سلام پروفسور.
۱.برام توضیح بدید که به نظر شما در گذشته هاگوارتز توی چه پوشش ضدماگلی ای بوده و چطور ساخته شده که ماگل ها متوجهش نشدند؟ آیا فقط جادو دخیل بوده؟ چه جادویی؟ آیا از حیله های ماگلی و جادویی با هم استفاده شده؟ با تخیلتون برام توضیح بدید! حداقل سه پاراگراف ازتون تکلیف میخوام. (۱۰نمره)پروفسور شما توجه کنید به این نکته. اون زمان که قلعه رو داشتن میساختن اصن امکانات قابل توجه ای نبود و چهار بنیانگذار باید شبانه روز کار و تلاش می کردند تا قلعه ساخته بشه ... البته این خیلی زمان بر بود و باعث می شد در همین زمان ساخته شدن توجه خیلی از مشنگ ها به هاگوارتز جلب بشه و چهار بنیانگذار باید یه راهی پیدا می کردند.
از اونجایی که چهار بنیانگذار خیلی تنبل بودند اولش سعی کردند راهکار های ساده و کم هزینه رو در پیش بگیرند چون همین جوریش وقت کمی داشتند و داشتند زیر بار هزینه های ساختن هاگوارتز وا می رفتند و باید یک جوری سر هزینه ها رو کم می کردند.
نظریه ای که من دارم هم پیچیدس و هم سادست. بنیانگذارا یه تابلو رو در فاصله چهارصد متری هاگوارتز نصب می کنند و حدس بزنید چی روش مینویسند؟ ``منطقه خطرناک است وارد نشوید.``... البته راه های جایگزین هم داشتند مثل اینکه اگه از اون تابلو گذر می کردند به تابلوی بعدی میرسیدند که می گفت ``مگه با تو شوخی دارم وارد نشو بی پدر``
اینم بگم این راه حل های جایگزین خودشون راه حل های جایگزین دیگه ای لازم داشتند و به همین خاطر این طرح با شکست رو به رو شد ... البته بنیانگذاران هنوز روی قضیه ساده و کم هزینه اعتقاد نظر داشتند.
بعد از شکست طرح قبلی بنیانگذارا سعی کردند فکر های بهتر و مفید تری داشته باشند و
همینطور کم هزینه.
بنابراین تصمیم گرفتند طرحی رو اجرا کنند که باید تو اون ملت بی جادو رو گول بزنن. این طرح این جوری بود که یکی از بنیانگذاران با قرعه کشی انتخاب می شد تا بساط رمال و دست فروشی راه بندازه تا اگه کسی پیدا میشد حواسش گرم بساط بشه و دیگه سرشو نکنه تو فضای اطرافش.
البته این طرح هم منحل شد...شاید بگید چرا؟ معلومه بنیانگذارا شروع به دعوا با هم دیگه کردند چون دلشون نمیخواست خودشون رو کوچیک بکنند. جرقه اختلاف ها هم از همونجا رقم خورد.
اینبار دیگه بنیانگذارا که از دفعات قبلی درس عبرت گرفته بودند با تلاش فکر و درس خواندن در دانشگاه جولسفورد
فکری به ذهنشون رسید.
اونا تصمیم گرفتن به محیط اطراف قلعه و خود قلعه که خود شما اشاره کردید قدرت تفکر بدند که باعث می شد هر کی نزدیک قلعه میشد سر از یه جایی در بیاره و اینطوری شد که مردم بخاطر افراد ناپدید شده در اون منطقه هیچوقت به اون منطقه و خود قلعه نزدیک نشن و اونجا رو نفرین شده بدونن.
۲.توی یک رول داستان خودتون درحالی که یکی از رازهای قلعه رو کشف می کنید برام بنویسید. چه رازی یا چه مکانی رو کشف می کنید؟ ممکنه اتفاق خوبی باشه یا بد! یا هردو، به خودتون بستگی داره. ازتون فضاسازی خوب و استفاده از تخیل و خلاقیتتون رو میخوام. درمورد موضوع آزادی کافی دارید. (۲۰نمره)در روز آفتابی و آرام با زوم کردن روی مدرسه هاگوارتز میتوانستید متوجه فاجعه اتفاق افتاده و در حال اتفاق شوید و همه ی این اتفاق ها در یک روز آفتابی در حال انجام شدن بود. فاجعه آنقدر عجیب بود که آدم در آن لحظه بیشتر ترسیدن باید درباره اش فکر میکرد. درختان جنگل هاگوارتز کنده شده و هر کدام به کناری پرت شده بودند. دانش آموزان و معلمان در حال فرار بودند و بعضی ها هم پناه گرفته بودند.
همگی در حین فرار داشتند به قلعه هاگوارتز نگاه می کردند که از جایش کنده شده بود و در حال خراب کردن منطقه اطراف و تعقیب کردن دانش آموزان و معلمان بود.
همه این اتفاق ها در عرض چند دقیقه اتفاق افتاده بود.
فلش بکدانش آموزان با کیف پول در دست حلقه ای را تشکیل داده بودند و در حال خرید کردن بودند و هر چند لحظه به تعدادشان اضافه میشد.
- دانش آموز...سبد رو ور دارو بیار. هر چی بخواین داریم. از آبنبات های معلم مسموم کن تا پشه کش مخصوص انتقام و هر چی که فکرش رو بکنین داریم...حراجه نصف قیمت...فقط امروز.
مثل هر روز اسکورپیوس بازارچه پهن کرده و مشغول فروختن جنس هایش بود تا بتواند پولی در بیاورد و بتواند بخشی اش را بزند به زخم زندگی اش و بخش دیگری ازش را ذخیره کند.
فقط پول نقد قبول میکنیم...کارتخوان نداریم. مالیات لرد سیاه گرون شده...نمی صرفه.
چند دانش آموز مذکور، آه کشیده و صحنه را ترک کردند.
بعد از چند دقیقه اسکورپیوس بازارچه اش را جمع کرده و مشغول رفتن به تالار اسلایترین شد تا بتواند استراحت کند و خودش را برای فردا آماده کند.
- جیلینگ.
اسکورپیوس که متوجه صدا شده به پشت سرش نگاه می کند و متوجه سکه و کیسه سوراخ شده اش می شود.
ولی چیزی عجیب نظرش را متوجه خود و بی اهمیت به پول های روی زمین کرده بود.
تکه ای از دیوار کنده شده و مشغول خوردن سکه ها بود و این نه تنها اسکورپیوس را نترسانده بلکه باعث تعجب او شده بود.
لنگان لنگان و بی سر صدا به سمت شکاف خالی دیوار رفت و وارد آن شد.
- یا مرلین.
اتاق پر از سکه و طلا بود. بنظر می آمد بجامانده از دوره ها و سال ها قبل است و هر سال داشت افزایش می یافت.
اسکورپیوس به دستگاهی نگاه کرد که خیلی شبیه به دستگاه های پلی استیشن و بازی مشنگی بود و با توجه به عکس هر چهار بنیانگذار بنظر می آمد ساخته آنها و یک راز باشد.
- بزن بریم.
اسکورپیوس نمی دانست آن دستگاه در واقع کنترل کننده قلعه هاگوارتز بود و با دستکاری کردنش فاجعه ای پیش می آمد.
پایان فلش بک