هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دومینیک!


نقل قول:
سلام ارباب! میشه منم ارباب صدا بزنم شما رو، ارباب؟
سلام دومینیک! بله دومینیک... می شه! کلاه گروهبندی راست می گفت! بازم یه ویزلی دیگه! اتفاقا یه رز ویزلی داشتیم که طرز حرف زدنش شبیه شما بود. الانم رکسان ویزلی داریم که ترجیحا رکسان خالی صداش می زنیم.


این چه معرفی شخصیتیه که نوشتی. قلبمون فشرده شد!


نمی دونم کی بودی و کِی بودی و چقدر بودی. ولی همون معرفی شخصیت باعث می شه خیلی آشنا و دوست داشتنی به نظر برسی. انرژی شاد و مثبتت هم از یه طرف بهش کمک می کنه!


نقل قول:
اول از هر چیزی، من براتون میمون پرنده ی سوگولیم رو آوردم که یه قلب صورتی به اسم شما دستشه.
از طرف ما از میمون پرنده تشکر کن! قیافه بسیار زیبایی داشت. ما مسحورش شدیم!


نقل قول:
اسمش "پیشی"ه و هر روز صبح خودکار بلند میشه، شونه هاتونو ماساژ میده.
اسمش... پیشیه؟! امممم... خب... چقدر عادی!


نقل قول:
دو تا پست آوردم، و اگه میشه اونی که نقد پذیرتره رو به انتخاب خودتون، نقد کنین لطفا.
قوانین رو خوندم و میدونم نباید درخواست نقد دو تا پست رو کنم. ولی نمیدونم میشه دو تا بیارم و شما انتخاب کنین یا نه. اگه نمیشه، بگین دفعه بعد به جای پست، با خودم یه میمون پرنده ی اضافه میارم.
قوانین، کلی هستن. هر قانونی استثنا داره و گاهی و تحت شرایطی می شه ندیده گرفتش. شما اگه همینجوری هم دو تا پست بیارین و بگین فکر می کنین بهتره هر دو تا نقد بشه، هر دو تا رو نقد می کنیم. الانم هر دو رو نقد می کنیم.


نقل قول:
و این که من عضو تازه وارد نیستم. ولی آخرین دفعه ای که رول زدم، بر میگرده به تقریبا 3 سال پیش. الانم به خاطر این اومدم که تمرین نوشتن کنم و دستم باز راه بیفته.
ممنون که گفتی. کار خوبی کردی که اومدی!

....................................

بررسی پست شماره 185 گلخانه ویزلی، دومینیک ویزلی:


نقل قول:
گلخانه تاریک
گاهی پست قبلی طوری تموم می شه که بهتره از همون جا ادامه بدیم. مثلا وقتی سوالی مطرح می شه. یا مسئولیتی به عهده نفره بعدی گذاشته می شه. یا صحنه هیجان انگیزی در جریانه و بهتره با عوض کردن مکان، هیجان ماجرا رو از بین نبریم. آخر پست قبلی هیچکدوم از این حالت ها رو نداشت. مروپ راهی موزه شده بود و بقیه بلاتکلیف توی گلخونه بودن. برای همین از هر دو قسمت می شد شروع کرد. شما گلخونه رو انتخاب کردی.


نقل قول:
مرگخواران به دستور لرد سیاه، مغز تام جاگسن رو روی منقل کباب می‌کردن و دودش رو به طرف گل باد میزدن، تا قبل از رسیدن مغز جدید، اشتهای گیاه مورد علاقه ی لرد رو تحریک کنند. و حال به هر دلیلی، آب از دهان خودشون هم راه افتاده بود.
تام، برای این قسمت انتخاب خیلی خوبی بود. کباب کردن مغزش برای تحریک اشتهای گیاه، فکر خیلی خوبی بود. ولی بهترین قسمتش دیالوگ خود تام و شکلکش بود:
نقل قول:
- عجیبه اگه بخوام مغز خودمو بخورم؟
حتی به نظر من بهتر بود دیالوگ قبلش حذف می شد. همین یکی لیاقت داشت که تنها باشه و کل توجه رو به خودش جلب کنه.


طنز غافلگیر کننده ای داری. طنزی که ضربه می زنه. این نوع طنز توسط کسایی نوشته می شه که استعداد ذاتی دارن. خیلی راحت می نویسن و لازم نیست برای نوشتن طنز یا خندوندن خواننده خیلی خودشونو خسته کنن. این عالیه.


نقل قول:
- خانم گل و خانواده‌ی محترم اینجا زندگی می‌کنن؟

همه به طرف در برگشتند تا منبع صدا رو شناسایی کنند. مردی با ریش های بلند و دو تا مار که روی شونه‌هاش پیچ و تاب میخوردند، چمدونش رو روی زمین گذاشت، عینک آفتابیش رو صاف کرد و دستی به پیراهن آستین کوتاهِ گل‌گلیش کشید.
- خدمتتون عرض کنیم که ما ضحاک هستیم. آوازه‌ی بانویی مغز خور در این حوالی را شنیدیم و عجالتا برای امر خیر، همراه با خانواده خدمت رسیده‌ایم!
بامزه بود. جالب بود.
معمولا توصیه می کنم از شخصیت ها و اسامی خارج از دنیای هری پاتر استفاده نکنین. مگه این که دیگه خیلی خیلی معروف باشن. چون اگه یکی نشناسه و داستانشونو ندونه، ممکنه نخواد ریسک کنه و داستان رو ادامه نده.


نقل قول:
پیرزن جلو رفت و دست انداخت و ردای لرد سیاه رو چنگ زد.
- ننه عروسم تویی؟ ماشالله چه رشیدم هستی!
- ما عروس نیستیم، ما اربابیم!
خیلی خوب بود. خنده دار کردن لرد، بدون خارج شدن از شخصیتش کمی مهارت می خواد. شما خوب انجامش دادی.


نقل قول:
مروپ درِ تابوتِ انیشتین رو باز کرده بود، و برای گرفتن مغزش با او گلاویز شده بود.
توضیحات ساده رو ساده نمی نویسی. این عالیه. خیلی وقتا به تازه واردا توصیه می کنم که در مورد هر جمله ای فکر کنن. ببینن که می شه اینو کمی از سادگی و تکراری بودن در آورد؟ نوشته های شما الگوی خوبیه.


نقل قول:
- اوا پس مغزت کو؟
- دو ساعته دارم سعی می‌کنم همینو بهت بگم زن! پیش پات یه آقایی با دوتا مار اومد مغزمو گرفت برد. گفت برای مهریه‌ی همسر آیندش لازمش داره!
دو قسمت داستان رو خیلی خوب به هم ربط دادی. جالب بود. غافلگیر کننده بود. منطقی بود!


شکلک ها به اندازه کافی و کاملا به جا و مناسب بودن.


پست خیلی خوبی بود. گفتی آخرین بار سه سال پیش نوشتی... مشخصه که چیزی از مهارت و استعدادت رو از دست ندادی. با سوژه ها و صحنه ها و شخصیت ها خیلی راحت هستی.

...................................................

بررسی پست شماره 504 کافه تفریحات سیاه، دومینیک ویزلی:


نقل قول:
- من پاترو خوردم!

مرگخواران که داشتند دور می‌شدند، دیگه دور نشدند و به طرف صدا برگشتند. صدایی که ادعا می‌کرد هری پاتر رو خورده، خودش رو از پشت درخت بیرون کشید؛ و مرگخواران با یک دختر مو قرمز که پوست سبز رنگی داشت ، مواجه شدند. و البته با هری پاتری که به وضوح درون شکمش دست و پا می‌زد.

- خب من یه دومینیک ویزلیِ گشنه بودم!
صحنه و دیالوگ اونقدر خنده دار بود که هر خواننده ای رو وادار به ادامه دادن می کرد.
اول که گفت "من پاترو خوردم" فکر کردم ایواست که داره حرف می زنه. شخصیت ایوا طوریه که همه چی رو می خوره، حتی گاهی آدما رو. ولی ظاهرا دومینیک فرق می کنه و این کار همیشگیش نیست. فقط در اون لحظه دومینیک گشنه ای بوده و نتونسته جلوی خودشو بگیره. دست و پا زدن هری پاتر توی شکمش هم عالی بود.


نقل قول:
همه‌ی این اتفاق ها برای بلاتریکس بیش از حد بود. چوب دستیش رو از بین موهاش بیرون کشید تا یه طلسم ناقابل حرومِ ویزلی مزاحم کنه و پاترو بیرون بکشه که...
- جلو بیاید، هضمش می‌کنم!
خب...توضیحات بالا رو می تونم این جا هم کپی کنم! هم توضیح و هم دیالوگ عالی بود.
این "غافلگیر کنندگی" جمله های شما چیزیه که توی کمتر نویسنده ای می بینم. غافلگیری های کوچیک ولی خیلی دوست داشتنی.
به جزئیات دقت می کنی. بلاتریکس می تونست چوب دستی رو از جیبش بیرون بکشه... ولی از موهاش بیرون می کشه!
تهدید دومینیک عالی بود!


نقل قول:
- منو با خودتون ببرین خونه و بهم جای خواب بدین. قول میدم تفش کنم. براتون باغچه‌ام بیل میزنم.
من نمی فهمم چطور تونستی یه شخصیت رو به این سرعت اینقدر دوست داشتنی کنی! یعنی اگه خود لرد هم توی اون صحنه بود، دومینیک رو با خودش می برد!


نقل قول:
و مرگخواران هیچ ایده ای نداشتند که باید پاتر رو همون جا از شکم دومینیک ویزلی خارج کنن، یا اونو توی پاتیل هکتور بذارن و با خودشون به مقر برگردونن.
ببرن، ببرن! دومینیک خیلی خوبه. باغچه هم بیل می زنه!


هر دو پست خیلی خوب بودن. دومی کوتاه و عالی بود. اولی هم به همون خوبی بود. نوشته های شما عیب و ایراد ندارن. طنزت خیلی خوبه. جمله ها خیلی خوبن. شخصیت ها خیلی خوبن. توجهت به جزئیات خیلی خوبه. اون غافلگیر کردنای کوچولو عالین. سوژه ها رو هم خیلی خوب پیش می بری.

دومینیک فوق العاده اس. توی یه پست(چون توی اولی حضور نداشت) با دو سه جمله خودشو کاملا معرفی کرد. من الان خیلی راحت می تونم در مورد دومینیک بنویسم. چیزی که تازه واردا باید یاد بگیرن اینه. به جای این که دو ماه، سه ماه سعی کنن توی چت باکس شخصیتشونو جا بندازن، برن فعالیت کنن. تو سوژه هایی که ممکنه و موقعیت مساعده، خودشونو وارد کنن. معرفی کنن. تو موقعیت های مختلف خودشونو نشون بدن.


اومده تمرین نوشتن کنه که دستش باز بشه! شما نمی خواد تمرین کنی. شما فقط بنویس!


همه چی خیلی خوب بود. دومینیک خوش اومد.






پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

دومینیک ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۳:۲۴ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
سلام ارباب! میشه منم ارباب صدا بزنم شما رو، ارباب؟
اول از هر چیزی، من براتون میمون پرنده ی سوگولیم رو آوردم که یه قلب صورتی به اسم شما دستشه.
اسمش "پیشی"ه و هر روز صبح خودکار بلند میشه، شونه هاتونو ماساژ میده.
دو تا پست آوردم، و اگه میشه اونی که نقد پذیرتره رو به انتخاب خودتون، نقد کنین لطفا. این و این .
قوانین رو خوندم و میدونم نباید درخواست نقد دو تا پست رو کنم. ولی نمیدونم میشه دو تا بیارم و شما انتخاب کنین یا نه. اگه نمیشه، بگین دفعه بعد به جای پست، با خودم یه میمون پرنده ی اضافه میارم.
و این که من عضو تازه وارد نیستم. ولی آخرین دفعه ای که رول زدم، بر میگرده به تقریبا 3 سال پیش. الانم به خاطر این اومدم که تمرین نوشتن کنم و دستم باز راه بیفته.


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۰ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
گابریل عزیز

توی قوانین نقد هم نوشته شده که لطفا برای پست دوئلی که هنوز امتیازدهی نشده، درخواست نقد نکنین.
چون نتیجه اون دوئل ممکنه یه هفته دیگه اعلام بشه. هنوز حریفتون هم پستش رو نزده. درخواست نقدتون همینجوری اینجا می مونه و بعدش درخواست های دیگه زده می شه. الان هم نمی تونه نقد بشه، چون داورها امتیاز ندادن.

..................................

بررسی پست شماره 608 باشگاه دوئل، مگان راوستوک:



نقل قول:
خیابان شماره ۱۱
تیترها رو Bold(ضخیم) کن که از بقیه متن جدا بشن. قسمتی که می خوای پررنگ بشه رو انتخاب می کنی و دکمه B رو می زنی. اینجوری!

قبلشون هم خط یا نقطه چین یا چیزی نذار. پستت خیلی تکه تکه به نظر می رسه... البته تکه تکه هم هست. زمان و مکان رو وقتی عوض کن که واقعا لازم باشه. اگه زیاد از این شاخه به اون شاخه بپری حس و حال فضایی که ایجاد کردی از بین می ره.


این پستت ایرادی داره که توی پست های بعدی برطرف کردی. سرشار از دیالوگه! دیالوگاش خیلی زیادن.


نقل قول:
ساحره در حالی که در خیابان راه می رفت به اینکه چطور ان مرد را خفه کند فکر می کرد. با دندون های روباهی، با دست یا با سم.
این ها فکر هایی بود که مگان می کرد. تاحالا کسی پست و مقامی که لایقش بود را ازش ندزدیده بود. اگر فقط ادرس را درست امده بود می توانست کارش را تمام کند.
پستت خیلی ناگهانی شروع شده. این جمله ها رو طوری گفتی که انگار خواننده "آن مرد" رو باید بشناسه. این شروع، احتیاج به مقدمه داشت. یا می تونستی شکل جمله ها رو عوض کنی. مثلا:

ساحره جوان، با عصبانیت در خیابان قدم می زد. غرق در افکار خودش بود. به شخصی فکر می کرد که پست و مقامش را از او دزدیده بود. ای کاش می توانست او را با یک حرکت بکشد!
به روش های مختلف کشتن فکر کرد. با دست؟...یا سم! و یا دندان هایش!


از هر فرصتی برای جالب کردن یا متفاوت کردن جمله ها استفاده کن. مثلا این بالا، روش های کشتن یه فرصت بود. خیلی ساده نوشتی و ازشون رد شدی. اینا می تونستن جالب تر و غافلگیر کننده تر باشن. دندان های روباهی هم نفهمیدم چیه.


نقل قول:
وقتی در خیابان شماره ۱۱ راه می رفت مردم او را با تعجب نگاه می کردند
اعداد یک تکه( اونایی که واو ندارن. مثلا بیست و دو، واو داره و یک تکه نیست) رو به حروف بنویسین.


نقل قول:
وقتی به در خانه اسمیت رسید سعی می کرد لبخند بزند و اعصاب خوردیش را نشان ندهد.
وقتی داریم کتابی(نوشتاری) می نویسیم دیگه نباید از کلماتی مثل "اعصاب خردیش" استفاده کنیم. این کلمه حتی برای لحن گفتاری هم زیادی محاوره ایه. باید روی کلمات فکر کرد و جایگزین های بهتری براشون پیدا کرد. مثلا:

وقتی به در خانه اسمیت رسید سعی می کرد لبخند بزند و عصبانیتش(یا عصبی بودنش یا خرد بودن اعصابش) را نشان ندهد.


نقل قول:
- کیه؟ یه لحظه وایسا الان میام.
شکلک اصلا با دیالوگ متناسب نبود. شکلک برای اینه که حالت و احساس گوینده رو نشون بدیم.


نقل قول:
مردی با پیژامه صورتی رنگ که عکس مدال های ناظر تمام انجمن ها رویش بود
عکس مدال های نظارت تمام انجمن ها...


نقل قول:
اخر کسی ساعت سه شهر بیدار می شود.
پست دوئل، پست مهمیه. بعد از نوشتن یک بار بخونین و ایرادهاشو برطرف کنین. اون شهر نیست و ظهره. اینو فهمیدیم. ولی جمله هم اشتباهه. یا باید اینجوری می شد:

آخر چه کسی ساعت سه ظهر بیدار می شود؟

یا اینجوری:

آخر کسی ساعت سه ظهر بیدار می شود؟


نقل قول:
دلش می خواست همان لحظه اگر از دزدیدن پست و مقامش می گذشت دوست داشت برای بی نظمی خانه او را خفه کند.
جمله خیلی ایراد داره. منظور نویسنده رو می شه به سختی فهمید... ولی جمله ها باید درست و قشنگ باشن.


نقل قول:
با دستکش هایش روی میز دستی کشید و متوجه شد ارد است.
سرکش آ رو بذار! چه دلیلی داشت اینجا اشاره کنی که چیزی که روی میزه، آرده... گرچه با دست زدن هم نمی شه تشخیص داد که مثلا آرده یا گچ!


نقل قول:
- ببخشید حضور ذهن من رو ندارید؟
این جمله هم اشتباهه. باید می گفت منو به خاطر(یا یاد) نمیارین؟


نقل قول:
- نهههه. من خانم مگان راوستوک هستم. همونی که شما پست و مقامش را دزدید و ناظر دیاگون شدید و سنگ رو برداشتید اقای اسمیت.
جریان سنگ چیه؟ باید برای خواننده توضیح می دادی.


نقل قول:
مگان با قدم های بلند از خانه خارج شد. نفس راحتی کشید برای اینکه از این بی نظمی خلاص شده بود.
این همه اشاره به بی نظمی، خیلی زیاد بود. خواننده رو خسته می کرد. این سوژه رو شروع نکرده تموم کن. چون مال یه نفر دیگه اس. ولی حتی اگه یه سوژه رو داشته باشی هم نباید هی بهش اشاره کنی. این باعث می شه به جای جا افتادن، خسته کننده و تکراری بشه. نمونه بدترش کسایی هستن که سعی می کنن سوژه هاشونو توی چت باکس جا بندازن!


نقل قول:
- مگان اخه این چه کاری بود کردی. راحت همه جا به خاطر ما متقارن بودنش خفه اش می کردی.
معنی این جمله رو من کلا نفهمیدم!


نقل قول:
و هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که صبح شده بود.
به نظر مگان پنج دقیقه نگذشته... وگرنه واقعا که پنج دقیقه بعدش نمی تونه صبح شده باشه.


نقل قول:
سلام روباه مامانی. من به سختی تونستم برات این وسایل و دستور العمل رو پیدا کنم چون فقط تونستم چند خطی ازش رو ببینم. دوست دارم
خب... ظاهرا اینم یه جور سوژه اس. نمی دونم چرا مگان رو روباه خطاب می کنن. جانورنماست یا چی. ولی برای سوژه داشتن عجله نکن. این سوژه های سریع پیدا شده، فقط مزاحمت می شن. دست و پا گیر می شن. فایده ای برات ندارن. سوژه های شخصیتی خودبخود میان به طرفتون. پیدا می شن! و وقتی پیدا شدن باید گرفت و ولشون نکرد.


نقل قول:
- خب گابریل برامون بمون ببینیم .
بخون! ایرادای تایپیتون خواننده رو اذیت و کلافه می کنه.
نقل قول:
- وای چقدر دنیا قشنگه، تک‌شاخ ها، رنگین کمون، چون ها.
چون ها؟!


همونطور که اول پست گفتم خیلی از دیالوگ استفاده کردی و توضیح ندادی.


نقل قول:
- نه من برای اون گریه نمی کنم. کفش هام. کفش های قشنگم، کفش های نازنینم
این جاش خوب بود.


داستان خیلی شلوغ بود و خیلی سریع پیش رفته. شما یا باید مگان رو یه فرد بزرگسال در نظر می گرفتی که آقاهه رو دعوت به دوئل کرده و اصلا وارد هاگوارتز نمی شدی... یا یه بچه در نظر می گرفتی و رقیب مناسب ترین براش انتخاب می کردی. مگان توی سوژه خیلی گیج و سر در گمه. انگار خودش هم نمی دونه کیه و چند سالشه و کجاست.


سوژه داستان خوب نبود. نکته جالب یا غافلگیر کننده ای نداشت. روند داستان هم همینطور. جمله ها اشتباه بودن. توضیحات خیلی کم و گاها نامفهوم بودن.


این پست ضعیف بود... ولی نکته خوبی که وجود داره اینه که پستی که بعد از این زدی رو نقد کردم و خیلی بهتر از این بود. ایرادات دارن برطرف می شن. برای همین دیگه مهم نیست که این پست چقدر ایراد داشته.


به جلو نگاه کن مگان! گذشته ها گذشته!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹

مگان راوستوک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۰۲ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰
از ظاهر خودم متنفر نیستم، چون می دونم زیباترینم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
سلام ارباب می شه اینو برام نقد کنین؟


ویرایش شده توسط مگان راوستوک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۲ ۲۲:۴۲:۴۶

Im not just a witch that was put in slytherin. They were always jelous to me but the know im better that them. Im the future of slytherin

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۰۸:۰۲ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
سلام فراوان بر لرد و بلاتریکس عزیز

اگه زحمتی نیست اینو برایم نقد بفرمایید


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بلا؟ قصر شوهر خواهرت اینا؟

..............................................

بررسی پست شماره 193 برج وحشت ایوا:

در مورد این پست قبلا نظر داده بودم. برای همین زیاد طولش نمی دم.


نقل قول:
بچه آرام، روی صندلی میز آرایش مگان نشست. نگاهی به رنگ های متنوع و جذاب لاک ها و انواع و اقسام رژ لب ها و سایه چشم ها کرد.
کار خیلی خوب و درستی کردی. من پست قبلی رو هم نقد کرده بودم و توی اون نقد گفته بودم که بهتر بود این صحنه توصیف می شد. شما این کارو کردی که کار درستی بود.


نقل قول:
دَرَش را باز کرد
چرا حرکت می ذاری؟! اینو ممکن بود چیز دیگه ای بخونیم؟!


نقل قول:
-این چجوری کارکردن میشه؟ بابا رابستن تا حالا برای من لاک زدن کردن، نشده. حالا من چی کار کردن بشم؟
بچه خیلی بامزه شده. معمولا تو سوژه ها نقش زیادی نداره ولی این جا نقش اصلی شده.


نقل قول:
-چه کار سختی کردن شدم. ولی خوشگل شدن شدها! ولی حوصله ام سر رفتن شده. یه چیز دیگه امتحان کردن میشم.
شکلک ها خیلی خوب بودن. معمولا می گم بین جمله ها شکلک نذارین. ولی استثنا داره. اونم وقتیه که حالت، بین جمله ها تغییر کنه. این جا هم تغییر کرده و شما با شکلک به خوبی نشونش دادی.


بقیه پست کارای بچه و دیالوگ هاشه. لازم نیست یکی یکی تکرار کنم. دیالوگ هاش خیلی خوب بودن. شکلک ها با حرفا و کاراش هماهنگ بودن. کاراش که مالیدن هر نوع وسیله آرایشی به صورتش بود، اصلا تکراری و خسته کننده نبود. خوب بود.


نقل قول:
از روی صندلی پایین آمد و از سر شوق جیغ کوچک همراه با شادی ای کشید. ولی یادش رفت که یک عدد مگان در آن اطراف خوابیده است.
این جا هم خوب بود. مگان می تونه بچه رو ببینه و دردسر بچه و رابستن شروع بشه.


خوب و سرگرم کننده بود. سوژه رو خوب پیش برده. صحنه هاش خنده دار بودن. شخصیت بچه خیلی خوب بود.

.........................................................

بررسی پست شماره 39 باشگاه دوئل انفرادی، مانامی ایچیجو:


نقل قول:
-تمام این مدت دنبال خونه میگشتم...

اشکاش رو با پشت دستاش پاک کرد. نفس عمیقی کشید و با لبخندی که در ظاهر مصنوعی ولی از ته دل بود به برادرش خیره شد و ادامه داد:
-و بالاخره فهمیدم خونه جاییه که قلبم اون جاست.
شروع قشنگی بود. جمله های ساده ولی تاثیر گذار. نه اونقدر کوتاه که خواننده گیج بشه و نه اونقدر طولانی که خسته بشه. زمان مناسبی برای فلش بک بود.


نقل قول:
دو نفر بودن. دختری حدودا شونزده ساله و پسری که چهارده ساله به نظر میرسید. به پشت روی چمن ها دراز کشیده بودن. بدون حرکت، انگار که مردن. هر کسی که تجربش رو داشت میتونست بفهمه که دراز کشیدن رو چمنی که هنوز از بارون دیشب نم داره و نگاه کردن به آسمونی که تازه ستاره هاش یکی یکی پیدا میشن، جای بدی واسه مردن نیست.
پاراگراف مبهم نیست. ولی حس مبهمی به آدم می ده. خواننده نمی دونه صحنه آرامش بخشه یا دلگیر. چون چمن نم دار چیزیه که حس خوب رو برای آدم تداعی می کنه ولی نام بردن از مرگ این حس خوب رو از بین می بره. ممکنه این ترجیح نویسنده باشه. بخواد فعلا خواننده حس مشخصی نداشته باشه.


نقل قول:
شاید از نظر آدم هایی که به اندازه کافی برای آسمون ارزش قائل نیستن سوال کودکانه و عجیبی بود. از اون سوال هایی که اکثرا سرسری از کنارش رد میشن و در پاسخ جواب سر بالا تحویل میدن ولی مانامی واقعا به فکر فرو رفت. تصور این که حتی یک نفر از اون بالا مشغول نگاه کردن اونا باشه احساس فوق العاده عجیبی بهش میداد، یه احساس گرمای دوست داشتنی بعد از سرمای شدید، یه احساسی که انگار تنها نیستی و یه نفر نگاهش به توئه.
توضیح قشنگی بود. واضح می نویسین...ولی عادی و تکراری نمی نویسین. توصیف هاتون دلنشین و قشنگن.


نقل قول:
-فکر کنم تو همه ستاره ها حداقل دو نفر پیدا میشن که به آسمون نگاه کنن، ها؟ پس اگر این دو نفرو در تعداد همه این ستاره ها ضرب کنی...یه جورایی بی نهایت "نفر ستاره ای" دارن نگامون میکنن.
نفر ستاره ای! خیلی دوست داشتنی بود.


ایده ای که برای داستان پیدا کردین خیلی خوب بود. خونه واقعی آدم کجاست!
احساسات خواهر و برادر رو خوب توصیف کردین. این که داستان کامل نیست و ما نمی دونیم مانامی چرا رفته و کجا رفته و برادرش چرا باید از دستش عصبانی باشه و چقدر حق داره عصبانی باشه، کمی خواننده رو ناامید می کنه. ولی جمله های قشنگ و تاثیر گذار، این ناامیدی رو جبران می کنه. باعث می شه به مانامی اعتماد کنیم. وقتی اون می گه برادرش حق داره عصبانی باشه، حرفشو قبول می کنیم.


پست شما قشنگه. ولی اگه این یه پست دوئل واقعی بود، وسط ماجرا رو هم باید تعریف می کردین. اینجوری کامل تر می شد.


سبک نوشتنتون منو یاد دوستان قدیمی انداخت. کسایی که پست های جدیشون رو بدون اجبار و اصرار می خوندم. این خیلی خوبه که بتونین کسی رو وادار کنین نوشته های جدیتون رو بخونه. مخصوصا توی این سایت که بیشتر بر پایه طنزنویسی داره پیش می ره. خیلیا سعی می کنن این سبک رو اجرا کنن، ولی کمتر کسی موفق می شه.

توصیف ها قشنگ بود. دیالوگ ها قشنگ بودن. اصطلاح ها و عبارت های دلنشین و دوست داشتنی باعث می شدن موقع خوندن، قلب خواننده گرم بشه!


خوب و قشنگ و تاثیر گذار بود.

.............................................................

بررسی پست شماره 607 باشگاه دوئل، فلور دلاکور:


نقل قول:
توجه توجه

مرحله اول مسابقه بزرگ سه جادوگر، بیست و چهارم نوامبر ، در حضور هیئت داوران و دانش آموزان برگذار خواهد شد.
آخرین کلاس های روز بیست و چهارم برگذار نخواهند شد و همه ی دانش آموزان می توانند به زمین بازی کوییدیچ که محل برگذاری مرحله ی اول است ، بروند.
پست دوئل یه پست تکیه. مهمه که خواننده رو چطوری وارد داستان بکنیم. یه ذره باید مواظبش باشیم! یهو پرتش نکنیم وسط داستان. شروع با این اعلامیه، یه ذره حس پرت شدن وسط داستان رو داشت. می شد قبلش یه توضیح خیلی کوتاه داد که خواننده برای خوندن این آماده تر باشه.


نقل قول:
-هیچ کس متوجه نمی شه... آره، از کجا می خوان بفهمن. فقط همین یه دفعه اینکارو می کنم. دیگه هرگز تکرارش نمی کنم.
تصمیم با شماست که شخصیتتون داره با چه لحنی حرف می زنه.
ولی این جمله واقعا با این حالت بود؟
چون جمله یه حالتی داره که انگار فلور می خواد به خودش دل و جرات بده و کارش رو موجه جلوه بده... برای این لحن، احتیاج به شکلک مصمم تر و قوی تری داریم. چون این جور وقتا آدم ظاهر خودشو حفظ می کنه. فکر کنین فردا یه امتحان مهم دارین. رفتین جلوی آینه و به خودتون می گین "تو می تونی. نترس. از پسش بر میای."... اینو با قیافه ترسیده می گین یا مصمم؟
این جمله هم همچین حالتی داره.


نقل قول:
فلور در حالی که سعی می کرد خودش را بابت کاری که می خواست انجام دهد، راضی نگهدارد پیش می رفت. او تصمیم گرفت به جایی برود که کاملا دور از انتظار باشد. فلور با احتیاط در راهرو حرکت میکرد تا به دستشویی دخترانه طبقه اول برود. کسی او را دنبال نمی کرد و شب هنگام هم نبود ولی از آنجایی که همه هنگام انجام کارهای خلاف قانون استرس دارند، او هم دچار استرس و نگرانی شده بود. بالاخره پس از چند دقیقه به آنجا رسید. در را باز کرد و داخل شد. فضای اطراف کاملا نشان میداد که مدت زیادی از آنجا استفاده نشده است. وسایلش را روی زمین گذاشت و نشست تا شروع به کار کند که ناگهان صدایی وحشتناک از پشت سرش بلند شد. فلور سرش را برگرداند و با میرتل مواجه شد. فلور نمی توانست به او چیزی بگوید زیرا خودش بود که وارد مقر همیشگی میرتل شده بود.
این پاراگراف یه چیز اضافه داره! فلور! فلورش چند بار بصورت اسم و ضمیر تکرار شده و همشون اضافه بودن. تا وقتی فاعل عوض نشده، اسم و ضمیر رو تکرار نمی کنیم. الان من اینو بازنویسی می کنم و شما می بینین که خیلی راحت می شه متوجه شد که منظور، فلوره و اصلا نیازی نیست اسمشو بیاریم:

فلور در حالی که سعی می کرد خودش را بابت کاری که می خواست انجام دهد، راضی نگهدارد پیش می رفت. تصمیم گرفت به جایی برود که کاملا دور از انتظار باشد. با احتیاط در راهرو حرکت میکرد تا به دستشویی دخترانه طبقه اول برود. کسی او را دنبال نمی کرد و شب هنگام هم نبود ولی از آنجایی که همه هنگام انجام کارهای خلاف قانون استرس دارند، او هم دچار استرس و نگرانی شده بود. بالاخره پس از چند دقیقه به آنجا رسید. در را باز کرد و داخل شد. فضای اطراف کاملا نشان میداد که مدت زیادی از آنجا استفاده نشده است. وسایلش را روی زمین گذاشت و نشست تا شروع به کار کند که ناگهان صدایی وحشتناک از پشت سرش بلند شد. سرش را برگرداند و با میرتل مواجه شد. نمی توانست به او چیزی بگوید زیرا خودش بود که وارد مقر همیشگی میرتل شده بود.

اینجوری قشنگ تر هم می شه. تکرار اسم فلور و ضمیر "او" کمی خواننده رو کلافه می کنه.


نقل قول:
البته واضح است که فلور نسبت به این حرکت بی تفاوت نماند اما میرتل از آنجایی که به این جور حرکات عادت داشت سعی کرد آرامش خودش را حفظ کند و کار همیشگی اش یعنی سر در آوردن از کار بقیه را انجام دهد.
انتخاب کلمه(یا عبارت) درست، مهمه. "سر در آوردن از کار کسی" یه نتیجه اس. برای همین، جمله درست در نمیاد. یا باید با کلمه ای مثل فضولی جایگزین می شد و یا قبلش کلمه "تلاش" رو اضافه می کردین. تلاش برای سر در آوردن از کار دیگران! اینجوری درست می شد.


نقل قول:
راهنمای معجون سازی
نویسنده :بزرگترین معجون ساز قرن، هکتور دگورث گرنجر
جای تعجبی نداشت. معجون اشتباه رو از کی می شه گرفت؟ از معجون ساز بزرگ، هکتور!


نقل قول:
- من یه فکری دارم. باید بری پیداشون کنی.
خیلی خوب بود این جاش.


نقل قول:
پروفسور گرنجر که در حین ویبره زدن در حال درست کردن معجونی عجیب و سبز بود با شنیدن صدای فلور به سمت او برگشت و گفت:
خوب بود... ولی می تونست بهتر باشه. موقعیت ها رو شکار کنین! هکتور یه شخصیت خل و چله. هر کاری ازش بر میاد. این فرصتی بود که یه صحنه عجیب و غریب تر براش خلق کنیم.


نقل قول:
البته باید به این نکته اشاره کرد که این به هیچ وجه به یک دزدی شباهت نداشت اما تا زمانی که راه های ساده تری مانند خودشیرینی و از این قبیل وجود دارد نیازی به دزدی نیست.
اون "اما" اون وسط اضافیه. بدون اون مفهوم جمله واضح تر و درست می شه:

البته باید به این نکته اشاره کرد که این به هیچ وجه به یک دزدی شباهت نداشت. تا زمانی که راه های ساده تری مانند خودشیرینی و از این قبیل وجود دارد نیازی به دزدی نیست.


نقل قول:
فلور تصمیم گرفت در این مدت به سراغ آخرین ماده و البته چندش آور ترین آنها برود که کاملا هم پیدا کردنش مشکل بود. انگشت انسان. فلور می دانست آن را از کجا بیاورد زیرا همیشه یک نفر بود که این امکان را داشت که انگشتش از بدنش جدا شود. به علاوه در نهایت انگشت دست نخورده باقی می ماند و به صاحبش برگردانده می شد. اما گرفتن یک انگشت آن هم از تام جاگسن به نظر کار ساده ای نمی آمد. فلور باید انگشت را پیدا می کرد زیرا برای مبارزه با اژدها به شانس زیادی نیاز داشت و باید معجون را درست می کرد و از آنجایی که همیشه با کمی فکر کردن راه حل های فوق العاده به ذهنش می رسید راه حل این مشکل را نیز یافت و به راه افتاد.
این قسمت یه نکته مثبت و یه نکته منفی داره. منفیش اینه که خیلی یک نفس و پشت سر هم نوشتین. این کار لحن جمله ها رو از بین می بره و مفهوم رو خراب می کنه. جاهایی که تاکید داره باید جدا بشه. جاهایی که مکث داره باید فاصله ایجاد بشه. مثلا اینجوری:

فلور تصمیم گرفت در این مدت به سراغ آخرین ماده و البته چندش آور ترین آنها برود که کاملا هم پیدا کردنش مشکل بود.
انگشت انسان!
فلور می دانست آن را از کجا بیاورد زیرا همیشه یک نفر بود که این امکان را داشت که انگشتش از بدنش جدا شود. به علاوه در نهایت انگشت دست نخورده باقی می ماند و به صاحبش برگردانده می شد. اما گرفتن یک انگشت آن هم از تام جاگسن به نظر کار ساده ای نمی آمد.
فلور باید انگشت را پیدا می کرد زیرا برای مبارزه با اژدها به شانس زیادی نیاز داشت و باید معجون را درست می کرد و از آنجایی که همیشه با کمی فکر کردن راه حل های فوق العاده به ذهنش می رسید راه حل این مشکل را نیز یافت و به راه افتاد.


نکته مثبتش اینه که به شکل عجیبی موقع توضیح دادنتون خواننده یاد تام جاگسن نمیفته. این خیلی خوبه. دلیلش اینه که توضیح رو اونقدر طول ندادین که خواننده فرصت کنه فکر کنه. همین باعث می شه اسم "تام جاگسن" هم غافلگیر کننده باشه و هم جالب.


نقل قول:
رودولف حتی نگذاشت حرف فلور تمام شود. به او گفت چند دقیقه منتظر باشد و به سرعت از کلاس خارج شد و دو دقیقه بعد همراه با یک انگشت وارد اتاق شد. آن را درون دستمالی گذاشت و به سمت فلور گرفت.
گرفتن انگشت از رودولف کار ساده ای برای فلور بود. منطقی هم بود. ولی آدم ناخودآگاه فکر می کنه که اگه قرار بود این کار به این سادگی انجام بگیره، توضیح قبلی در مورد تام جاگسن به چه دردی می خورد؟
راه حلش این بود که فلور کمی عذاب وجدان بگیره. با خودش فکر کنه که به خاطر یه معجون نمی تونه انگشت کسی رو قطع کنه. بعد یاد تام جاگسن بیفته ولی توضیح بده که به هیچ عنوان نمی تونه از تام همچین درخواستی کنه. و مثلا یادش بیفته که تام دوست صمیمی رودولفه و از طریق رودولف می شه بهش رسید.
گاهی برای منطقی شدن اتفاقا مجبور می شیم بیشتر توضیح بدیم.


نقل قول:
-و حالا قهرمان بلغاری ویکتور کرام، بعد از جر و بحث های طولانی با اژدها و در حالی که رداش کاملا سوخت موفق شد تخم رو از اژدها بگیره. دو قهرمان کارشون رو انجام دادن و حالا نوبت میرسه به قهرمان هاگوارتز، فلور دلاکور.
جروبحث با اژدها بامزه بود.


نقل قول:
ولی بعد از اینکه سعی کرد خودش را بررسی کند، آنچنان جیغ بلند و غیر عادیی کشید که جایگاه های تماشاگران به لرزه در آمد و باعث وحشت دانش آموزان و بقیه شد. هر کسی به سویی می رفت و همه فلور را که در اثر معجون به رنگ سبز در آمده بود فراموش کردند. هرج و مرج ایجاد شده باعث شد اژدها نیز گیج شود و مشغول تماشای آنها شود. در این بین فلور تصمیم گرفت از فرصت استفاده کند و هر چه سریع تر به این وضع وحشتناک پایان بدهد. پس آرام آرام به سوی تخم رفت و همزمان در دلش خودش را سرزنش می کرد.
جیغ فلور توی یه ورزشگاه پر از تماشاگر و دو سه تا اژدها، حتی نمی تونه به گوش نزدیک ترین فرد برسه. چه برسه به این که همه جا رو بلرزونه و اینجوری همه رو فراری بده. بعدا اشاره کردین که صداش بلند شده... ولی کمی دیره! به اون توضیح، قبل از این صحنه احتیاج داشتیم. مثلا فلور یه چیزی رو خیلی آروم زمزمه می کرد و صدای خودشو به شکل فریاد می شنید! اینجوری چند برابر شدن صدای فریادش منطقی می شد.
اینو گفتم که به قسمت مثبت ماجرا برسیم. ایده تغییر شکل و پرت شدن حواس اژدها عالی بود. منطقی و غافلگیر کننده و جالب. تنها ایرادش همون بود. باید دلیل قانع کننده تری برای این هرج و مرج پیدا می شد. مثلا همون شکل ظاهری فلور هم کافی بود. احتیاجی به صدا نداشتیم.


سوژه داستان شما جالب بود. قسمت های پایانی جالب تر بودن.


فلور پستتون خیلی خوب بود. خیلی متعادل بود. آدم نمی تونه دقیقا تصمیم بگیره که فلور خوبه یا بد! به نظرم همین واقعی تر و دوست داشتنی ترش کرده. این که برای خودتون ضعف هایی در نظر گرفتین عالیه. شخصیتتون اینجوری خیلی بهتر شکل می گیره. حتی جایی که فلور از زیباییش برای بدست آوردن ماده معجونش استفاده کرد هم اصلا آزاردهنده نیست. فلور رو بد جلوه نمی ده.


پست خوبی بود.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بررسی پست شماره 429 قصر شوهر خواهرم اینا، بیدل نقال:

نقل قول:
اون ور

لوسیوس در حالی که عرق از سر رویش جاری شده بود و کلا سیستم تصمیم گیریش سوخته بود دنبال چاره ای می گشت .

بیدل به نوشته زیر توجه کن:

در طرفی دیگر، لوسیوس که عرق از سر و رویش جاری شده و سیستم تصمیم‌گیری‌اش به طور کل سوخته بود، دنبال راه چاره‌ای می‌گشت.

اینجوری بهتر نیست؟
با تغییرات خیلی کوچیک مثل همین که اینجا و الان اتفاق افتاد، کیفیت پست تغییر چشمگیری می‌کنه. "بود" های پشت سر هم می‌تونن اینجوری حذف شن تا جمله ها روون تر بشن.

نقل قول:
اون ور

لوسیوس در حالی که عرق از سر رویش جاری شده بود و کلا سیستم تصمیم گیریش سوخته بود دنبال چاره ای می گشت .

که ناگهان صدایی به گوشش رسید . کمی که دقت کرد صدای پسرش دراکو بود البته اگه دقت میکرد بیشتر اشتباهات و دردسر ها توسط دراکو انجام شده بود .

اینجا اصلا احتیاجی نبود بین جمله ها فاصله بذارید. چون "که" قراره دوتا جمله رو بهم وصل کنه. در اینجور مواقع که دوتا جمله دقیقا دنبال هم و تکمیل کننده هم هستن، پشت سر هم می‌نویسیم.

نقل قول:
- بابا !
-بابا !

- من یه فکری دارم .

اینجا هم با دیالوگ همین کار رو کردین. هر سه دیالوگ، دیالوگ دراکو هستن. پس درواقع باید در یک دیالوگ می‌نوشتینشون:
-بابا... بابا... من یه فکری دارم!

نقل قول:
- لوسیوس که دیگر تحمل دردسر نداشت به دراکو گفت : دیگه حرف نزن حرف نزنی سبک تری.

- اما بابا فکرم ممکن به کمکتون بیاد .

قبل توصیفاتتون چرا خط فاصله می‌ذارید؟ خط فاصله فقط به این منظور استفاده میشه که خواننده متوجه بشه اینی که داره می‌خونه دیالوگه.
به مفهوم خط اول نقل قول بالا دقت کنین. باید می‌نوشتی: حرف نزنی سنگین تری!
من کل این بخش رو الان با کمی تغییر دوباره برات می‌نویسم. بخون و خودت تصمیم بگیر کدوم بهتره.

در طرفی دیگر، لوسیوس که عرق از سر و رویش جاری شده و سیستم تصمیم‌گیری‌اش به طور کل سوخته بود، دنبال راه چاره‌ای می‌گشت. اما به جای راه چاره صدایی به گوشش رسید... اگر کمی بیشتر دقت می‌کرد، متوجه می‌شد که اکثر دردسرها و مشکلاتش زیر سر صاحب آن صدا است... صدا، صدای دراکو بود!
-بابا... بابا... من یه فکری دارم!

لوسیوس دیگر اصلا تحمل دردسر جدیدی را نداشت.
-هیس دراکو! حرف نزنی سنگین تری!
-اما بابا فکرم ممکنه به کمکت کنه!


ببین ما یه سوژه اصلی داریم که اینجا، بی‌پول بودن مالفوی ها و تلاش برای پنهان کردن اونه. یه سوژه فرعی هم داریم که بیهوش بودن لرده. شما الان یه سوژه فرعی دیگه هم به داستان اضافه کردی و اون بیدل نقاله.
در حالت معمول کاری که کردی یعنی وارد کردن خودت به سوژه، کار خوبیه. اما اینکه الان روند این سوژه چه اتفاقی براش میوفته رو باید بشینیم و بینیم. اما توصیه من به شما اینه که در حال حاضر تغییری در روند سوژه ایجاد نکن. همین که الان اینا دنبال قند واسه آب قند بگردن، خودش خوب بود. شما می‌تونستی حتی نارسیسا رو بفرستی دم در خونه همسایه دنبال یه مشت قند و یه پارچ آب.
این که می‌گم سوژه رو پیش نبر، یعنی روند سوژه هیچ تغییری نکنه. یعنی سوژه در پایان پست شما دقیقا همون شکلی باشه که در ابتدا بوده. اگر نمی‌دونی فایده اینکار چیه، من الان میگم... ببین سوژه جدید دادن کار خیلی ساده‌ای نیست. وقتی یه سوژه داده میشه، می‌خوایم بیشترین حد ممکن پست رو بخوره. هی سوژه فرعی می‌دیم، هی چیزای جدید اضافه می‌کنیم... حالا اگر همون اول مشکل سوژه رو حل کنیم چی میشه؟ تموم میشه دیگه... بعد این کار که خلاقیت نمی‌خواد... اینکه بتونی بدون پیش بردن سوژه، فقط در مورد همون لحظه و همون صحنه بنویسی و خلاق باشی مهمه.

و در پایان به اسم شخصیت ها دقت کن تا اونارو به شکل صحیح استفاده کنی... و از شکلک ها در پایان بعضی دیالوگ ها استفاده کن. شکلک خوبه... یه رنگی لااقل به پستت می‌ده.

موفق باشی.
....................

بررسی پست شماره 600 باشگاه دوئل، آیلین پرنس:

نقل قول:
-بازم؟

این بار پنجم بود که آیلین مجبور بود زاخاریاس اسمیت را به آزکابان ببرد!

-آره. باز اومده دم در وزارت گفته نظارت بدین بهم. حالا هم به صورت موقت باید پیش تو بمونه. ولی نگران نباش. فقط یه روزه.
-چرا پیش من آخه؟ مگه قرار نیست ببرمش آزکابان؟
-امروز آزکابان تعطیله. مجبوره بمونه پیش تو.

آیلین شروع پستتون خوب بود. من از سوژه دوئل باخبر بودم ولی حتی اگر نبودم هم با خوندن همین دو، سه خط می‌فهمیدم موضوع چیه. این کار خیلی خوبیه. حالا این پست، پست دوئل بوده. لاکن اگر یه رول ادامه دار بود، خواننده مجبور نبود بره دو صفحه پست رو بخونه تا بفهمه چی شده و داستان چیه و راحت می‌توست سوژه رو ادامه بده.
موضوعی که برای زندانی کردن زاخاریاس مطرح کردین هم جالب بود. هم با شخصیت پردازیش هم‌خوانی داشت و هم همین بی‌منطق بودنش خنده دار بود.

نقل قول:
-چرا من؟ یعنی من تنها کسیم که میشناسی؟
-نه... ولی تو تنها کسی هستی که یه روز موندن تو خونه تو با یه روز موندن پیش دیوانه ساز ها خیلی فرق نداره.

قطعا اینکه مامور انتقال زندانی مجبور شه زندانی رو ببره خونه خودش هم به یه دلیل احتیاج داره و اون تعطیل بودن آزکابانه. لازم نبود آیلین دلیل بپرسه اما پرسید و پاسخی که بهش داده شد، یه مسئولیت به پستت داد، اونم اینکه زندانی قراره تو این یه روز یه آب خوش از گلوش پایین نره. اینجا کار خودت رو سخت کردی. آخر نقد بر میگردیم به این موضوع و می‌گم چرا.

نقل قول:
مامور وزارت خانه این را گفت و رفت. حالا آیلین مانده بود و زاخاریاسی درون یک جعبه!
آیلین جعبه را به درون خانه اش هل داد. اصلا خیال نداشت زاخاریاس را بیرون بیاورد.

اینکه زاخاریاس تو جعبه است خنده داره. این که آیلین تصمیم گرفت در جعبه رو باز نکنه و بذارتش تو کمد هم جالب بود.

نقل قول:
-هوی! منو از تو این جعبه بیار بیرون!
- تا فردا همون تو می مونی.
- بیارم بیرون! وگرنه خودم میام بیرون!
-اگه خودت می تونی بیای بیرون پس چرا منتتظر منی؟ بیا بیرون دیگه!
-الان میام! آخ!

دیالوگ های این بخش هم خوب و کافی بودن. اما می‌شد برای نشون دادن حالت آیلین، یه شکلکی هم به دیالوگش اضافه بشه.

نقل قول:
زاخاریاس غافل از جنس جعبه مشتی به آن زد و دستش درد گرفت.آیلین جعبه را که به خاطر فلزی بودنش سنگین بود با زور داخل کمد هل داد و در را بست، به سمت تختش رفت و خودش را روی آن انداخت. خیلی خسته بود. آن روز بیست نفر را شکنجه کرده بود!

توضیحات این بخش رو رگباری پشت هم نوشتین. می‌شد یه فاصله بینشون زد.
جدا از این مسئله، به اینجا که رسیدیم انگار کمی از نوشتن خسته شدین. جمله ها دیگه مثل اول پست ساده و روون نیستن.

نقل قول:
-آهای! منو بیار بیرون وگرنه تا فردا صبح داد می زنم!
-من می خوام بیست دقیقه بخوابم، پس ساکت بمون.

نیم ساعت بعد

-بیارم بیرون!
-باشه باشه میارمت بیرون!

اینجا آیلین گفته می خواد بخوابه و نیم ساعت بعد صدای داد زاخاریاس باز بلند شده. یعنی نیم ساعت ساکت مونده و بعد شروع به داد و بی داد کرده یا کل نیم ساعت رو داد زده؟ اینجا بخش مبهمه داستانه. خیلی راحت با اضافه کردن یه خط توضیح این ابهام می‌تونست از بین بره.
یادته گفتم یه مسئولیت به پست دادی؟ اینجا خواننده انتظار داره یه شب سخت در انتظار زاخاریاس باشه. آیلین قرار بود تو این یه روز فرقی با دیوانه سازها نداشته باشه. پس چرا اینقدر زود کم آورد؟ خیلی زود کوتاه اومدی. اون شکلک بغض آیلین هم کار رو خراب کرد.

نقل قول:
آیلین خمیازه کشان در کمد و قفل جعبه را باز کرد و زاخاریاس را بیرون آورد. زاخاریاس متعجبانه به اطرافش نگاه می کرد.
-چرا تختت سیاهه؟ چرا عکس عقاب رو امضاته؟ چرا طرح اسکلت رو چوبدستیته؟ چرا هیچ کس اینجا نیست که به طرح های روی دیوار نظارت کنه؟

درگیری آیلین و زاخاریاس می‌تونست خیلی بیشتر باشه. تازه زاخاریاس از جعبه اومده بیرون، می‌تونست کلی موجب اعصاب خوردی آیلین بشه و واکنش‌های آیلین می‌تونست خنده دار باشه.

نقل قول:
-چقدر از این ریونکلایی ها بدم میاد.
-
-هیچی هیچی ریونکلاویا عالین اصن!

بازم خیلی زود کوتاه اومد. شخصیت آیلین اینقدر بیخیال و ساکته؟
در واقع اگر اون مسئولیت رو برای خودت تعریف نکرده بودی، می‌گفتیم خب... باشه... زاخاریاس اعصاب خورد کنه و آیلین بی حوصله. اما باز همه رو گروه خصوصیشون یه نیمچه تعصبی دارن!

نقل قول:
آیلین که از حرف زدن با یک زندانی خسته شده بود پتریفیکوس توتالوسی روانه زاخاریاس کرد، وارد زمان برگردان مرگخواران شد، زمان برگرداد را برداشت و با آن زمان را یک روز جلو برد و خواب راحت را جشن گرفت!

ایده زمان برگردان رو دوست داشتم. اما خیلی زود اتفاق افتاد. در واقع زیادی زود! کل پست انگار مال یه ساعته. قرار بود یه روز رو تعریف کنی. در واقع دقیقا جایی که انتظار می‌رفت پست تازه جا بیوفته و اتفاقات باحالش شروع بشه، داستان رو تموم کردی و راستش رو بخوای، کمی سرسری هم این کار رو کردی.
فرق پست دوئل با پست معمولی دقیقا همینجاست... پست دوئل می‌تونه بی‌پروا تر باشه. اینکه زمان بهش اختصاص می‌دن یعنی وقت بذاری و سوژه رو پرورش بدی... واسه هر ایده که داری زمان بذاری و بهش یه فرصت بدی... اگر خوب شد می مونه و اگر بد بود پاک میشه. وگرنه که صبح سوژه رو می‌دادن و می‌گفتن تا شب پست رو تحویل بده.
پستت دقیقا شبیه پروژه‌های دانشگاهی شده. تا وسطش اوضاع خوبه... براش وقت گذاشته شده و در واقع بهتر از چیزی که اولش انتظار داشتم بود. اما از وسطش به بعد انگار یه ساعت مونده به زمان تحویل و فقط سعی کردی جمعش کنی و به موقع تحویل بدی. به نظر من دقیقا اینجا اون جاییه که امتیاز کم آوردی. چون پستت پتانسیل بهتر بودن رو داشت.
البته اینم بگم که اگر این پست دوئل نبود و یه پست معمولی بود، می‌گفتم خوب بود آیلین!
از آخرین پستی که ازت خوندم زمان زیادی گذشته و به نسبت اون موقع خیلی بهتر نوشتی... آفرین!

موفق باشی.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
درود
اگه میشه اینو نقد کنید.


Happiness cannot be found But it can be made


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

مانامی ایچیجو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۱۴ جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
از این جا تا اونجا که منم کلی فاصله ـَس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
سلام.
میشه زحمت بکشید این رو نقد کنید؟
ممنونم.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۱۱:۴۷:۲۰
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
سلام ارباب بزرگ!
ارباب اینو اگه میشه نقدش کنید. خیلی ازتون ممنونم.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.