لینی و سوسک با توجه به تصادفی که داشتن، کمی زمان میبره تا به خودشون بیان و چشماشونو باز کنن تا ببینن با چی مواجه میشن. اما حتی باز کردن چشم هم باعث نمیشه تا از وقایعی که در جریانه مطلع بشن.
- این نور خیرهکننده چیه دیگه... کور شدم.
- منم!
- تو چیزی میبینی؟
- فقط نور!
مکالمهی کوتاه لینی و سوسک همونقد کوتاه باقی میمونه. چون وقتی چیزی نمیبینن، حرفیم برا زدن ندارن.
دقایق جای خودشونو به هم میدن اما نور خیره کننده تصمیمی مبنی بر ترک اونجا نمیگیره. حتی سکوت هم به نشانه اعتراض لب به سخن میگشایه.
- چته نور بابا؟ این خزبازیا چیه. یه تکونی چیزی به خودت بده تغییری حاصل بشه. سر رفت حوصلهمون خب!
- موافقم!
- احسنت بر تو سکوت!
لینی و سوسک هم بسیار با سکوت موافق بودن. نور که احساس دوست نداشته شدن و شکست بهش دست داده بود، نگاهی به کسی که منبعشو بدست گرفته بود میکنه. اون شخص هم بالاخره تسلیم میشه و نور چراغ قوه رو خاموش میکنه.
- همیشه فک میکردم حشرات نور دوست دارن. ازین بالا هروقت حشراتو نگاه میکردم دور نور میتابیدن.
بالاخره با کنار رفتن نور، لینی و حشره محیط خالی از سکنهای که تنها یک فرشته وسطش جا خوش کرده بودو میبینن.
- حالا که از بازی نور من خوشتون نیومد، بیاین یه جور دیگه جلو بریم. اهم اهم...
فرشته بعد از صاف کردن گلوش چهرهی جدیای به خودش میگیره.
- روز حساب فرا رسیده.