حجم جمعیت فراری دهد.

اما جمعیت حاضر تصمیم داشتند به نشانه شادی، قهرمانشان را به هوا پرتاب کنند و بگیرند.

شاید هم نگیرند حتی!
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: پنجشنبه 24 بهمن 1398 23:28
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: امروز ساعت 00:20
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
مربی نگاهی به چهره لرد سیاه انداخت و کتاب را بست!
-ایول...همینه!

-چه چیزی همین است؟ و به چه جراتی به ما زل زده ای؟

مربی جلو رفت و بیشتر زل زد. لرد سیاه ابروهایش را بیشتر در هم کشید تا اخمش بیش از پیش پدیدار شود...ولی موفق نشد. چون ابرو نداشت.

-به نظر من باید روی صورتت تمرکز کنیم. چی از این خنده دار تر؟

و زد زیر خنده!

این خنده ها، آخرین خنده های زندگی اش بودند. چرا که لرد سیاه سرش را گرفت و با تمام قدرت به زمین کوبید!
-آواداکداورا بهتر بود...روش های مشنگی بسیار آلودگی به همراه دارند.

مربی را به گوشه ای انداخت و روی صحنه رفت.

تماشاگران با دیدن لرد سیاه قهقهه را سر دادند.

این بار لرد حرفی نزد. می دانست که هر چه بگوید، خنده ها شدیدتر خواهد شد و قصد داشت جلوی این اتفاق را بگیرد.
ولی هیچ چیز طبق نقشه لرد پیش نرفت.
لرد مدتی ساکت و صامت روی صحنه ایستاد...
صدای خنده های ریز تماشاگران و به دنبالش خنده های بلند تر و در آخر، قهقهه ها به هوا بلند شد.

لرد نمی فهمید این ملت مشنگ به چه چیزی می خندند...ولی خندیدند و خندیدند و خندیدند...تا این که داور مسابقه روی صحنه آمد.

-واقعا بی نظیره...بدون کوچکترین حرکتی و فقط با استفاده از چهره منحصر به فردتون موفق شدین مردم رو پنج دقیقه تموم، بی وقفه بخندونین.
-از منحصر به فرد خوشمون اومد!
-شما قهرمان هستید.
-تمایلمان را به قهرمانی از دست دادیم.

داور با اصرار دست لرد را بالا گرفت.
-به جون شما نمی شه. قهرمان هستید! یکی اون کاپ و جایزه و شنل قهرمانی رو بیاره.
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: دوشنبه 16 دی 1398 17:19
تاریخ عضویت: 1398/07/24
تولد نقش: 1398/07/25
آخرین ورود: شنبه 4 شهریور 1402 13:31
از: از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
پست‌ها: 326
آفلاین
-بگو. میشنویم.
-بگم؟ تو بگو دیگه؟
-ما بگیم؟

لرد ایستاد و به مربی نگاهی کرد. اما بعد از مدتی فکر کردن درباره دانایی مشنگ ها، نشست.
-مردک... ما دنبال کمدی نمیرویم، کمدی دنبال ما می آید.
-هه هه هه هه، چقد باحال بود! حالا بگو تا برات توضیح بدم!
-تو بگو ما توضیح دهیم. ما اربا... لردی دانا هستیم؛ آن هم در همه‌ی زمینه ها.

مربی کمی جابه جا شد. خم شد و از زیر صندلی اش کتابی قطور درباره طنز و کمدی در آورد.
-صب کن بذا ببینم!
-
Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: جمعه 22 آذر 1398 22:57
تاریخ عضویت: 1397/01/03
تولد نقش: 1397/01/03
آخرین ورود: چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 16:27
از: می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
پست‌ها: 279
مدیر فنی دیوان جادوگران
آفلاین
خلاصه: در نیروگاه، انفجاری رخ داده و لرد به جای دوری پرت شده. مرگخوارها به این نتیجه رسیدن که کاری نکنن و منتظر برگشتن لرد بشن. لرد پس از کش و قوس فراوان، به عنوان استندآپ کمدین سر از یک مسابقه تلویزیونی مشنگی درآورده. بعد از انتخاب شدن به عنوان برنده در مرحله اول، لرد تصمیم می‌گیره تا قهرمانی بره.

تصویر تغییر اندازه داده شده


- به چه زبونی بگیم مشنگ؟ ما دانای کل هستیم و نیازی به مربی نداریم. برید بیرون و بگید دختر ... مار ما رو راهنمایی کنن اتاقمون.

مربی که مدت مدیدی با لرد کلنجار رفته بود، حالا برگ برنده داشت و فورا از آن استفاده کرد.

- مارت الان این جا نیست. فرسادنش باغ ... فرسادنش وحش ... باغ وحش! اما من کاریزم ... ماتیکم ... کاریزماتیکم! خرم چی؟ می‌ره! اگه اجزه بدی کوچت کنم، می‌گم برش گردونن.

لرد که به خاطر میل ذاتی‌اش به برتری، قصد قهرمان شدن داشت، انگیزه‌اش دوچندان شد.

- کاش قدر بدونی نجینی! می‌شنویم مشنگ.

- حالا شدی بچه خوب. اول باهاس ببینیم فنتت چیه! یعنی چه مدل کمدی بهت میاد.

- ما انقدر جذابیم که هر کمدی بهمون میاد. چوبی ... فلزی ... کائوچو ...

- عچه عچه عچه! گفتیم، خندیدیم، کافیه! فنت اول تهه ... قیره ... تحقیره.

- یعنی ملت رو تحقیر کنیم؟ خوراکمونه! اما بعید می‌دونیم بعدش بخندن.

- اتفاقا می‌خندن. باهاس تو جوکت «ما ایرانیا» داشته باشه. مثلا: اگه ورزشی به اسم سگ‌دو وجود داشت، ما ایرانیا توش اول می‌شدیم. یا به آخرین بدبختی ملت اشاره کنی. مثلا: گرونی بنزین برای من سودمنده چون قبلا هر ده کیلومتر که پیاده میرفتم هزار تومن به نفعم بود، حالا سه هزار تومن.

- این‌ها خنده داشتن؟

- داشتن دیگه ... نداشتن؟ خوب اگه حال نمی‌کنی بریم یه فنت دیگه.
ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر تغییر اندازه داده شده
Do You Think You Are A Wizard?