لینی رو به روی کمدی که حدس میزد کمد مذکور باشه وایساده بود و ضمن نوازش کمد، زیرلب چیزهایی رو زمزمه میکرد.
- کمد خوشگل، هکولی چوبدستیمو کش رفته و نمیتونم آپارات کنم. پس زحمتش میفته گردن توی زحمتکش. تو که اینقد توانمندی و ملتو هرجا بخوای میفرستی، به چیزی که من تو ذهنمه و تمرکز کردم دقت کن... میدونم که میتونی! حالا منو بفرست همونجا خب؟
- هــــــام!
لینی توسط کمد یه لقمهی چپ میشه و با آرزوی رسیدن به مکان مورد نظرش میچرخه و میچرخه...
- شلپ!
چشم باز میکنه و هزاران کرم که در هم میلولیدن رو در اطراف خودش میبینه. انگار که تو اقیانوس کرمها فرود اومده باشه!
هرکسی جای لینی بود حتما بسیار چندشش میشد و احساسات ناخوشایندی بهش دست میداد و حتی شاید ماده نهچندان خوشرنگ و بویی از دهنش سرازیر میشد. اما لینی خودش حشره بود و نسبت به همنوعانش هرگز چنین دیدی نداشت.
- شماها اینجا چی کار میکنـ... هـــی منو بذار سرجام!
دستی از یقه لینی رو بلند میکنه و از جمع کرمها خارج میکنه. مردی که این کارو کرده بود و حسابی حواسپرت بود، بدون توجه به اینکه لینی کرم نیست، اونو بعنوان طعمه ته چوب ماهیگیریش میذاره و تو آب میندازه.
- من... قلپ قلپ قلپ... کرم... قلپ قلپ قلپ... نیستم!
ثانیهها همینطور در داخل آب میگذرن و رنگ بدن لینی شروع به تغییر کردن میکنه تا جایی که همچون اشخاصِ در مرزِ خفگی کبود میشه. اما قبل از اینکه زیر آب غرق شه، ماهی غولپیکری فرا میرسه و لینی رو درسته قورت میده.
- تــــُــــف... تــــُــــف... تــــُــــف.
لینی آبهایی که قورت داده بود رو با تنفس مصنوعیای که از هوا دریافت میکنه، به بیرون تف میکنه و نگاهی به اطراف میندازه.
- گورستان ماهیها و موجودات دریایی. نه من به شکم تو تعلق ندا...
ملاقهای تو فرق سرِ ماهیِ شکارشده توسط ماهیگیر میخوره که از قضا رو لینی هم اثر میذاره. در نتیجه ماهی میمیره و لینی تو شکم ماهیِ مرده بیهوش میشه.
ساعتها بعد - بازار ماهیفروشان دهکده هنگلتون:- یه تپلشو بده آقا، درست مثل خودم خوشهیکل و زیبا.
فروشنده یه نگاه به کراب و یه نگاه به ماهی غولپیکری که تازه ماهیگیرا شکارش کرده بودن میندازه. شباهت کمنظیری بین اونا وجود داشت.
- بفرما! میشه 20 گالیون. از قیمت هم گلایه نکن که این روزا همهچی گرون شده!
- ایـــش. اگه به ارباب نگفتم، یه معجونی برات نساختم.
کراب 20 گالیون میندازه کف دست فروشنده و به مقصد خانه ریدل راه میفته.
آشپزخانه خانه ریدلها:- چی بپزم امشب برای ارباب! انگشتاشونم بخورن!
- منو نخور! منو نپز! منو نجات بده!
کراب که قصد داشت ماهی رو تو فِر بذاره، با شنیدن این حرف چند قدم به عقب پرتاب میشه. ماهی مرده که حرف نمیزنه!
کراب با احتیاط جلو میاد و سقلمبهای به ماهی میزنه.
- هی ماهی... تو مگه نباید مرده باشی؟ چطوری حرف میزنی؟ وایسا ببینم. نکنه ضمیر ناخودآگاهم داره باهام حرف میزنه؟
- کراب؟ تویی کراب؟ تو اینجا چی کار میکنی؟
کراب به وضوح منبع صدا رو که ماهی بود تشخیص میده. پس فرضیهی ضمیر ناخودآگاهش رو خط میزنه.
- از کجا منو میشناسی ماهی؟
- ماهی چیه کراب. منم. لینی!
کراب نگاهشو از ماهی برمیداره و چهرهشو در هم میکشه.
- لینی؟ این شوخی مسخره چیه در آوردی؟ کجایی؟ خودتو نشون بده! با چه جادویی صداتو بردی تو شکم ماهی؟
- بابا شوخی چیه. این ماهیه منو قورت داد. بعد با چماق زدن تو سر این، منم بیهوش شدم. هنوز دست و پا و بالم هوشیاریشونو بدست نیاوردن. فقط زبونم کار میکنه. حالا شکم اینو ببر منو بیار بیرون!
کراب هنوز به صحت حرفای لینی شک داشت، اما مسئلهی دیگهای هم وجود داشت.
- نه! نمیشه! ماهیِ من قرار بود درسته بره تو سفره ارباب! شکمشو نمیبرم.
- بابا من این تو گیر کردم. میخوای همینجا بمونم؟
- آره.
- لطف داری.
لینی دنبال راه حل دیگهای میگرده... و پیداش میکنه!
- خیله خب شکمشو نبر! دهنشو باز کن منو بکش بیرون! نمیخوای بری به ارباب بگی یکی از مرگخواراشو زنده زنده پختی که؟
کراب که چارهی دیگهای نمیبینه، با قیافهای غمگین آستینشو بالا میزنه و با انزجار دستشو تو دهن ماهی میکنه و لینیو بیرون میکشه! با تکونی که شاخک لینی میخوره، به نظر میومد اثر ضربه از باقی نقاط بدنش هم در حال از بین رفتن بود...