هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱:۲۹:۵۸ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#61

حسن مصطفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۲۵:۰۳ دوشنبه ۹ مهر ۱۴۰۳
از قـضــــاااا
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مدیر دیوان جادوگران
هیئت مدیره
پیام: 191
آفلاین
ترم 28 مدرسه‌ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز

کلاس شفابخشی جادویی



شروع: 22 اردیبهشت 1403
پایان:4 خرداد 1403 - ساعت 23:59:59
نوع: تک‌جلسه

---------

عح عح عح عح عح! ووی ووی ووی! نه! خرد میشم!

آخه یکی نیست بگه مرد حسابی زن حسابی، واقعاً شما از جادوجنبل انتظار شفا دارید ناموساًز
اینم یکی دیگه از اون پدیده‌هاس. نمیفهمم چرا اینقدر تو سالای اخیر جادو رو پیچیده‌ش کردن. جادو یک چیز بسیار بسیار ساده‌س و به در آوردن خرگوش از تو کلاه خلاصه میشه. اگه کسی بهتون گفته با جادو میتونه شما رو شفا بده، زر زده (گل فرمایش کرده).

شفابخشی از نوع جادویی و غیر جادویی هم نداریم. کلاً یه چیز شفابخش همیشه وجود داشته و داره اونم چیزی نیست به جز «ضریح»! دیدم که میگم خدمتتون! بنده خودم کلاً فقط یه کله بودم و منو بستن بهش و روز بعد دست و پا در آوردم. حالا درسته شکم اینا ندارم و همه چیم تو کله‌مه هنوز ولی خب، راضی‌ام! من راضی، تو راضی، ناراضی خودش بره مشکلشو حل کنه! عح عح عح عح عح! ووی ووی ووی! عح عح عح عح عح! ووی ووی ووی!

مهم هم نیست به کدوم ضریح می‌بندن شمارو. یه سوتفاهم بزرگ دخیل بستنه که یه غلط رایج بین ماگل‌هاست. نه! نمیشه بزرگوار! بنده مطالعات عمیقی داشتم در این زمینه. خود جادوگر-ساحره بیمار رو باید ببندن بهش تا شفا پیدا کنه نه چیزای دیگه رو. مرحومِ مشنگِ فلج استیون هاوکینگ رو بستن به ضریحی برای مدت کوتاهی و پاشد از روی ویلچرش و از شدت شادی ناشی از شفا به اشکال قاسم‌آبادی و بندری و کردی و لری قر داد ولی متاسفانه زیادی‌روی بد کوفتیه: ایشون هیپ‌هاپ هم اجرا کرد و این خط قرمزه! نتیجتاً باز دوباره فلج شد. ووی ووی ووی!

حالا موضوع این کلاس، وسیله‌ی‌ شفادهنده اصلی و واقعی نیست. مساله خود درده. تمام امراض جادویی و ماگلی ساخته و پرداخته ذهن مریض شماست. همون جرونا که کلی از مارو بلعید و واکسن هم براش توسعه دادن. همش توطئه بوده. همش! این یعنی ذهن پوسیده‌ی شما نیاز به شفا داره. حالا چطوری؟ آفرین سوال خوبیه. شما باید ذهنتونو به ضریح دخیل ببندین! جسم‌تون میتونه هر گوری که دوست دارید باشه. ذهنتون مهمه.

چطوری ذهن رو از بدن جدا کنیم؟ آیا بدن بدون ذهن، مُرده متحرک نمیشه؟ بازم سوال خوبیه. شما برین کشف کنید، فهمیدین بیاین به من هم بگین! ووی ووی ووی!

اما نه! تکلیف‌تون به این سادگیا هم نیست. تکلیف‌تون اینه و 10 امتیاز داره:

اخیراً دیده شده برخی معاند و از زوپس‌بی‌خبر با سوءاستفاده از اسم بنده، رفتن وسط لندن یه «مرکز مشاوره» باز کردن. شما نوگلان باغ علم و غضب، بانیان این حرکت زشت رو نقد کرده (بشورید! با آب! اگه قطعه با خاک! اگه عزیزه، با دستمال! اگه گرونه، نمیدونم! برگی چیزی! شما باهوشید.) و بهشون بفهمونید که چرا شفای روح با مشاوره و این قرتی بازیا به ثمر نمیرسه. حالیشون کنید که باید ذهنو دخیل ببندن. اما به کجا؟ شما دیدی رولینگ یه جا بذاره برامون برای دخیل بستن؟ همش اماکن بی‌فایده! مثلاً خود بنده رو وقتی کله بودم فقط به زخم کله‌ی هری دخیل بستن. یه مدتی رو پیشونی هری زندگی میکردم تا شفا گرفتم. بهرحال زخم مقدسیه! کم جای مقدسی نیست جایی که لرد سیاه زده پاره کرده، دیه هم نداده! کشف چنین ضریح مقدسی هم باشه کار شما. ووی ووی ووی! . فراموش نکنید که این مشاوران مقاوم‌تر از این حرفان. توجیهات و استدلال‌های سنگینی لازمه بهشون ارائه بدین!


------

فعالیت‌های مورد پذیرش:
* نمایشنامه (رول)
* مقاله

------

مبنای نمرات:

شلختگی افسانه‌ای
بی‌بهداشتی قهرمانانه
دروغ‌گویی برتر
تخریب گسترده
نیرنگ و فریب
خیانت استراتژیک
فرافکنی ابتکاری
سرپیچی خلاق از قوانین

می‌تونید تنها کار کنید! می‌تونید تیمی کار کنید! هر جوری که دوست دارین! ولی فراموش نکنید مبانی بالا رو! شاید نشه همیشه تیمی کار کرد. خنجر از پشت هم کار قشنگیه!

یادتون باشه این ترم چیزی به اسم چهار گروه مدرسه نداریم! ترم، ترم هرج و مرجه! فقط برای خودتون امتیاز کسب می‌کنید. شاید تلاش‌های فردی‌تون بتونه روزی یه سودی هم به گروه هاگوارتزتون برسونه یه جورایی.




پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰
#60

گریفیندور

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۹:۴۹ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳
از میان ریگ ها و الماس ها
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 403
آفلاین
نمرات امتحان شفابخشی جادویی


هافلپاف

آرتمیسیا لافکین: 10
جسیکا ترینگ: ۷


گریفیندور

جیانا ماری: ۸
لوسی ویزلی: ۱۰
اما ونیتی: ۱۰


ریونکلاو

دیزی کران: ۱۰
آلنیس اورموند: ۹


اسلیترین

آلبوس سوروس پاتر: ۹


بپیچم؟


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰
#59

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۳۱:۴۰
از دست این آدما!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 238
آفلاین
داخل کلاس شفابخشی غوغایی به پا بود. جادوآموزان از نبود استاد استفاده کرده و کلاس را روی سرشان گذاشته بودند. آنها وسط کلاس می زدند و می رقصیدند و کوچکترین اهمیتی به تاخیر پروفسور نمی دادند.

- ساکت ساکت یکی تو راهروئه! بچه ها یکی داره میاد!

با این حرف جادوآموزی که بیرون کلاس نگهبانی می داد، بقیه ساکت شدند و کلاس را مرتب کردند. سر جاهایشان نشستند و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده بود.
چند لحظه بعد، پروفسور استنفورد به همراه آلنیس وارد کلاس شدند. پروفسور به نظر حال چندان خوبی نداشت؛ کمی سرفه می کرد و رنگش هم پریده بود.
- سلام بچه ها. من امروز حالم زیاد خوب نیست و بخاطر همین آلنیس به جای من تدریس می کنه. البته من هم اینجا هستم اگه آلنیس کمکی لازم داشت.

ملانی به سمت تختی که گوشه کلاس قرار داشت رفت و رویش دراز کشید.
آلنیس دست هایش را به هم زد و به قیافه های متعجب جادوآموزان نگاه کرد.
- بله همونطور که پروفسور استنفورد گفت این جلسه من معلمتونم. خب ما امروز یه بیمار توی کلاسمون داریم و قراره که درمانش کنیم.

بعضی جادوآموزان چشم هایشان را در حدقه چرخاندند و نفس صدا داری کشیدند.
آلنیس به واکنش آنها توجهی نکرد و ادامه داد.
- و قراره که یه روش جدید درمان هم یاد بگیریم! میخوایم که پروفسور استنفورد رو با طب سوزنی درمان کنیم!

ملانی با شنیدن جمله آخر آلنیس شوکه شد و خواست از روی تخت بلند شود که آلنیس مانعش شد.

- من گفتم قرص های مشنگی رو تدریس کن؛ نه طب سوزنی! تازه میخوای رو استادت هم امتحانش کنی؟!
- سخت نگیر پروف جون! بچه ها باید چیزای جدید تر و خفن تر یاد بگیرن!
- وقتی خودت بلد نیستی چطوری می خوای بهشون یاد بدی آخه؟!
- هه، منو دست کم گرفتی پروفســــور!

با اشاره آلنیس، حلقه ای از جادوآموزان مشتاق و کنجکاو دور تخت ملانی تشکیل شد.
آلنیس دستکش طبی دستش کرد و جعبه چوبی تقریبا بزرگی را روی میز کنار تخت گذاشت.
- طب سوزنی یه روش درمان ماگلیه که فیزیکیه. خیلی هم راحته، فقط باید سوزنو فرو کنین تو بدن بیمار!

پروفسور استنفورد با چشمانی گرد و نگران به آلنیس نگاه کرد که سوزن ها را از جعبه بیرون می آورد.

- شوخی کردم. همینطور الکی هم نیست! طب سوزنی تقریبا برای هر بیماری ای موثره؛ فقط بسته به نوع بیماری، سوزن ها و نقاطی از بدن که باید سوزنو بهش بزنین فرق می کنه.

ملانی سعی کرد یواشکی جیم شود ولی غیب شدن، آن هم جلوی این همه جادوآموز کار راحتی نبود.
- حالا... می خوای این جلسه فقط به صورت تئوری درس بدی و جلسه بعد خودم عملیش رو به جادوآموزا نشون بدم؟
- از سوزن می ترسی پروفسور؟
- چی؟ من؟! نه فقط مطمئن نیستم این کارو بلد باشی. این یه چیز کاملا تخصصیه؛ یه سال اولی که نمی تونه یهو یادش بگیره!
- ناسلامتی ریونی ام ها!

آلنیس سوزنی را به جادوآموزان نشان داد.
- الان مریضی پروفسور چیز خاصی نیست. ممکنه مسمومیت غذایی یا سرماخوردگی یا حتی افتادن فشار باشه. پس از سوزن معمولی استفاده میکنیم. البته مثلا برای آبله اژدهایی باید از میخ استفاده کرد دیگه!

بعد همان سوزن را در شقیقه پروفسور فرو کرد و چهره پروفسور در هم رفت.

- توی این مورد، سوزن ها باید دور صورت، روی دماغ و بالای ابرو ها قرار بگیرن. با ظرافت کامل، انگار که داریم گلدوزی می کنیم باید سوزن ها رو تو پوست فرو کنیم که بیمارمون دردش نیاد.

جادوآموزان نمی دانستند گلدوزی چیست، ولی با توجه به ظرافتی که آلنیس به خرج داده بود، قطعا کار ظریفی نبود.
ناگهان یکی از درسخوان های کلاس، در حالی که کل مدت داشت نوت برداری می کرد دستش را بالا برد.
- استاد؟ طب سوزنی چطوری قراره پروفسور استنفورد رو درمان کنه؟
- سوال خوبی پرسیدی! و احتمالا جواب خوبی هم داره... خب... چرا خودت تحقیق نمی کنی و جلسه بعد بهمون نمی گی؟ اصلا بچه ها همتون برین تحقیق کنین!

بقیه جادوآموزان برای جادوآموز خرخوان خط و نشان کشیدند و با اشاره به او فهماندند که بعد از کلاس به حسابش می رسند.
در این بین آلنیس تمام سوزن ها را در صورت ملانی فرو کرده و با رضایت به حاصل کارش نگاه می کرد.
- بفرمایید تموم شد! معمولا توی طب سوزنی بیمارتون در نهایت شبیه جوجه تیغی میشه.

جادوآموزان که خیلی با جوجه تیغی آشنایی نداشتند، متوجه شوخی آلنیس نشدند و با قیافه هایی که یک «این دیگه چه چرتی میگه؟» خاصی در آن موج می زد به یکدیگر نگاه کردند.
آلنیس که متوجه گیجی آنها شد سعی کرد با مثال دیگری توضیح دهد.
- یعنی شبیه شاخدم مجارستانی میشه.

جادوآموزان تازه متوجه شدند و آرام و به زور به جوک لوس آلنیس خندیدند.

- پروفسور اورموند میشه توضیح بدی من چرا الان حالم بهتر که هیچ، بدتر هم شده؟

آلنیس به صورت تیغ تیغی و شاکی ملانی نگاه کرد.
- امم خب شاید طول می کشه که تاثیرشو نشون بده... نمی دونم.
- ولی من می دونم! چون این سوزنایی که تو صورت خوشگلم فرو کردی سوزن ته گرده نه سوزنای مخصوص این کار!

آلنیس با دیدن چهره عصبی ملانی راهش را از میان جمعیت باز، و فرار کرد. به دنبالش، پروفسور استنفورد در حالی که سوزن ها را از صورتش جدا می کرد و روی زمین می انداخت از کلاس بیرون رفت.
بعد از چند لحظه، در حالی که خیال جادوآموزان راحت شده بود که این جلسه تکلیفی ندارند، آلنیس سرش را از چهارچوب در داخل آورد و تکالیف را روی هوا ظاهر کرد.

- یه بیمار رو با استفاده از طب سوزنی درمان کنید. بگین چه بیماری ای داشته، چه نوع سوزنی براش در نظر گرفتید و چرا اون نوع سوزن رو انتخاب کردید.
و یادتون نره درباره نحوه عملکرد طب سوزنی و اینکه چطوری بیمارا رو درمان می کنه تحقیق کنین!


پروفسور استنفورد که دنبال آلنیس می گشت تا همان بلا را با سوزن ها سرش بیاورد؛ یقه اش را گرفت و کشید و استاد جوان و جدید شفابخشی از دید جادوآموزان ناپدید شد.


ویرایش شده توسط آلنیس اورموند در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۹ ۲۳:۰۶:۰۴

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth



پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰
#58

اما ونیتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۳۴:۲۹ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
از دست رفته و دردمند
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
"مشتری"
کلمه ایی که اکثر مشاغل عاشقش بودند. ولی این مساله در مورد کلاهبردارها صادق نبود. مشتری کلاهبرداری فقط دردسر خالص بود. مشتریها معمولا افراد آب زیرکاه و شیطانی بودند که در جامعه وجه خوبی داشتند و به همین دلیل هم میخواستند کسی به جای آنها کلاه برداری کند. این مسائل را اما به خوبی میدانست. در حقیقت چند باری درگیر این افراد شده بود و به سختی توانسته بود خودش را از مخمصه نجات دهد.
ولی این بار انگار راه فراری نداشت.

در حالی که آه میکشید وارد کلاس شفابخشی شد.
بچه های کلاس که منتظر ملانی بودند با دیدن اما چهرهایشان به علامت سوال تبدیل شد. اما سعی کرد قیافه حق به جانبی بگیرد و شروع کرد:
- خب ملانی امروز مریضه و من به جاش اومدم که کلاس روی جارو نمونه!

دیزی که در ردیف اول بود گفت:
- اخه چطور ممکنه؟ تو تا دیروز کنار ما لوله کاغذ سیاه میکردی!

- ساکت! همین الان پنج امتیاز ازت کم شد! بعدشم این فرمی که مدیر برام صادر کرده! چون من خفن ترین فرد بعد ملانی توی گروهم، منو به جاش انتخاب کردن!

بعد فرمی که با امضای دامبلدور جعل کرده بود روبروی قیافه بچه ها گرفت. در دلش از ملانی که با دستهای بسته توی کمدش زندانی کرده بود، معذرت خواست. چاره ایی نداشت، مجبور بود.
این بار مشتریش لرد بود، اما نه به این دلیل که وجه خوبی داشت بلکه به این علت که مشکلی بود که خودش درست کرده بود. قضیه از این قرار بود که هکتور به دستور لرد معجونی برای جوشهای بلا درست کرده بود ولی معجون جوش های معمولی صورت بلا را به جوش های بزرگ چشمک زن تبدیل کرده بود که هر روز رنگ نور چشمک زنشان عوض میشد. لرد هم که نمیخواست به اشتباه خودش و هکتور اعتراف کند، در خفا اما را تهدید کرده بود که بلا را درمان کند. از آن طرف هم به بلا گفته بود اما استاد هاگوارتز است و نیازی به نگرانی ندارد.

بچه ها با دیدن فرم ساکت شده بودند و اما شروع کرد:
- خب بچه ها! امروز یه درس خیلی جالب داریم! میخواییم درمان یه بیماری پ.ستی رو پیدا کنیم! جوشهای چشمک زن! کسی درموردشون میدونه؟
دست لوسی بالا رفت. بعد از اجازه اما گفت:
- جوشهای چشمک زن نوع شدید نفرت پوستی اند....و.... دیگه درمانشونو یادم نمیاد!

همه کلاس خندیدند و اما گفت:
- بسه! خیلیم خوب گفت. نفرت های پوستی نوعی بیماری پوستی اند که معمولا در اثر درمان اشتباه به وجود میان و علتشم اینه که معمولا درمانگر از مریضش متنفره. برای همینم خیلی مهمه که عاشق بیمارانمون باشیم.

کتی گفت:
- خب یعنی مریضمونو بوس کنیم و نازش کنیم خوب میشه؟
اما عینک بدون شیشه ایی ک برای حفظ ظاهر گذاشته بود روی دماغش گذاشته بود را بالا داد و گفت:
- خب معلومه که نه! اتفاقا چون مریض جوشم زده الان به خونتون تشنه است و عمرا بذاره بوسش کنید. ولی دقت کنید گفتم چشمک زن نه؟ این یه نشونه است. رنگهای جوشها یه ترتیب خاصی دارن و درست وقتی که رنگشون سبز میشه باید پمادی که با پولک پا ماهی درست کردین روش بذارین.

بچه ها مشغول نوشتن شدند و اما با نگاه با ساعتش فهمید که زمان مناسب رسیده است. صدایش را صاف کرد و گفت:
- خب! برای اینکه بهتر یاد بگیرین من یه بیمارو دعوت کردم که بیاد و شما روی جوشهاش پماد بزنین!

بلافاصله بلا با صورتی که رویش تور انداخته بود وارد شد. اما کمی عقب رفت و صورتش را پشت یه قفسه دارو که نزدیکش بود پنهان کرد. اصلا نمیخواست بلا صورتش را ببیند. درمانی که برای جوشها گفته شده بود، فقط در بعضی موارد جواب میداد و اما تصمیم گرفته بود که اگر درمان جواب نداد، از گوشه و کنار غیب شود و بلا عصبانی را با بچه ها تنها بگذارد.
از همان پشت قفسه ها گفت:
- چند کاسه پماد روی میز کناریتون هستن! با رعایت احترام بیمار شروع کنید!
بلا روی یکی از صندلیهای ردیف اول نشست و تورش را کنار زد. بچه ها با دیدن صورت بلا جا خوردند. صورت بلا پر از جوشهای سبز بزرگی بود خاموش و روشن میشدند.
بلا که از نگاه بچه ها حرصش گرفته بود،گفت:
- به چی زل زدین؟ به من گفتن اینجا محیط علمیه! ولی انگار باید از چوبدستیم استفاده کنم...

اما میخواست چیزی بگوید اما انگار بچه های کلاس زرنگتر از این حرفها بودند. همه در سکوت به سرعت دست به کار شدند و پماد را به جوشهای بلا مالیدند. بعد از این که کارشان تمام شد، همه از بلا فاصله گرفتند و به صورتش خیره شدند. طبق دستورالعمل درمان بعد مدت کوتاهی باید جوشها همه قرمز میشدند و بعد کاملا محو میشدند. اما کم کم داشت خودش را برای ملاقات با مرلین اماده میکرد که ناگهان صورت بلا مثل گوجه قرمز شد و جوشها کم کم محو شدند.
بلا که خوشحال به نظر می آمد، با آینه جیبی اش صورتش را چک کرد و بعد از جایش بلند شد و با غرور گفت:
- بلاخره وجود بی ارزشتون به درد خورد! شانس آوردین نمیکشمتون!
بعد بدون هیچ حرف دیگری از درمانگاه بیرون رفت.
همه بچه ها با تعجب و عصبانیت به رفتن بلا نگاه کردند. بلاخره اما که باورش نمیشد همه چیز تمام شده از پشت قفسه بیرون آمد و گفت:
- خب آفرین بهتون! خسته نباشین! برای تکلیف جلسه بعدتون برام پیدا کنید اگر رنگ جوش ها روی بنفش گیر کنن باید چی کار کنیم.

اما در میان غرغر بچه ها از کلاس بیرون رفت . با خودش فکر کرد ملانی چند روز میتواند در کمد دوام بیاورد چون واقعا دلش میخواست برای تکلیفی که جوابی برایش وجود نداشت از همه بچه ها امتیاز کم کند.


All great things begin with a vision ……....A DREAM


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰
#57

جسیکا ترینگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۴۲ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 39
آفلاین
پروفسور استانفورد با وقار بسیار بالایی وارد کلاس شد که تقریبا همه را مطمئن کرد که درس ترسناکی پیش رویشان هست . برگشت رو به همه و گفت :
- همانطور که همه می دانید.... وقت امتحان هاست! خب من در نظر دارم یک مدل امتحان جدید رو ارائه بدم که یک نفر شانس اینو داره که این رو امتحان کنه. کسی داوطلب هست ؟

دست همه بالا رفت. پروفسور نگاهی به همه انداخت ولی نتوانست به نگاه درون چشمان قرمز جسیکا غلبه کنه و گفت :
- جسیکا اون شخصه! خب مدلش اینجوریه که تو باید جلسه بعد رو تدریس کنی و بقیه هم، جسی ازتون هم آزمون می گیره و هم نمره می ده و هم همه چیز. پس حواستون باشه . این جلسه چون بدون اطلاع قبلی بود کنسله فردا همین ساعت کلاس با معلمی جسیکا!

جسیکا با خوشحالی از کلاس خارج شد و به دنبال سوژه راه افتاد.

جلسه امتحان


جسیکا با موها و چشمای آبی وارد کلاس شد. برگشت و گفت :
- خب خب. شفادهندگان جوانً! امروز براتون یک چالش دارم. چالش اینجوریه. اینجا من یک جعبه دارم که توش تعدادی سم هست. نگران نباشید کشنده نیست. این سم ها اثراتی مثل کر شدن، فلج شدن، از دست دادن بینایی و این جور چیزاست. به قید قرعه نصف کلاس می خورند. هر کسی که نخورده با یک نفر که خورده یار می شن و باید هم رو درمان کنن و همه وسایل مورد نیاز برای هر کاری که می خواهید بکنید براتون تهیه می شه. برای کسایی هم که نمی تونستن یا همون تو امتحان نمره نگرفتن، من پادزهرشو خودم دارم بعدا همه درمان می شن.

بعد از روی دوتا کاغذ روی میز شانسی یکی رو برداشت و گفت :
- ظاهرا این گروه باید معجون بخورن. خب به ترتیب اسم هر کسی رو که گفتم بیاد جلو !

بچه ها تک تک با ترس می اومدند و سم رو می خوردند هر کسی که نمی اومد با چشمای قرمز جسیکا مواجه می شد و فورا می دوید جلو.

وقتی همه جادوآموزان خوردند جسیکا گفت :
- حالا بهتون بگم که اثر هر سم با اون یکی فرق داره یعنی الان هیچ دو تا سمی یکی نیستند . شناسایی کنید که اثرش چیه و خنثاش کنید. بعضیاشون هم خیلی پیچیدن. آسون ترین معجون معجون شنواییه. سخت ترین هم.... لو نمی دم!

جسیکا بین دانش آموزان قدم می زد و نگاهشان می کرد که سعی می کردند مشکل دیگری را بفهمند و یا شفا بدن . بعد 15 دقیقه جسیکا داد زد :
- وقت تمومه ! خب کیا کارشون تموم شده ؟ بیان اینجا و یه توضیح مختصر از چگونگی کارشون بدن.

همه بچه ها عین هیپوگریف زل زده بودند به جسیکا.
- خب... ظاهرا هیچ کس تموم نکرده پس اونایی که تشخیص دادن چیه بیان جلو.

دست چند نفر تک و توک بالا رفت.
- دافنه ! بیا اینجا.

دافنه با شک اومد نزدیک.
- خب راستش کتی سم خورده بود و نتیجه گیریمون این بود که اصلا سم نبود و کتی هم می گه مزه ی آب کدوحلوایی می داد.

جسیکا نگاهی به کاغذ رو به روش کرد و گفت :
- درسته مال کتی آب کدو حلوایی بود این یدونه اینجوری بود که ببینم تشخیص می دید یا نه. آفرین! بقیه ؟

هیچ دستی بالا نبود.
- خیلی عالی این همه وقت درس نخوندید ؟ حالا هر کی بیاد جلو از روی معجونای روی این میز هر کدوم که اسمش روشه برداره و بخوره .

بچه ها به سمت میز هجوم بردند و وقتی همه خوردند و هیچ فرقی نکردند جسیکا برگ برندش رو رو کرد :
- می خوام کمکتون کنم صفر نشید. ولی خب عواقب هم داره. این معجونایی که الان خوردید تقویت کننده بود و سم رو تقویت کرد. همه دونه دونه بیان جلو بهشون بگم که سم هر کس چی بوده بعد درمانش دیگه باخودتونه. خجالت نمی کشید بعد این همه وقت هنوز بلد نیستید ؟ راستی !

قارقارو را گرفت و یک ویال توهم زا زد بهش و از کلاس بیرونش کرد.
- کارتون زیاد کردم باید بازم از آمپول استفاده کنید! کیف های آمپولتون اونجا روی اون یکی میزه. هر کسی هم که قارقارو رو بیاره یک 10 تضمین شده داره. حالا برید فکر نکنم بتونم کارو سخت تر کنم.

تکلیف :
همون کارایی که گفتم رو تو یه رول انجام بدید!

----------------------------------------------------------------
پروفسور درستون عالی بود. فقط تکلیفا یکم سخت بود.
دلم براتون تنگ می شه.



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰
#56

اسلیترین

آلبوس سوروس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۲۰:۵۴ سه شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۳
از خونه کله زخمی...
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 81
آفلاین
سلام پروفسور!
ــــــــــــــــــــــــــــــ
آلبوس همراه با مردی ناشناس وارد کلاس شد. بلافاصله نظرجادو آموزان به سمت مرد ناشناس جلب شد، صورت خسته و چشم هایی پف کرده، واضح ترین چیزی بود که می شد در او دید.

- سلام بچه ها!
- سلام پروفسور!
- امروز قصد دارم تا « جک» رو بهتون معرفی کنم.

جک با حالتی کوالا گونه دستش را به بالا برد و سلام بی رمقی نثار جادوآموزان کرد.

- قبل از اینکه در مورد جک باهمدیگه صحبت کنیم، باید چیزی رو بهتون نشون بدم.

آلبوس چوبدستیش را روی اولین میز که جلوی کلاس بود گذاشت و با بشکنی پرده های کلاس پایین آمدند تا فضا تاریک شود.

- لطفا با دقت به این فیلم نگاه کنید!
.
.
.
- خب! کسی می تونه این فیلم رو تو چند دقیقه برامون خلاصه کنه؟

دست هرمیون سریع بالا رفت.

- شروع کن هرمیون!

- همون طور که هممون دیدیم. توی این فیلم افرادی بلیماری رو مشاهده کردیم که اصلا حال خوبی نداشتند و نیاز شدید به مراقبت پزشکی داشتند. ولی سوالی که برای من پیش میاد اینه که چرا شفادهنده ها هیچ کاری براشون انجام نمیدن؟
- ازت ممنونم هرمیون! سوال خوبی بود! چون این ها اصلا مریض نبودند.

-

- حالا وقتشه که توضیح کامل تری بهتون بدم. همتون جک رو دیدید. جک و افرادی که توی فیلم دیدید دچار یه بیماری خاصی شدن که نه تنها جادوگران بلکه مشنگ ها رو هم درگیر خودش می کنه. البته باید بگم که این بیماری بیماری واقعا عجیبیه! به این بیماری « سندرم خود بیمار پنداری» میگن!

آلبوس چوبدستیش را از روی میز و برداشت و جرقه ای به سمت دیزی که درحال چرت زدن بود، فرستاد.

- باید بگم که درمان این بیماری فقط و فقط یک راه داره و اونم اینه که به بیمار ثابت کنیم که بیمار نیست! می دونم یکم سخته ولی امکان داره! مثلا همین جک! جک تا حالا فکر می کرد، آنفولانزای تسترالی داره!
- خب، واقعا دارم!
- نه نداری! تو اصلا تا حالا توی زندگیت که تسترال رو از نزدیک دیدی؟
- نه!
- پس چطوری و از چه راهی این بیماری رو گرفتی؟ هممون می دونیم که آنفولانزای تسترالی فقط یک راه سرایت داره؛ اونم اینه که مستقیم به تسترال دست بزنی. حتی از جادوگر به جادوگر هم ممکن نیست این بیماری رو بگیری!
- حالا که بهش فکر می کنم، میبینم که حق با توعه. شاید من اصلا مریض نیستم؟
- درسته جک! حالا می تونی بری! همونطور که دیدید، میشه این بیماران رو مجاب کرد، که هیچ مشکلی ندارن! حالا ازتون میخوام که با من به جایی که توی فیلم دیدیم بیاین! همه دست های هدیگه رو بگین! سه، دو ، یک...

آلبوس به همراه تمامی جادو آموزان به بخش خود بیمار پنداران سنت مانگو رفتند.
- جادو آموزان تپل مپل! شما رو به اینجا آوردم تا از نزدیک با این بیمارن سر و کار داشته باشین و از همه مهم تر این که تکلیف هاتون رو بهتون بگم:

1- یه بیمار پیدا کنیم و مشخص کنین که فکر میکنه چه بیماری داره! (4 نمره)
2- سعی کنین اون بیمار رو درمان کنین( اگه موفق نشدین هم مشکلی نداره)! (6 نمره)



EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰
#55

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۰۵:۰۸ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۳
از شما بعیده!
گروه:
مـاگـل
پیام: 257
آفلاین
-خب سلام عزیزانم!
درس امروز رو شروع می‌کنیم با نام مرلین!

فلش بک

لوسی دیگر تحمل نداشت، دیگر نمی‌توانست.
او باید در مقام یک پروفسور واقعی تدریس می‌کرد، نه این که ساعت ها جیغ بکشد تا جادو آموزان به او توجه کنند.
ناگهان جرقه ای در سرش روشن شد!

مدتی بعد
بوی بعدی از معجون در حال جوشیدن می آمد.
تنها یک ماده مانده بود.
لوسی ماده آخر که یک تار موی آبی رنگ بود را در پاتیل انداخت...

پایان فلش بک
لوسی حالا ملانی بود، با این تفاوت که موهایش صورتی بودند و هر چه تلاش کرده بود نتوانسته بود آنها را به رنگ آبی در بیاورد.
-خب عزیزانم!
جرس امروز دراجی...نه چیز یعنی درس امروز جراحیه و بخیه کردن!

کلاه نوک تیزش را صاف کرد.
- توی بخیه کردن باید خیلی دقت کنید و خیلی خیلی ظریف عمل کنید تا بعدا جاش نمونه!
حالا برای اینکه بهتر یاد بگیرین، اول روی گوجه ها امتحان می کنیم!

این دفعه به جای کف زدن چوبدستی اش را تکان داد و موفق عمل کرد چون جلوی هر کدام از جادو آموزان، یک گوجه، انبر، تیغ و سوزن نخ ظاهر شد.
لوسی که ملانی بود به سمت میز ملانی رفت تا بخیه کردن صحیح را به جادو آموزانش یاد بدهد.
گوجه را در دستش گرفت و با تیغ، چاک کوچکی روی آن ایجاد کرد.
اتبر را آرام داخل کرد و یک تخمه گوجه را در آورد.
-خب حالا رسیدیم به قسمت اصلی، یعنی بخیه زدن!

گوجه را آرام و ظریف در دستانش گرفت و اولین دور را دوخت؛ اما همین که می‌خواست دور دوم سوزن را فرو کند، گوجه از زیر دستش سر خورد و محکم به دیوار خورد و هزار تکه شد و آب گوجه به همه جا پاشید.
گوجه های دیگر، با دیدن این صحنه وحشت کردند و از زیر دست بچه سر خوردند و از کلاس بیرون رفتند.
-برین بگیرینشون و بخیه شون کنید! اما حواستون باشه که گازتون نگیرن! وگرنه دچار بیماری التهاب گوجه می‌شین که اینطوریه که روی پوستتون گوجه در میاد!

و سریع از کلاس خارج شد و پشت دیواری پناه گرفت تا کسی متوجه قدش که در حال کوتاه شدن بود، نشود.



احتمالات مختلفی محتمله!


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰
#54

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۲۴:۲۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
سلام استاد!
وقت عالی متعالی
—————✦—————


درب کلاس شفابخشی باز و کتی بل خوشحال و شاد و خندان همراه قاقارو از کلاس خارج شد. مانند نفرات قبل دسته ای از جادو آموزان دور او را گرفتند و رگباری از او سوال پرسیدند.
- چی شد؟ خیلی سخت بود نه؟
- استاد سخت گرفت یا آسون؟
- کتبی بود یا شفاهی؟
- نه بابا! خیلی باحال بود. نمره کامل گرفتم.

کتی چشمکی زد. درب کلاس دوباره باز و در دل جادو آموزان دوباره زیر دیگ های سیر و سرکه روشن شد. هیچ کدام نمیخواست قربانی بعدی امتحان باشد. با اینکه هر کسی که به داخل کلاس رفته بود، راضی برگشته بود ولی هنوز استرس وجود بیشتر جادو آموزان را گرفته بود.

- دیزی کران بیا داخل!
- اوف! منو صدا نزد.
- مرلین بهم رحم کرد.
- دیـــــــــــــزی کران! بـــــــــیا داخل دیـــــــــــــگه.

نگاه جمعیت روی دیزی قفل شد. او بی خیال در گوشه ای نشسته بود و تا گردن در کتاب درسی اش فرو رفته بود.

- هی زی مگه نمی بینی دارن صدات می کنند؟
-برای درمان افسردگی فقط لازمه به فرد مقابلمون...
- بیا برودیگه!
- این خوراکی مفید می تونه...

آلانیس که تا آن موقع خیلی آرام با دیزی رفتار کرده و نتیجه ای نگرفته بود، آرامش را کنار گذاشت و با ترکیب چهار چهار سه خشونت وارد زمین شد. او همانطور که لبخند میزد چک آبداری نثار دیزی کرد.

-آخ... چرا میزنی؟
- چون حقت بود! بیا برو صدات زدن.

دیزی همانطور که سرش را گرفته بود، به سمت درب کلاس شفابخشی راه افتاد. از طرفی استرسی که وجودش را گرفته بود، درد دیگری را در وجدان او به وجود آورده بود. دردی که حاصل از شب بیداری شب قبل و نخواندن حتی یه صفحه از جزوه درسی اش بود. او همانطور که در دلش از روونا و مرلین کمک می خواست، وارد کلاس شد و در را پشت سرش بست.

- سلام استاد.
- اســـــــــــــــــــــــــتـــــــــــاد؟! ( کش دار و خسته وار خوانده شود.)

دیزی به طرف صدا برگشت. دسته ای تنبل روی پشتی های کلاس لم داده بودند. دهان بعضی از آنها باز بود. بعضی از آنها خواب بودند و بعضی طی حرکات آهسته داشتند به جکی تنبل هم پشتی شان برایشان تعریف کرده بود، می خندیدند.

پس از گذشت چند دقیقه دیزی با تعجب به سمت میز استاد استانفورد رفت. روی میز پاکت نامه ای به چشم میخورد. دیزی آن را برداشت و آرام خواند.

نقل قول:
سلام دیزی
امتحانتون یه امتحان عملیه.
قراره معلم یه کلاس بشی و در شاگردانت تحول ایجاد کنی. تحولی که باعث بشه سطح بهداشت جامعه و هاگوارتز بالا بره.
مطمئنا تا الان شاگرد های کلاست رو دیدی! ممکنه برات جالب باشه چرا یه دسته تنبل باید شاگردای تو باشند؟!
چون اونا مبتلا به بیماری هستند که نشونه هایی از اون در بدن تو هم هست.
تنبلی و خسته گی بی جا!
ازت میخوام طی یک ساعتی که زمان داری به این تنبل ها مثل یک معلم یاد بدی چجوری می تونند یکم زرنگ باشند.
مرلین رو چه دیدی ممکنه این آموزش روی خودت هم تاثیر بذاره و راه روش زندگی خودت هم تغییر کنه.
موفق باشی.
استاد استانفورد
u

دیزی چند بار دیگر نامه را خواند. باورش نمیشد اصلا نیازی نبود مباحث جلسات قبل را بلد باشد. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید به همین دلیل خیلی ریز پوست انداخت. از طرفی آموزش دادن چند عدد تنبل هم آنقدر ها کار سختی بنظر نمی رسید.

خیلی سریع دست به کار شد. به گذشته فکر کرد. زمان هایی که بسیار خسته بود و ناظران ریون با ذکر" یا روونا" او را فرا می خواندند تا بلند شود و کاری انجام دهد.

- تنبلان یا روونا!

تنبلان بدون هیچ تغییری روی پشتی های کلاس لم داده بودند. دهان بعضی از آنها که باز بود، بسته شده بود . بعضی هنوز خواب بودند و بعضی هنوز طی حرکات آهسته داشتند به جکی تنبل هم پشتی شان برایشان تعریف کرده بود، می خندیدند.

هیچ تنبلی تحریک نشده بود.
او چیزی را نادید گرفته بود. به این مسئله که ممکن است تنبلان ریونکلاوی نباشند فکر نکرده بود. پس ذکر عمومی تری را انتخاب کرد.

-تنبلان گرامی یا مرلین!

تنبلان بدون هیچ تغییری روی پشتی های کلاس لم داده بودند. دهان بعضی از آنها که بسته شده بود، برای کشیدن خمیازه دوباره باز شد . بعضی از آنها که خوابیده بودند بازهم خوابیده بودند و بعضی هنوز طی حرکات آهسته هنوز داشتند به جکی تنبل هم پشتی شان برایشان تعریف کرده بود، هنوز داشتند می خندیدند.

دیزی باید راه های دیگری را امتحان می کرد. قطعا ایده های بعدی جواب می دهد.

پنجاه دقیقه بعد

دیزی پوکر فیس به تنبل ها نگاه می کرد. او هر راهی که به ذهنش رسید بود را امتحان کرد. از پخش موزیک قری تا قلقلک دادن آن ها ولی انگار آب در هاون کوبیده بود. راهی جز خواهش و تمنا برایش نمانده بود.
- میشه خودتون خود به خود زرنگ شید.
-
- میشه یکم تکون بخورید.
-
- یه حرکت ریز چی؟
-
-میشه خمیازه نکشید.
-
- اه! دارم خل میشم!

دیزی کم کم داشت دیوانه میشد. تنها چیزی که در آن لحظه دلش می خواست این بود که محکم سرش را در دیواری بکوبد. موجوداتی که تا پنجاه دقیقه قبل باعث شادمانی دیزی شده بودند اکنون داشتند روی مخ او به فجیع ترین شکل ممکن سورتمه سواری می کردند. علاوه بر تنبلان گرسنگی نیز روی مخ او فشار می آورد به همین دلیل بی هوا دستاش داخل کیفش برد و از نا کجا آباد موزی در آورد.

- تنها کسی که الان حال منو می فهمه تویی فقط!

موز سکوت اختیار کرد. دیزی همانطور که بغض سنگینی را در درون گلویش حمل کرد، پوست موز را کند و او را به دهانش نزدیک کرد. خواست گاز اول را بزند که صحنه عجیبی مانع این کار شد.

تنبلان طی حرکات اسلو مُنشن ( درسته آیا؟) به طرف موز سکوت اختیار کرده پوست کنده و دیزی می آمدند.

- اون مـــــــــــوز مال منه!
- فکرشم نکن!
- باید از روی جسدم رد شی تا گیرش بیاری.
- برید کنار زخمی نشید.
(دیالوگ های بالا را کش دار و خسته وار بخوانید و شکلک هایش را نیز همانطور در ذهنتان تصور کنید. با تشکر! )

در مغز دیزی هیچ وقت نمی گنجید عده ای تنبل بخواهند برای یک دیگر کری بخوانند. او موز را محکم تر گرفت. بالای میز رفت و تمام قوایش را در حنجره اش جمع کرد.

- هرکی این موز رو میخواد سر جاش وایسه!

تنبلان سر جایشان ایستادند.

-هر کی این موز رو میخواد سریع بشینه.

تنبلان نشستند.

-هرکی این موز رو میخواد داد بزنه "من تنبل نیستم".
- من تنبل نیستم.
تنبلان به راحتی هویت چندین ساله شان را انکار کردند. اثرات شادی کم کم داشت در چهره دیزی پدیدار می شد. باورش سخت بود که حیواناتی که اکنون جلویش نشسته بودند، همان حیوانات زبان نفهم قبل بودند.

- خب هر کی این موز رو میخواد باید به حرف های من گوش کنه و ازشون یادداشت برداره.

تنبلان برای به دست آوردن موز هر کاری می کردند. آنها طی حرکتی سرعتی کاغذ و قلمی در دست گرفتند. دیزی که از سرعت آنها شک شده بود کم کم لب به سخن گشود.

- بنویسید! بهداشت هر جامعه ای رو ملت اون جامعه می سازند. ملت هم تشکیل شده از مشنگ ها، فشفشه ها، جادوگرا و ساحره ها. ساحره ها رو هم من و امثال من تشکیل میدن. در بین ساحره های هم ساحره زرنگ داریم و هم ساحره های خسته ای مثل من...

ایده ای در ذهن دیزی شکفت. ایده ای که با آن هم میتوانست تنبلان را زرنگ کند و هم زندگی خودش را تغییر دهد.

- مثل من که برای انجام بعضی تاکیید می کنم بعضی از کارها به کمک نیاز دارند. اگه حیوانات مهربون و موز دوستی مثل شما به من و امثال من کمک کنید، بهداشت جامعه نه تنها بهتر نمیشه بلکه از این رو به اون رو میشه.

دیزی همین طور ادامه داد. کار را به جایی کشاند که در طی پنج دقیقه توانسته روش انجام تمام کارهای شخصی اش مانند گردگیری تالار ریون و... را به تنبلان بی نوا یاد بدهد. تنبلان هم خام حرف ها و موزی که در دستان دیزی بود، شده بودند و هر از گاهی به نشانه تایید یا لبخند می زدند و یا سرشان را تکان می دادند.

- خب دیگه بنظرم کافیه! تا اینجا هم خیلی خوب تونستیم روی سلامت جامعه تاثیر بذاریم.
- استاد تکلیف نداریم؟( این سری کـــــــــــش دار و خسته وار خوانده نشود!)
- دارید راه می افتید! تکلیفم داریم... برای اینکه هم شما درس رو عملی یاد بگیرید و هم بهداشت جامعه دچار تحولات بیشتری بشه، همراه من بیاید بریم به تالار ریون و یه دست به سر و گوشش بکشیم.

تنبلان لبخند زنان بدون هیچ اعتراض و حرفی بلند شده و پشت سر دیزی راه افتادند. بندگان مرلین نمی دانستند دیزی چه آشی را برایشان پخته است. تماشایی تر از حال تنبلان، حال دیزی بود که لبخند خرسی زنان از کلاس بیرون می زد. او توانسته بود امتحانش را با نمره خوبی به پایان برساند.

تامام
☆خسته نباشید استاد☆
u



پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۰
#53

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
مـاگـل
پیام: 174
آفلاین
جیانا از تمام شدن کلاس هم خوشحال بود و هم ناراحت، یکهو صدای پروفسور ملانی همه ی افکارش را بر هم زد.

- بچه ها کسی هست که نمره اضافه بخواد؟ از درس شما هنوز یه جلسه مونده ولی من باید به خاطر کاری که برام پیش اومده مدتی به جای دیگه ای برم . داطلب نبود؟

یکی از بچه ها با کم رویی پرسید:

-نم...نمره...دا....ره؟(نمره داره؟)

ملانی آهی از افسوس کشید و سرش را به نشانه موافقت تکون داد . کلاس پر از همهمه شد.

-من پروفسوررررررررررررررررررررررررررررررر!
-من!
-نه خیرم من.

جیانا دوست نداشت دخالتی بکنه ، کلی درس داشت که هنوز انجام نداده بود ولی بی تفاوت هم نموند . با سیلنسیو کلاس را ساکت کرد.

-جی تو داوطلبی؟
-من؟
-بله ... دیوار که نگفتم!
-چشم پروفسور اما...

ولی ملانی رفته بود.

-----------------------------------------------------------------------------------------------
جیانا به کلاس رسید ، نفس عمیقی کشید و وارد کلاس شد.

- خب بچه ها این جلسه براتون چیزی آوردم که غیر ممکنه که دربارش هیچی ندونین.

بچه ها ساکت شدند .

-چی؟

جیانا ادامه داد.

- از اونجایی که اینجا نزدیک جنگله من یکمی از گیاه های خاص و کمیاب از همین اطراف جمع کردم و آوردم . بعضی از اونا کشنده هستن و بعضی دارویی . برای مثال این ریشه گیاه آتشین خیلی از استرس ها رو برطرف می کنه ولی این سنبل آبی شب نما سمیه و برای فلج کردن شما یه قطره اش هم کافیه.

بچه ها از تعجب و ترس موهاشون سیخ شد.

-نگران نباشین من یه جدول بهتون میدم که گیاهان سمی و دارویی و معجون هایی که اثر اون سمی ها رو از بین می برن رو نوشته. نگران نباشین به کشتنتون نمیده!

جیانا برگه ها رو پخش می کنه و بچه ها خیالشون کمی راحت تر میشه. آرتیمیسا دستش رو بالا میبره:
-ببخشید جاهای خالی جدول واسه چیه؟
-خب سوال خوبی کردی جوابش تکلیفتونه.

تکلیف شما


1-شما باید گیاه هایی رو که بهتون میدم و مال هر کسی با دیگران فرق داره رو امتحان کنید بعضی از گیاها توی لیست هستن و بعضی نه. اونایی که نیستن رو، حالا از هر روشی سعی کنین بفهمین سمی هستن یا نه.(4 نمره)

2-اگه سمی نیستن برای چه بیماری هایی خوبه اگه سمی هستن خب چه معجون هایی خنثی می کنه اثراتشونو.(4 نمره)


3- جواب این معما رو پیدا کنید حالا به هر روشی و ربطش رو با تکلیفتون پیدا کنید: اگه دو رو با دو جمع کنید جواب ممکنه بیشتر از چهار بشه و شما رو به جواب برسونه.(2 نمره)


4-(نمره اضافه این اجباری نیست) چه درمانی رو از همه بیشتر موثر می دونید؟(1 نمره)

جیانا نفس راحتی کشید و کلاس را تمام کرد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
پروفسور ملانی شما عالی بودین گرچه وسط ترم دوم اومدم ولی سوژه ها جذاب بودن در حد لالیگا . آرزوی سلامتی دارم برای شما، ای پروفسور زیبا!( خیلی نیاز به گفته واقعیه. )


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۰
#52

آرتمیسیا لافکین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۶ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۱:۵۸ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰
از فلورانس، خیابان نورلند
گروه:
مـاگـل
پیام: 57
آفلاین
جادو آموزان درکلاس، مشغول گفت و گو بودند. قاقارو روی پای کتی نشسته بود؛ تری مشغول صحبت با دافنه بود؛ رزی از زیر میز آرام می خزید و آرتمیسیا خوابالود بود.
_اینو بگیرش!
_بفرس اینور.... بفرس اینور!
آملیا با استفاده از چوبدستی، با کاغذ، گوزنی درست کرده بود و همان طور که در هوا معلق بود دور کلاس میچرخاند.
همان لحظه پروفسور استانفورد در کلاس را باز کرد و وارد شد. اختیار گوزن از دست آملیا خارج شد و به پیشانی پروفسور خورد.
پروفسور برگه را بیرون انداخت وبا حالتی عصبانی گفت:
_صبح شماهم بخیر
آملیا سرش را پایین انداخت. پروفسور روی سکوی کلاس رفت،نفس عمیقی کشید و گفت:
_دیگه نزدیکه کریسمسه...... من معمولا یک هفته قبل میرفتم به تعطیلات اما امسال یک هفته دیرتر از تعطیلات میام! هرکدوم از شما اگه داوطلبید میتونیدجلسه ی بعدی تدریس داشته باشید.
جادو آموزان به همدیگر نگاهی انداختند. آرتمیسیا که هنوز خوابالود بود چشمانش را مالش داد . دستش را به سمت پاشنه ی پایش برد که ردایش را صاف کند که ناگهان دستش به پوسته ی لیز و زخیمی خورد؛ سرش را آرام جلو برد و رزی را زیر میز دید و از جایش بی اختیار بدون حرفی بلند شد!
همه ی جادو آموزان به او خیره شده بودند. پروفسور استانفورد با ابروهای بالا رو به آرتمیسیا گفت:
_عالیه! خب پس برای بعد کریسمس آماده باش
آرتمیسیا که شوکه شده بود رو به پروفسور گفت:
_ااااا..... بله؟
_خودتون داوطلب شدید..تدریس جلسه ی بعد با شماست.... گفتم آماده باشید
_آاااممم.... بب.. باشه
پروفسور شروع به تدریس شد. آرتمیسیا که هنوز شوکه بود یادش آمد برای چه چیزی بلند شد. به پایین نگاهی انداخت؛ رزی دور پایش پیچیده بود.
_از این ماده برای....
_
صدای جیغ آرتمیسیا کلاس را پرکرد.آرتمیسیا نفس، نفس میزد و بی صدا و بی حرکت ایستاده بود.
پروفسور استانفورد سریعا به سمت آرتمیسیا آمد و خیلی سریع گفت:
_آروم باش.... رزی تربیت شدست، هیچ آسیبی بهت نمیزنه
یهو قاقارو جلوی رزی پرید ورزی به سمت او پرید.وزغ یکی از دانش آموزان جلو پرید و هرسه حیوان درگیر شدند؛ پس از مدت طولانی کل کلاس به حالت اول برگشت و زنگ به صدا درآمد. تمام دانش آموزان کلاس را ترک کردند؛ آرتمیسیا کتابهایش را جمع کرد و برای جلسه ی آینده به راه حلی فکر میکرد.

بعد از کریسمس

جادو آموزان تک تک وارد کلاس شدند و در همان حال باهم صحبت میکردند. تقریبا 10دقیقه از زمان کلاس گذشته بود که در کلاس بازشد و آرتمیسیا با جعبه ای بزرگ در دست وارد کلاس شد.
جعبه را روی میز گذاشت و رو به جادو اموزان گفت:
_سلام به همگی
جادو آموزان سریعا به سمت جعبه هجوم آوردند. آرتمیسیا که در کنار میز ایستاده بود، الان وسط جمعیت به آن بزرگی گیر افتاده بود. جادو آموزان در تلاش بودند که ببینند درون جعبه چه چیزی قرار دارد. آرتمیسیا از میان جمعیت خودش را بیرون کشید و بلند گفت:
_میشه بشینید...!
اما جادو آموزان متوجه صدا نشدند. آرتمیسیا چوبدستی اش را از درون جیب ردایش برداشت و روی گلویش گرفت و گفت:
_میشه بشینید!
جادو آموزان همگی به سمت میز ها رفتند و سرجایشان نشستند. آرتمیسیا نفس عمیقی کشید و گفت:
_درس رو شروع میکنیم
آرتمیسیا به سمت جعبه رفت و در آن را باز کرد. یک ورقه ی نازک فلزی که رویش از حباب پرشده و داخلش توپهایی بود را بیرون آورد وروبه جادو آموزان گفت:
_در دنیای ماگلی برای شفا بخشی از قرص استفاده می کنند. همین بسته ای که در دست منه نوعی قرص هست که با توجه به اسمش میتونیم متوجه بشیم که برای درمان چجور بیماری خوب هست.
سپس جعبه را از روی میز برداشت و روبه جادو آموزان گرفت و گفت:
_این جعبه پراز قرص های مختلفه........ مثلا این.... یا... مثلا این یکی
آرتمیسیا از درون جعبه قرص هارا بیرون می آورد و به جادو آموزان نشان میداد.
_خب حالا ما از چه چیزی برای شفابخشی استفاده میکنیم؟ مشخصه «معجون» ما از بیشتر معجون ها برای شفا بخشی استفاده میکنیم و برای ساخت همه ی این معجون ها حداقل یکی از موادش گیاهان هستن. جالبه بدونید که قرص های ماگلی هم تقریبا با گیاهان درست میشه با این تفاوت که قرص ها از مواد دیگر شیمیایی هم درونشون استفاده میشه اما معجون ها گیاهی
آرتمیسیا، جعبه را روی میز گذاشت و قرص ها را در کنار جعبه روی میز ریخت. سپس شیشه هایی را که درونشان محلولی مایع بود را بیرون آورد و در دست گرفت و رو به بچه ها گفت:
_خودتون با خواص بیشتر معجون ها آشنایی دارید؛ الانم گفتم که قرص ها هم برای درمان استفاده میشه... اما تا حالا به ترکیب هردو با هم و اثرش فکر کردید؟
جادو آموزان به یکدیگر نگاه کردند. سپس آرتمیسیا گفت:
_فکر کنید.... هردوش برای شفابخشی استفاده میشه ولی چرا باهم امتحان نشن؟ شاید یک داروی جدید اختراع بشه! البته...معلوم نیست که چه جور دارویی باشه.... ممکنه نتایج مثبت یا منفی باشه.
آرتمیسیا ردایش را بالا داد و گفت:
_مثلا.... ترکیب معجون سوسن با قرص آموکسی سیلین باعث تغییر رنگ پوست میشه
قسمت دایره ای شکلی در مچ دست آرتمیسیا، از سفید به نارنجی تبدیل شده بود.
_یا... مثلا ترکیب معجون آویشن با قرص آهن باعث ایجاد ابر با هوای دهان میشه
سپس آرتمیسیا دو دستش را جلوی دهانش برد و ها کرد . وقتی دستانش را باز کرد ابری کوچک شبیه پشمک از میان دستانش خارج شد و به سقف چسبید.
_دیدید! ولی این نتایج منفی میتونه به صورت بر عکس نتایج مثبتی داشته باشه. مثلا چون پوستم سفید بود با خوردن ترکیب به نارنجی تغییر کرد اما مثلا اگه پوستم تیره بود تبدیل به یک لکه ی سفید میشد ولی بعضی از ترکیب ها ممکنه واقعا خطرناک باشن و برای این کار باید از یک قرص مخصوص استفاده کنید
سپس آرتمیسیایک بسته قرص سفید را آورد و گفت:
_شما وقتی قرص و معجون رو ترکیب کردید محلول رو باید نصف کنید. نصفش استفاده بشه و درون نصف دیگرش برای پایان به اثر ترکیب یک دونه قرص اضافه میکنید و اونوقت ترکیب رو استفاده میکنید.
حالا بریم سراغ تکالیف:


1_به گروه های دو نفره تقسیم بشید و هرکدومتون یک بسته قرص و یک معجون از روی میز بردارید و باهم ترکیب کنید. هرکس ترکیب رو روی هم گروهیش امتحان میکنه و میگه چه تاثیری داشته . (7نمره )

2_بگید چه قرص و معجونی رو باهم ترکیب کردید.( 1نمره)

3_بگید اون معجون خودش چه خاصیتی داشته و اون قرص هم چه بیماریی رو درمان میکرده؟(2نمره )

سپس آرتمیسیا به سمت میز رفت و به جادو آموزان معجون هارا پخش کرد


Magic bridge for different hostsʕ´•ᴥ•`ʔ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.