خلاصه:
وزارتخونه نجینی رو دستگیر کرده و برای سنجش صلاحیت سیاه ها برای نگهداری از یک موجود جادویی، اژدهای کوچیکی به نام اژی بهشون داده که پنج روز ازش مراقبت کنن.
اژدها پر توقع و لوسه ولی مرگخوارا مجبورن باهاش کنار بیان. لرد برای استراحت و دور موندن از اژدها به بلغارستان می ره و الان مرگخوارا مجبورن رضایت اژی رو فراهم کنن.
حالا اژی درخواست میلک شیک و یه ماشین بدون سقف کرده!
.............................
مرگخواران متوجه نارضایتی موجود در چهره اژی شدند. بلاتریکس بیشتر از همه مایل بود این ماموریت به خوبی و خوشی به پایان برسد. با هر نفسی که اژی می کشید، موهایش در معرض خطربودند. برای همین رو به ایوا کرد:
-برو زود دو سه تا میلک شیک برای این بگیر و بیار. بعدش درباره ماشین فکر می کنیم.
ایوا سریع وارد مغازه شد... و به همان سرعت هم خارج شد.
بلاتریکس نگاهی به دست ای خالی ایوا انداخت!
-چی شد پس؟
ایوا با شرمندگی جواب داد:
-خوردمشون!
-میلک شیکا رو؟
-نه خب... اونو که می دونم نباید بخورم. صاحب و کارکنای مغازه رو. لباسای طرح بستنی پوشیده بودن. خوشمزه به نظر می رسیدن!
بلاتریکس با کف دست بر پیشانی اش کوبید.
-باشه... مغازه الان خالیه. خودمون درست می کنیم. نباید سخت باشه.
و مرگخواران ملیک شیک ساز، وارد مغازه شدند.
-بلا؟ چطوری درست می شه؟
-نمی دونم که... شیر رو بریز تو لیوان و شیکش کن!
-شیک یعنی چی؟
-یعنی تکون دادن. شیرو تکون بده. هم بزن. می شه میلک شیک. اینم که تا حالا میلک شیک نخورده. همین چند ساعت پیش جلوی چشم خودمون از تخم در اومد.
میلکِ شیک شده در لیوانی نی دار به دست اژی داده شد.
-چتر هم بذارین توش!
چتر هم گذاشتند!
-حالا یه ماشین بدون سقف می خوام...من می شینم بالای صندلیای عقب میلک شیکمو که زیاد هم خوشمزه نیست می نوشم، و شما ماشینو می رونین و این اطراف دور می زنیم که اژدهای باکلاسی به نظر برسم!