هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲:۰۶ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۰۴:۲۳
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 106
آفلاین
الستور بیرون اتاق خون وایساده بود. در واقع به دیوار تکیه داده بود و از صدای جیغ محفلیای در حال شکنجه و آشوب به وجود اومده و دعوای مرگخوارا برای ورود به اتاق، لذت میبرد. حتی برای چند ثانیه چشماشو بست و تصور کرد که توی یه سمفونی پر شکوه از جیغ و درد نشسته و داره از موسیقی لذت میبره، که البته این افکارش با کشیده شدن پایین کتش، کاملاً پاره شدن.

- اَل! اَل! نفر بعدی آلنیس اورمونده!

الستور سریع چشمای سرخ فامش رو باز کرد. گوش‌هاش به سمت عقب خم شدن و مثل گوزنی که لگد خورده، بدون هیچ حرفی به سمت در اتاق خون رفت. مرگخوارا هم کار منطقیو کردن و از سر راهش کنار رفتن. گابریل هم همونطور که پایین کتش رو نگه داشته بود و روی زمین کشیده میشد، به دنبالش رفت.
الستور درحالی که وارد اتاق خون میشد، با لبخند گرمی به گابریل گفت:
- اینبار نه گابریل عزیزم. همین جا بمون و اگر کسی خواست بیاد داخل، فقط بزنشون. پشت سر هم.

و البته که عصاش رو هم به گابریل داد و وارد اتاق شد.
یک ثانیه بعد، زیر نورهای قرمز داخل اتاق، الستور جلوی آلنیس ایستاده بود که روی کف خونی اتاق افتاده بود و دست و پاهاش بسته بود.

- انتظار چنین نمایش ضعیفی رو ازت نداشتم.

آلنیس سرش رو بلند کرد و به الستوری که یکبار در گذشته نجاتش داده بود، با چشمای پر از خشمش نگاه کرد.
- و الان اینجایی که شکنجه‌م کنی تا سرگرم بشی؟
- اوه عزیزم... انقدر توقعت از من پایینه؟

الستور زیر خنده زد، که البته صدای خنده رادیوییش به شدت بیرون اتاق شنیده شد. مرگخوارا بیرون اتاق گوش‌هاشون رو به در چسبوندن. به‌هرحال هر مرگخوار خوبی باید سعی کنه از روش‌های شکنجه هم‌قطارهاش یاد بگیره و اون روش‌هارو بهبود ببخشه!

مرگخوار که از بین لب‌هاش صدای استاتیک و نویز شدید رادیویی شنیده میشد، بدون توجه به خون و کثافت روی زمین، جلوی آلنیس روی زمین زانو زد، لب‌هاش رو به صورت آلنیس نزدیک کرد و به آلنیس گفت:
- جیغ بزن.

آلنیس سرشو کج کرد و چشماشو تنگ. انتظار داشت الستور یه حرفی در توجیه خودش، یا حتی در تحقیر آلنیس بزنه. ولی غافلگیر شده بود.

- دوباره تکرار نمیکنم... جیغ بزن.

بعد خیلی آروم به نوک بینی آلنیس ضربه زد.
و آلنیس هم، نه از روی ترس، بلکه فقط به خاطر اینکه چندشش شده بود، شروع به جیغ زدن کرد.
الستور صاف ایستاد و شروع کرد به قهقهه زدن، و سایه‌ش هم از فرصت استفاده کرد و علامت شوم رو روی ساعد دست چپ آلنیس تتو کرد.
و مرگخوارا همچنان در سکوت صدای جیغ‌های آلنیس و قهقهه وحشیانه الستور رو میشنیدن.
البته که چند دقیقه بعد الستور از اتاق خارج شد، پاپیونش رو مرتب کرد، عصاش رو از گابریل گرفت، به بقیه مرگخوارا نگاه کرد، شونه‌هاشو بالا انداخت و دوباره با همون لبخند مورمورکننده و پلیدش رفت به دیوار تکیه داد.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵:۵۹ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۲۴:۲۰
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 113
آفلاین
گابریل در حالی که زیر لب چیزی رو تکرار می‌کرد برای سومین بار وارد اتاق خون می‌شه. این‌بار هیچ زحمتی به خودش نمی‌ده تا تغییری در هیچ‌جای اتاق ایجاد کنه و یکراست می‌ره سراغ قربانی و با غرور درست جلوش وایمیسه. در حالی که سرشو بالا گرفته بود و چشماشو بسته بود، یکی از چشماشو آروم باز می‌کنه و رو به قربانی می‌پرسه:
- اسمتون؟
- رز از نوع زلر!

گابریل که غرور و این اداها بهش نمیومد، ناگهان به حالت عادی برمی‌گرده.
- حالا چرا ویبره می‌ری؟

قبل از این که رز بخواد جواب بده گابریل خودش جواب خودشو می‌ده.
- اوه از دیدن من خوش‌حالی نه؟
- نه؟!

گابریل بی‌توجه به رز دستشو می‌کنه تو جیبش و عصایی رو ازش در میاره. درست قبل از ورود به اتاق، الستور عصای خودش رو به گابریل داده بود و تو گوشش زمزمه کرده بود: "فقط بزن!".

پس گابریل نفس عمیقی می‌کشه و عصا رو بالا میاره.
- به نام الستور!

و همزمان عصا رو پایین میاره و به سمت رز نشونه می‌گیردش. گابریل که منتظر بود چیزهایی مثل برف شادی از عصا بزنه بیرون و رو سر و روی رز خالی بشه، با تعجب نگاهی به اطراف می‌ندازه. با دیدن سایه الستور که پشت سرش داخل اتاق شده بود و حالا با هیجان در حال تشویق کردنش بود، دوباره خاطراتِ پشت در براش زنده می‌شن. در حینِ ورود گابریل، الستور دستشو گذاشته بود رو شونه‌های گابریل و گفته بود "بزن! پشت سر هم هی بزن!".

بنابراین گابریل انرژی مضاعفی می‌گیره و عصا رو یک بار رو سر رز، یک بار رو دستش، یک بار رو پاهاش و همینطور به ترتیب به هر نقطه‌ای که می‌رسید به آرومی می‌زنه. در حد نوازش کردن! گابریل وقتی حس می‌کنه که به اندازه کافی زده، عقب میاد و نگاهی به رز می‌ندازه.
- خوب زدم نـ...

جمله‌ی گابریل به انتها نمی‌رسه، چرا که ناگهان بدن رز شروع به تیکه تیکه شدن از تک‌تک نقاطی که گابریل عصای الستور رو بهش زده بود می‌کنه تا این که در یک لحظه منفجر شده و خون به سر تا پای گابریل می‌پاشه. آخرین چیزی که چشم‌های رز دیده بود سایه خندان الستور بود که با نگاهش بهش می‌گفت حتی ارزش نداشته که الستور شخصا اونجا حضور پیدا کنه و شاهد ماجرا باشه.

گابریل که شوکه شده بود، آروم خون جلوی چشماشو پاک می‌کنه و می‌بینه هیچ اثری از رز زلر باقی نمونده و فقط خونه که همه جا پخش شده. اما آیا گابریل کسی بود که باورش بشه یکیو تیکه‌تیکه و بعد منفجر کرده باشه طوری که هیچی ازش باقی نمونه؟

خیر!

گابریل با خوش‌حالی شروع به بالا و پایین پریدن می‌کنه.
- وای اَل چه حقه‌ی فوق‌العاده‌ای! یه بادکنک شبیه آدم پر شده از سس گوجه فرنگی؟ جالب بود!

گابریل اینو می‌گه، عصا رو تحویل سایه‌ی ال می‌ده و همزمان هر دو از اتاق خارج می‌شن. قیافه‌ی مرگخوارانی که گابریلِ گوگولی رو حالا آغشته در خون می‌دیدن در نوع خود بی‌نظیر بود!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۲ ۱۷:۴۲:۰۴


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲:۵۶ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#99

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۴۳:۴۹
از گیل مامان!
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 509
آفلاین
تلاش دوم - به یاد پسری که یویو داشت!


با سری باند پیچی شده وارد اتاق شد و در را به سرعت پشت سرش بست. یک فنجان دمنوش گل گاوزبان برای خودش ریخت و آن را لاجرعه سر کشید.

گونی ای را از زیر شنلش در آورد و در آن را باز کرد. پسر بچه ای با موهای پر کلاغی هویدا شد. سیبی در دهانش چپانده شده بود. مروپ با احتیاط سیب را از میان دندان ها بیرون کشید.

-

صدای جیغ آنقدر بلند بود که سیب از دستش رها شد.
-هی فلفل هالوپینو جیغ جیغو مامان...آروم تر!
-آروم تر؟! آروم باشم که بزنی تو سرم مامان ولدک؟ بچه یتیم گیر آوردی؟ نخیر بچه یتیم بابام بود! من یه ایل پشتمن. الاناست که تدی برسه...اگر تا جهنمم میبردیم اون میومد دنبالم!

مروپ سعی کرد گوش هایش را بگیرد تا کمتر صدای جیغ های جیمز وارد مغزش شود، از جمجمه اش عبور کند و سلول های عصبی اش را از کار بیندازند. اما فایده ای نداشت!

-وقتی زنگ زدم نهنگام اومدن دم خونتون بردنت قطب شمال میفهمی!

به نظر جیمز آمد که جیغ هایش به اندازه کافی تاثیر گذار نیستند. پس سلاح کشتار جمعی اش را در آورد. سلاحی وحشت آور که لرزه به اندام تمام دشمنان می انداخت. سلاحی برای تمام اعصار...

یویو صورتی!

-الان من باید از این بترسم مامان جان؟

مروپ یویو را از جیمز گرفت و به زور در دهانش چپاند. بلافاصله یاد آورد که قرار بود جیمز را با میوه خوراندن زیاد شکنجه دهد. حالا با یویو ای که در دهان قربانی اش بود چگونه باید شکنجه اش میداد؟ مضطرب شد. پرتقال و سیب ها در دستانش می لرزیدند. آیا باید یویو را از دهان جیمز در می‌ آورد؟ آن وقت با جیغ های بی امانش چه میکرد؟ عرقش را پاک کرد. نفس های عمیق کشید.

یک ساعت بعد

جیمز به مروپ دچار پنیک عصبی شده پرتقالی تعارف کرد.

-بعد پدر ماروولو با جاروش مامانو از بالای برج ایفل انداخت پایین. بعدم عزیز مامان گفت چون مامان سرش به برج ایفا خورده پرتقالای مامانو نمیخوره. مامانم پاشد رفت خونه سالمندان!

جیمز در حالی که همچنان یویو اش در دهانش بود، آرام چند ضربه دلگرم کننده به پشت مروپ زد.
-هووووم...اومممم...اممم...اوممم!
-همینطوره جیمز مامان...همینطوره که میگی.

شواهد نشان می داد که شکنجه دوم هم چندان موفقیت آمیز نبود.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴:۲۹ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#98

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۰۴:۲۳
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 106
آفلاین
و الستور دوباره تصمیم به ورود به اتاق می‌گیره. یک نگاه به دکوراسیون اتاق میکنه، با ناامیدی عصاشو چندبار به کف اتاق میکوبه، و باعث تغییر دکوراسیون اتاق میشه، که این تغییر دکوراسیون شامل پر شدن اتاق از نورهای سبز و قرمز و پخش شدن لکه‌های خون روی زمین، دیوارها و حتی سقفه.
و مرگخوار با آرامش به عصاش تکیه میده و به محفلی که رو به روش به دیوار اتاق بسته شده، نگاه میکنه. اصولا الستور باید اولین دیالوگ رو میگفت و یه گفت‌گوی عمیق و شاید حتی دردناک رو به تنهایی روی شونه‌هاش حمل میکرد. ولی محفلی بسته شده به دیوار، با لحن مبارزه طلبانه‌ای گفت:
- الستور! دوباره همدیگه رو دیدیم!
- هاه... من که تو رو یادم نمیاد.

گابریل خیلی آروم از لای در اتاق میاد داخل و با حرکت سریعی میره روی کول الستور وایمیسه و از بین گوش‌های بلند و گوزن مانند الستور، به زندانی نگاه میکنه.
- اوه... اون خیلی پسر خوبیه ال!

الستور بدون توجه به گابریلی که مشغول بازی با گوش‌هاشه، سرشو خم میکنه و با چشمای تنگ شده به اسیر محفلیشون نگاه میکنه.
- خب اگه اینطور بود که من قطعا به یاد میاوردمش.
- بابا تو همین دو هفته پیش من رو خوردی!
- پس خیلی بدمزه بودی.

گابریل بالاخره از روی شونه‌های الستور پایین میاد و به محفلی زندانی نزدیک میشه.
- من اینو میشناسم! یوآنه! خیلی روباه خوبیه!
- دیدی؟ من معروفم مرتیکه! با اون صدای پر نویز قدیمی و عقب‌مونده‌ت!
- هاها... چی گفتی؟

گابریل یک نگاه به چشمای الستور انداخت که کاملا سیاه شده بودن، به جز مردمک‌های قرمزشون که با درخشش ترسناکی به یوآن نگاه میکردن. و بعد چراغ‌ها شروع کردن به سوسو زدن. و بعد گابریل فقط توی تاریک و روشن شدن اتاق، تونست ببینه که الستور مثل گوزن خشمگین به سمت یوآن هجوم میبره.
گابریل پلک زد.
و بعد الستور بود.
ولی یوآن نبود.
در واقع فقط لکه بنفش رنگ لزجی روی دیوار، و جایی که یوآن بهش آویزون شده بود، باقی مونده بود.

- هاها... به نظر میرسه که یکم زیاده‌روی کردم.

یک ثانیه بعد، الستور و گابریل از اتاق خارج شدن، و مرلین که زیر لب فحش‌های بد بد به الستور میداد به خاطر زیاده‌رویش، وارد اتاق شد. مرلین آب دهانشو انداخت کف دستش، بعد کف دستش رو مالید به محل پخش شدن یوآن روی دیوار. باز دوباره چندتا فحش داد و دایره لغات یوآن رو بزرگ‌تر کرد و حتی تا حدی روباه محفلی رو تراماتایز کرد، بعدشم کم‌کاری الستور رو جبران کرد و شخصا به یوآن یه علامت شوم داد.
و در نهایت، مرلین کبیر، از اتاق خارج شد تا نفر بعدی بیاد!


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۸:۵۰:۵۰ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#97

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۲۴:۲۰
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 113
آفلاین
گابریل دوباره برمی‎‌گرده و در کمال تعجب و حیرت خوانندگان، مجددا قرعه‌ی شکنجه‌ش به نام جعفر میفته. اصلا هم از الستور کمک نگرفته بود که این اتفاق رو ممکن کنه.

باری به هر جهت این‌بار تنها تغییری که گابریل در دکوراسیون اتاق خون می‌ده اینه که چمن‌هایی رو روی زمین رشد می‌ده. جعفر دست و پا و دهن‌بسته روی صندلی‌ای نصب شده بود. گابریل با صدای قیژی صندلیِ رو به روی جعفر رو جلو میاره و درست جلوش می‌شینه.
- می‌دونی تو این مدت به چه نتیجه‌ای رسیدم؟

جعفر می‌خواست پاسخ بده چی، ولی خب دهنش بسته بود و نمی‌تونه. پس به تکون دادن سرش به نشونه ندونستن اکتفا می‌کنه.

- این که اگه مبادا گوسفندی به اندازه‌ای که تو می‌خوای غذا نخوره چی می‌شه؟

گابریل از رو صندلی بلند می‌شه و متفکرانه مشغول قدم زدن تو اتاق می‌شه.
- یا اگه مسیری که برای چِرا کردن براشون در نظر گرفتی رو چند تاشون به اشتباه برن؟

گابریل این‌بار پشت به جعفر وایمیسه.
- کلا هر خطایی اگه ازشون سر بزنه چی؟

هرچی گابریل بیشتر حرف می‌زنه، جعفر بیشتر گیج می‌شه و نمی‌فهمه قضیه چیه. متاسفانه قادر نبود حتی دهنش رو باز کنه و بپرسه که چی داره می‌شه و با توجه به این که گابریل موجود پرحرفی بود به نظر نمیومد به این زودیا بخواد به جایی برسه که جعفر متوجه بشه قضیه از چه قراره! پس جعفر چاره‌ای جز صبر پیشه کردن نمی‌بینه که خودش به اندازه کافی شکنجه بزرگی برای جعفر بود.

بالاخره بعد از گذشت یک ربع، گابریل دوباره روی صندلی می‌شینه.
- با این تفاسیر، احتمالا تا الان متوجه شدی که می‌خوام چی کار کنم نه؟ کوبه... گوسفند... گوسفند... کوبه؟

گابریل ضمن گفتن این حرف دستاش رو به ترتیب مثل ترازو بالا و پایین می‌کنه. پاسخ جعفر هم‌چنان نه بود. ولی خب، بازم قادر به پاسخگویی نبود. این‌بار حتی تلاشی هم نمی‌کنه که با اشاره سرش پاسخی بده!

- اگه به خاطر کمال‌گراییِ تو به سرنوشتی مشابه دچار شن چی؟

بلافاصله بعد از گفتن این حرف، ناگهان شوق و اشتیاقی تو چشما و صورت گابریل نقش می‌بنده و با حرکت چوبدستیش پنجره‌ای رو به طبیعتی زیبا باز می‌کنه.
- می‌بینی؟ یه طبیعت بکر و مناسبِ چرِا! حالا به نظرت چی کم داره؟ درسته! گوسفندانی که توش رها بشن و برای همیشه از حضور در طبیعت لذت ببرن!

جعفر که حالا دو گالیونیش کامل افتاده بود، چشماش گشاد می‌شه و سعی می‌کنه هرجور شده صحبت کنه.
- مممم... موممم... مااممم...
- درسته! قراره گوسفنداتو آزاد کنم! چون وقتی کوبه‌ی به اون زیبایی رو نابود کردی فقط چون به نظرت اونقد خوب نبود، از کجا معلوم که با گوسفندات هم چنین رفتاری نخواهی داشت؟ آزادی بهترین انتخاب برای اوناس. نگاشون کن.

جعفر به پنجره نگاه می‌کنه که حالا دیگه تنها طبیعت رو نشون نمی‌داد، بلکه گوسفندانی از اینور به اونور در حرکت بودن که از چِرا کردن در اونجا لذت می‌بردن. جعفر همیشه با گوسفندانش تعریف می‌شد و حالا گوسفنداش از اون گرفته شده بودن!

گابریل بدون این که منتظر بمونه تا واکنش جعفر به این قضیه رو ببینه، با این خیال که بهترین تصمیمو برای جعفر و گوسفندانش گرفته از اتاق خارج می‌شه.



پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۷:۱۵:۱۶ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#96

گریفیندور، مرگخواران

تلما هلمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۹:۴۹
از من دور شو! تو خیلی مشکوکی!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 160
آفلاین
عمارت ریدل ها همیشه که خلوت و ساکت بود و همه مشغول کاری بودند. اما آن‌روز، با همیشه فرق داشت. تمامی مرگخواران در سالن اصلی جمع شده بودند. برخلاف همیشه، میشد متوجه هیجان و ذوق و چهره هایشان شد.

چشمان همه، به اتاقک موجود در حیاط دوخته شده بود. همه آنها منتظر لحظات لذت‌بخشی بودند که وارد آن اتاق شوند. اتاقی که محل شکنجه دادن دشمنان شان بود!

- هم‌رزمان من!

تلما در میان جمعیت ایستاده و این را با صدای بلند فریاد زده بود. مطمئن شد همه صدایش را می‌شنوند.
- خیلی از شما، مدت هاست که این نماد مبارک روی ساعد دستان تونه! ولی من... مدت نسبتا کمیه که اینجام. امروز و این لحظه، یه بهونه ای شد که من این رو بهتون بگم. میخوام بگم... دوستتون دارم!

مرگخواران لبخند نزدند. مهم هم نبود. او آنها را همانطور سرد و خشک دوست داشت.
به طرف اتاق مخصوصش رفت تا خنجرش را بردارد. در را باز کرد و از روی میز خنجر را برداشت. از اتاق خارج شد. مروپ را درون راهرو دید.

- اوه تلما! من کارم تموم شد. میخوای تو بری داخل؟
_البته!

تلما با هیجان اعلام رضایت کرد و به طرف اتاق راه افتاد. شخص مورد نظرش روندا بود. امیدوار بود که کسی او را شکنجه نداده باشد. به اتاق که رسید، در را باز کرد. روندا فلدبری با دستانی بسته روی صندلی نشسته بود.

- سلام رونی!

روندا با صدای او، سرش را بلند کرد.
- منو ول کنید! شما با چ...

صدای بلند تلما، سخنش را نصفه گذاشت.
- از اینکه آدما ازم تغییر کنن خوشم میاد! مثلا موهام کوتاهه و تو هم...

روندا وحشت‌زده نگاه به موهای کوتاه شده اش نگاه کرد.
- تو...

تلما خنجر تزیین شده با یاقوت کبودش را برداشت و به طرف صورت او حرکت داد.
- نه! صورتت نه! دستت! یه امضا روی ساعدت!

با تیزی، نام خودش را روی ساعدش نوشت.
خنجر در شکمش فرو و خارج کرد. خون شروع به بیرون زدن از زخمش کرد.
- خداحافظ! با علامت مرگخواریت خوش باش!

روندا نگاهی به علامت شوم روی دستانش انداخت. و آه کشید...


از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱:۵۶:۵۰ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#95

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۴۳:۴۹
از گیل مامان!
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 509
آفلاین
تلاش اول - شکنجه شکلاتی!


زنی با شنلی تیره وارد اتاق خون شد. کلاه شنل را کنار زد و عرقش را پاک کرد. به سمت در برگشت تا کدو تنبل غول آسایی را به داخل بکشد اما کدو تنبل لای در گیر کرده بود.
-چرا در اتاق خونتون انقدر کوچیکه کدو تنبل مامان؟!

ریموس با لبخند سرش را از داخل کدو تنبل بیرون آورد‌.
-مسئله ای نیست بانو مروپ. بذارین خودم کمکتون کنم.

در حالی که دم کدو تنبل همچنان بر روی سرش مانده بود خودش را از کدو بیرون کشید و شروع به هول دادن کدو به داخل اتاق کرد.
-عالیه...از در رد شد. خب دیگه من بر می گردم توی کدو شما کارتونو ادامه بدین.
-اوه...ممنونم!

مروپ کدو را به وسط اتاق کشید. ابزارآلات شکنجه را از قبل برای قربانی اش آماده کرده بود. دیگ آب داغ...چند عدد چاقو...یک ساطور...تصمیم گرفت با هولناک ترین شکنجه اش آغاز کند.
-خودتو آماده کن ریموس مامان، قراره ابر های تاریک، زندگیتو در بر بگیرن. اگر شانس بیاری و زنده بمونی هر روز این روز تاریک رو با وحشت به یاد خواهی آورد. مامان به بدترین کابوست تبدیل خواهد شد!

مروپ چاقویی را بالا آورد. تیغه چاقو بی رحمانه درخشید. با نهایت قدرت آن را فرود آورد.

خربزه دو تکه شد!
-مامان اکنون به این قاچ خربزه، به مقدار لازم عسل می افزایه و ریموس مامانو محکوم به مرگی دردناک...
-شکلاتم روش می ریزین؟
-چی؟!

ریموس از داخل کدو بیرون آمد. طبق معمول چند بسته شکلات اعلا همراهش آورده بود. یک تکه از تخته شکلاتش را شکست و روی قاچ خربزه گذاشت، سپس با نهایت لذت شروع به خوردن ترکیب مرگبار کرد.
-به به...چه خوشمزه بود! ماهی و ماستم دارین؟ هندونه و گوشت چی؟ میاین قرمه سبزی و شکلات بخوریم؟
-نه!
-جیگر تسترال چی؟ بزنیم توی شکلات بخوریم؟
-چرا نمیمیری مامان جان؟!
-درختای جنگل ممنوعه رو روش شکلات نریزیم بخوریم یعنی؟

معده محفلی ها در محدودیت ها شکوفا شده بود و مروپ انتظار این یکی را نداشت. با نا امیدی وسایل شکنجه اش را جمع کرد.

یک ساعت بعد


-به نظرتون رنگین کمون گابریل توی هفت رنگش طعم شکلاتم داره؟

مروپ در تمام یک ساعت گذشته در حال فرار از دست سوژه شکنجه اش بود.
-آخ!

محکم با دیواری برخورد کرد.

-آخی! بانو مروپ خوبین؟ انگار ضربه مغزی شدینا! یه شکلات بدم بخورین خوب شین؟

مادر لردسیاه در اولین شکنجه اش به سختی شکست خورده بود.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۲ ۱۵:۵۲:۴۹



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۰:۰۵:۳۲ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#94

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۰۴:۲۳
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 106
آفلاین
سایه‌ای با شاخ‌های گوزنی و لبخندی شیطانی از زیر درب، به اتاق که با نورهای سرخ و کور کننده روشن شده بود، وارد گردید و به محفلی‌ای که جلوی دیوار زنجیر شده‌بود، نگاه کرد. سایه سرش رو خم کرد و محفلی رو زیر نظر گرفت. به نظر کاملا بی‌حرکت بود. ولی گاه‌گداری حرکات سریعی می‌کرد. سریع‌تر از یک انسانی عادی. محفلی رنگ‌پریده بود، که حتی این ویژگیش هم غیر عادی و عجیب بود.

بعد از چند ثانیه و چند تلاش ناموفق دیگه مرد محفلی که موهای بلندش به شدت به‌هم‌ریخته بودن، درب اتاق خون باز شد. مرد کت و شلوار پوشی وارد شد، که لبخندش درست به اندازه لبخند سایه، مورمورکننده و پلید بود، و البته که این شباهت، نشون میداد که سایه، دقیقا متعلق به همین مرده. مرد سر تا پای محفلی رو نگاه کرد، و چشمای سرخ و پلیدش درخشیدن.
- خب خب اینجا چی داریم؟

لحن مرد کاملا شاد و شنگول بود، و صدای رادیوییش طوری بود که انگار که همین الان لطیفه گفته. که البته نگفته بود، و البته که مرد انقدر مودب بود که صبر کنه تا محفلی زندانی جوابشو بده.

- تو دیگه کدوم عجیب غریبی هستی؟

محفلی سرش رو بالا آورد و به مرگخوار رو به روش نگاه کرد. در واقع بیشتر چشمش روی عصای مرد توقف کرد.
- میخوای با عصات قلبم رو سوراخ کنی؟
- هاه! البته که نه! اونطوری که سرگرمی خیلی زود تموم میشد، نه؟
- تو کی هستی؟! هر دومون میدونیم چی میخوای... زود تمومش کن.
- ادبم کجا رفته؟ البته که باید خودم رو معرفی کنم. الستور هستم، از دیدنت خیلی خوشحالم، واقعاً میگم. و قراره که زندگی رقت‌انگیزتو تموم کنم!

الستور که لبخند ترسناکش هر لحظه پلیدی بیشتری به خودش می‌گرفت، در اتاق خون رو پشت سرش بست، یک بار با عصاش به زمین کوبید و گفت:
- کافیه!

لحنش آروم بود، ولی همون کافی بود که سایه‌ش سریع بهش متصل بشه و دست از خفه کردن سایه گادفری برداره، ولی نتونست جلوشو بگیره که همچنان شکلک در نیاره و دستش رو جلوی گردنش تکون نده و ادای بریده شدن گلوشو در نیاره.
الستور که عصاش رو تو دستش می‌چرخوند، چونه مرد محفلی رو توی دستش گرفت و شروع کرد به وارسی کردنش. نگاهش روی خالکوبی روی پیشونی مرد ثابت موند.
- گفته بودی اسمت چی بود؟
- نگفته بو...
- نیازی نیست. میدونم کی هستی، گادفری میدهرست، خون‌آشام محفلی.

گادفری یک‌هو حس کرد هوا از ریه‌هاش با شدت خارج شد. سرشو پایین انداخت و دید که انگشتای الستور توی سینه‌ش وارد شدن. انگار که سینه‌ش از پارچه نازکی ساخته‌شده و انگشتای الستور هم پنج‌تا چاقوی برنده هستن. الستور انگشتای آغشته به خونش رو از سینه گادفری خارج کرد و دوباره سرش رو بالا گرفت. لبخند از چهره پلید مرگخوار محو شده بود.
- نمایشت ضعیفه... حوصله‌م سر رفت.

گادفری فکر نمیکرد کسی یا چیزی بتونه بکشتش. اما این‌که یک نفر انگشتاش رو به سادگی وارد سینه‌ش کرده بود و به ریه‌هاش چنگ زده بود، براش تجربه عجیب و جدیدی بود. و البته که امیدوار بود دیگه تکرار نشه، ولی تکرار شد. فقط یکم پایین‌تر. چون الستور دستشو وارد شکم گادفری کرده بود و به نظر می‌رسید مشغول سانت کردن روده‌ش باشه.
- کیفیت غذاهاتم که بد بوده. دیواره روده‌هات خیلی ضعیفن. و البته که من راه حل درست این مشکل رو میدونم! قطعا میدونم، آینده خوبی در انتظارته!

الستور دستشو از شکم گادفری خارج کرد، که البته یک مقداری از روده گادفری هم همراه دستش بیرون اومد. بدون اینکه دستش رو تمیز کنه، مچ دست چپ گادفری که زنجیر شده بود رو گرفت، و بدون تلاش خاصی زنجیر رو از دور دست خون آشام زخمی باز کرد. عصاشو دو بار به زمین کوبید، و چند ثانیه بعد به نظر می‌رسید سایه‌ش داره به دور مچ و ساعد رنگ پریده گادفری میپیچه. وقتی سایه‌ش دست گادفری رو رها کرد، علامت شوم روی ساعد خون‌آشام محفلی، می‌درخشید.
گادفری ناله ضعیفی کرد.
الستور شونه‌هاشو بالا انداخت، زیاد سرگرم نشده بود. و دقیقا همون‌طور که بدون مقدمه خاصی وارد اتاق خون شده بود، خارج شد!


ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۲ ۰:۰۹:۴۷

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۰:۰۴:۳۷ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#93

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۲۴:۲۰
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 113
آفلاین
گابریل به محض ورود به اتاق خون، با تکون چوبدستیش ظاهر اتاق رو به دلخواه خودش تغییر می‌ده. بنابراین میزی مربعی شکل وسط اتاق قرار می‌گیره و دو طرفش دو مبل گرم و نرم آبی‌رنگ. رنگ دیواره‌های اتاق هم از قرمز خونین به 7 رنگ رنگین‌کمان تغییر رنگ می‌دن و تک‌شاخ‌هایی کاغذی در گوشه و کنارش شروع به پرش از این رنگین‌کمون به دیگری می‌کنن.

جعفر که بعنوان قربانی به اتاق فراخونده شده بود، نمی‌دونست باید بابت این وضعیت خوشنود باشه یا ناراحت. درسته که مرگخوارای دیگه احتمالا شکنجه‌های خوفناکی در نظر داشتن، اما با وجود گابریل بعنوان شکنجه‌گر بسیار نگران روح و روانش بود. چرا که پدر جعفر همیشه بهش می‌گفت "روحت که آسیب ببینه طولی نمی‌کشه که جسمت هم آسیب می‌بینه".

نتیجه این که جعفر با چهره‌ای خموده و دست به سینه روی یکی از مبلا نشسته و به شاهکاری که گابریل بر در و دیوار اتاق زده بود زل می‌زنه. ابهت اتاق کاملا نابود شده بود. آیا این حق اتاقی بود که اسمش اتاق خون بود؟

- آخ... چشمام جدا درد گرفت! روحم به درد اومد.

گابریل با شنیدن این حرف دست از ور رفتن به ظاهر اتاق برمی‌داره و تازه به یاد میاره قربانی‌ای برای شکنجه در اختیارش قرار داده شده.
- سلام جعفر!

گابریل اینو می‌گه و با نگاهی عجیب به چشمای جعفر زل می‌زنه.
- چیه؟ مسابقه هرکی زودتر پلک بزنه می‌بازه‌س؟
- نه مسابقه اینه که کی از رو می‌ری.
- ها؟ یعنی چی؟ مگه من چی کار کردم؟ من یه محفلی مفتخرم. این وصله‌ها بهم نمی‌چسبه.

گابریل روی میز به سمت جعفر خم می‌شه.
- تو کوبه‌ای که برای اتاق خون ساخته بودی رو خرابش کردی و دوباره کوبه قبلی رو جایگزینش کردی! یادته؟ دو روز پیش... دقیقا وقتی که خورشید داشت پشت ابرا غروب می‌کرد و تاریکی جای خودشو به سرخی آسمون می‌داد و ماه...

جعفر یادش بود، ولی نمی‌دونست این مسئله چه اهمیتی داره. پس می‌پره وسط حرف گابریل.
- باشه باشه فهمیدم! ولی خب که چی؟ کوبه‌ای که ساخته بودم کج و زشت بود و اصلا به اینجا نمیومد.

گابریل با چشماش نگاه عمیق‌تری به جعفر می‌ندازه.
- اینطوریه؟
- خب... باشه... شایدم که نیست؟ می‌شه فقط اینطوری نگاهم نکنی؟
- البته که می‌شه! وقتی از ته دلت اعتراف کنی کار اشتباهی کردی و دیگه تکرارش نمی‌کنی! تو برای اون کوبه زحمت کشیده بودی. چطور دلت اومد نابودش کنی؟ اینطوری قدر زحمات خودتو می‌دونی؟

جعفر نمی‌دونست چرا این مسئله باید اینقدر برای گابریل مهم باشه، ولی برخلاف تصورش برای گابریل بسیار مهم بود که همه ارزش زحمت‌های خودشون رو بدونن. بنابراین در نگاه گابریل، جعفر گناهکارترین محفلی در اون لحظه بود!

نگاه‌های گابریل روی جعفر داشت سنگین‌تر می‌شد و جعفر احساس می‌کرد چیزی نمونده تو زمین فرو بره. از طرفی تک‌شاخ‌هایی که در حال پرش از این رنگین‌کمون به بعدی بودن و حالا دیگه چشمک هم بهش می‌زدن باعث می‌شه چشمای جعفر گیج بره، اختیار از کف بده و تحملش تاب بشه.
- آی مرگخوارا! نجاتم بدین! این دختر داره منو می‌کشه! آی هوار داد بیداد!

مرگخوارا که در انتظار برای شکنجه پشت در اتاق خون جمع شده بودن، ناگهان می‌ریزن داخل و به محض ورودشون تمام جادوی در و دیوار از بین می‌ره و اونا با همون اتاق خونی مواجه می‌شن که به رنگ سرخ خونین تزئین شده بود.
- واو گابریل! به نظر میاد گل کاشتیا! ازت انتظار نداشتم. همیشه می‌دونستم یه مرگخوار واقعی هستی.

مرگخوارا اینو می‌گن و گابریل و جعفر به صورت جداگونه از اتاق خارج می‌شن تا قرعه به نام شکنجه‌شونده و شکنجه‌کننده بعدی بیفته.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۲ ۰:۰۹:۴۴


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۰:۰۰:۴۳ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#92

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۰:۳۱:۲۷
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 741
آفلاین
سوژه جدید!


- مورس موردرِ!

لبخند شیطانی ای بر روی صورت پیرمرد پیامبر نقش بست. از نشان سیاهی که ظاهر کرده بود بسیار خوشنود به نظر می رسید. نگاهی به مروپ انداخت. نفسش را در سینه حبس کرد و به سمت مرگخوار ها گفت:
- امروز روز مرگخوار هاست...
- هورا... هورا...
- ما همگی مرگخواریم...
- هورا... هورا...
- و اینجا محفل ققنوسه...
- هورا؟
- بله یاران لرد همواره سیاه! ما امروز در اینجا جمع شدیم تا بار دیگر قدرت خودمون رو به رخ تمام اعضای جامعه جادوگری بکشیم!

لبخند رضایتی در صورت مرگخوار ها پدیدار شد و با تکان دادن سر، حرف های پیامبر را تایید کردند. مرلین به سمت محفل حرکت کرد. ورودی اتاق خون به رنگ قرمز رنگی درست در کنار درب ورودی محفل، خود نمایی می کرد. اشاره ای به در قرمز رنگ کرد و گفت:
- اینجا برای شماست فرزندانم. سال ها، الستور مودی و همراهانش مرگخوار ها رو اینجا میاوردند تا شکنجه کنند و ازشون اطلاعات بدست بیارند. اما امروز این ماجرا تموم میشه. ما... یعنی ما و مروپ... ما هم یعنی همون ما...

مرلین سرش رو می خارونه و از تناقض بوجود اومده لحظه ای مکث می کنه.
- خب می گفتیم... ما همینجا داخل راهروی این اتاق خون ایستادیم. یاران لرد سیاه... مرگخواران وفادار ارباب... فرزندانم... امروز روز شماست. بخورید و بیاشامید و اسراف هم بکنید! امروز تمام محفلی ها در اختیار شما هستند. خلاقیت به خرج دهید و هر گونه که دلتان می خواهد، آن ها را به این اتاق کشانده و شکنجه کنید. مطمئن باشید که به خلاقانه ترین شکنجه، امتیاز خواهیم داد.

آلستور نگاهی به اتاق خون انداخت. از دیدن چیز های قرمز همواره خوشحال میشد و چشمانش برق می زدند. اما احساس می کرد یک جای کار ایراد دارد. نگاهی به مرلین کرد و گفت:
- پیامبر! احساس نمی کنی اینجا یکم موقعیت به نفع اوناست؟
- اوه... داشت یادم می رفت. حق با توئه آلستور. بکشین کنار یه لحظه.

مرلین آستین هایش را بالا زد و با اشاره دستش، مرگخوار ها را به عقب هدایت کرد. نگاهی به اتاق خون انداخت. دست راستش را که عصای جادوگری اش را گرفته بود به سمت ساختمان گرفت و زیر لب طلسمی را زمزمه کرد. با اشاره نهایی چوبدستی مرلین، اتاق خون به حرکت در آمد. مرلین همانند بازیکنان فوتبال آمریکایی؛ چوبدستی اش را به سمت افق پرتاب کرد. با حرکت چوبدستی مرلین، گویی نخی نامرئی اتاق خون را به دنبال چوبدستی کشید. مرلین نگاهی به مرگخوار ها کرد و گفت:
- اجی مجی لاترجی! اتاق خون در حیاط خانه ریدل ها در خدمت شماست! محفلی سفید بیارید، محفلی نشان سیاه خورده تحویل بگیرید. وسطشم هر طوری خواستین شکنجه کنین! خوش باشین و روز خودتون رو جشن بگیرید!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.