هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
#57

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۱:۰۸:۳۱
از پشت ویترین
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 269
آفلاین
بلا کنار لرد رفت و در گوشش گفت:
-ارباب قرار شد وانمود کنین تا کشته نشین.

لرد که نزدیک بود از دو سوراخ دماغ نداشته‌اش دود بیرون بیاد خودشو کنترل کرد و نفس عمیقی کشید و گفت:
-بسیار خب اما فقط همین یکبار.
-خیلی ممنون ارباب.
-ولی فقط به شرطی که پس از این ماجرا رودولف و داوران را بکشیم البته پس از اینکه نفری یک کروشیو نثارشان کردیم.
-قبوله ارباب.

لرد به سمت جمعیت برگشت و گفت:حق با دامبلدور است.
ما معنای عشق را درک نمودیم و در عالم برزخ به کار های بد خویش پی بردیم.

دامبلدور گفت : دیدید فرزندانم؟
خودتان شنیدید که تام چه گفت!
پس با این حساب نیازی به اعدام او نیست.

داوران که هم مشکوک بودند هم متعجب فریاد زدند:
-جلسه اضطراری داوران.

سپس حلقه زدند و شروع به حرف زدن کردند.

....................

نیم ساعت بعد

....................

داوران حلقه را باز کردند و از وسط حلقه داور اول که بیرون آمد.
سپس داور اول دستش را در جیبش کرد و چکشی بیرون آورد و بر فرق سر داور چهارم فرود آورد و فریاد زد:
-حکم را اعلام میکنیم.

همه نفس هایشان در سینه حبس شده بود و منتظر حکم داور اول بودند.
-بر اساس شهادت دامبلدور و به دلیل اعتراف لرد ... جناب لرد لازم نیست اعدام بشه.

مرگخواران از خوشحالی سر از پا نمی شناختن و داشتن موج مکزیکی میرفتن و لرد و بالا پایین مینداختن که :

-حبس ابد

صدای داور اول بود که به گوش رسید و بعد از آن صدای برخورد دوباره چکشش بر سر داور چهارم به گوش رسید.




پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ جمعه ۲۵ تیر ۱۴۰۰
#56

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
مـاگـل
پیام: 80
آفلاین
-بله، بله! عاشق شدن!
داوران می خواستند به دامبلدور بگویند که خفه شود، اما چون اگر می گفتند مورد استیضاح قرار می گرفتند، سریع و با چشمانی بی احساس گفتند:
-جناب دامبلدوز... عه نه دامبلدور! اگه دفعه بعد به جای ایشون صحبت کنید، از اینجا اخراج می شید! این تذکر آخر است!
دامبلدور با چهره ای مظلوم و چشمانی پر شده گفت:
-فرزندک نازم؟! چرا دل این پیرمرد پر غصه بی هدف رو می شکنی؟! من هیچ هدفی جز کمک کردن به تو فرزندک نازم و دیگر فرزندکان نازم ندارم!
مرگخواران داشتند با تعجب نگاه می کردند، که لرد گفت:
-ساکت شید دیگر! ما خیلی کار ها بلدیم... مثل کشتن آدم های بی لیاقتی مثل شما!
داوران می خواستند چیزی بگویند اما زبان همه خشک شده بود!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ جمعه ۲۵ تیر ۱۴۰۰
#55

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۴۵:۲۰
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
هیئت مدیره
اسلیترین
مترجم
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 286
آفلاین
اما دامبلدور دیگر ول کن ماجرا نبود و تمام تلاشش را به کار گرفته بود تا مانند مرگ‌خواران داوران را مجبورقانع کند که تام عشق را درک کرده است و از کارهای قبلی اش را دیگر تکرار نمیکند اما داوران سخت گیر و ریز بین تر از این حرفا بودند
_مگه نه تام؟
_

ولی انگار تام موضوع رو نفهمیده بود و چهره ای خمشگین به خود گرفته بود و موجب کم اهمیت شدن حرف های دامبلدور شده بود و در همین جهت نیز مرگخواران نیز فرصت را غنیمت شمردند تا اربابشان را راضی کنند تا حرف های دامبلدور ها را گوش دهد.

_ارباب!
_با ما سخن نگویید!
_ارباب می‌دونستید که شما باهوش ترین فرد روی زمین هستید و باید با این هوش به حرف دامبلدور گوش بدید و داور ها فریب بدید!

لرد با خود فکر کرد که این فکر خوبی است و می تواند کارساز شود و او را از مرگ نجات دهد پس با فکر مرگخواران خود موافقت کرد و اماده اجرا این نقشه شد .

_این تام رو اینجوری نگاه نکنید تو دوران مدرسه یه نویسنده تمام عیار بود و یه دفتر چه به نام دفتر تام ریدل نوشت که مثل گوگل مشنگا بود!
_کجاست؟
_دولت الکساندرا توقیفش کرد!

داوران که از چرت و پرت صحبت های دامبلدور خسته شده بودند نگاهی به ولدمورت انداختند و نگاهشان را روی ولدمورت متوقف کردند.
_کاریم بلده؟


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۵ ۲۰:۲۱:۰۷
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۵ ۲۰:۲۵:۵۳

دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.





پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۳:۱۸ جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰
#54

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۱:۰۸:۳۱
از پشت ویترین
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 269
آفلاین
-اِاِاِاِاِ...چیزه.ما انقد از مرگ اربابمون ناراحتیم که هرکی بخواد بهش نزدیک بشه عصبانی میشیم.شما به دل نگیرین.
داور به آرامی به سمت سطل آشغال پشت لرد رفت ولی موقع برگشتن پاش به یه سنگ گیر کرد و پرت شد رو لرد.

لرد هم اصلا جریان مردن و فراموش کرد و چنان فریادی کشید که تو هاگزمید هم شنیده شد.
داورا و محفلیا با هم از جاشون پریدن و داد زدن:
-این که هنوز زنده اس.
مرگخوارا هم همشون انکار میکردنو میگفتن:
-نه اصلا ارباب مردن.
و چنان رو زمین میغلتیدن و زار میزدن که دل سنگ هم آب شد.
ولی همچنان داورا با قیافه عبوس بهشون نگاه میکردن و گفتن:
-کارشناس بره.
مروپ جلو رفت و با قیافه ای خشمناک به داورا نگاه کرد
-زدین شلیل مامانو کشتین طلبکارم هستین؟؟؟
برای اولین بار تو چهره داورا آثار نگرانی و ترس به چشم می خورد.
-حالا که انقد طلبکارین باید منتظر عواقبشم باشین.هر کی خربزه می‌خوره پای لرزشم میشینه.
و از کیفش مقدار زیادی میوه بیرون آورد و تو چشم و دهن نزدیک‌ترین داور فرو کرد و با چنان شدتی این کار رو کرد که داور از روی صندلیش افتاد.
بعدش هم بقیه داورا رو میوه مهمون کرد بقیه مرگخوار ها هم رفتن کمکش و یه عالمه میوه تو هوا داشتن پرواز میکردن و اینور و اونور میرفتن.

محفلی ها هم که شوکه شده بودن میوه هایی که رو زمین افتاده بود رو ورمیداشتن و پرت میکردن سمت مرگخوارا.
داورا هم رو زمین سینه خیز دنبال سرپناه بودن و خلاصه آشوبی به پا شده بود که بیا و ببین.
یدفه یکی از داورا داد زد
-اونجارو
همه به داور نگاه کردن و بعد به جایی که اشاره میکرد لرد نشسته بود و داشت تیکه های یک گلابی له شده رو از رو صورتش پاک میکرد.
داور گفت:
-پس زنده‌س!!!!!!
مرگخوار ها هم دیگه حرفی برای گفتن نداشتن و مجبور بودن که قبول کنن لرد زندست.
دامبلدور گفت:
-تام من میدونم که پشیمونی.تو عشق رو پیدا کردی.تو تقریبا مردی مطمئنم که حالا که مرگو تجربه کردی پشیمونی.ببخشیمش.من مطمئنم که هدایت شده.
لرد گفت:
-دیگه مطمئن شدیم قبل از مسابقه یه چیزی به خوردت دادن.این خزعبلات چیست که میگویی.
داورا اما همچنان با همون قیافه عبوس نگاه میکردن:
-گردن زنی یا سم؟؟؟




پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱:۰۹ سه شنبه ۸ تیر ۱۴۰۰
#53

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۱۳:۱۹:۳۱
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
جـادوگـر
پیام: 730
آفلاین
- فهمیدم! قاعدتا اولین نفری که به ارباب نزدیک شه کارشناسه. خیلی نامحسوس کمین می‌کنیم تا ببینیم کی زودتر از بقیه حرکت می‌کنه، بعدم آروم به آرکو علامت می‌دیم!

مرگخواران که هیچ یک ایده‌ی دیگری نداشتند، موافقت کردند. سپس بطور کاملا غیرحرفه‌ای و محسوسی در گوشه و کنار سالن و لابه‌لای داوران متفرق شدند. عده‌ای هم که جایی برای چپاندن خودشان پیدا نکرده بودند، همانجا میان سالن کنار یکدیگر ایستاده و با لبخندی مصنوعی بر لب، به مقابلشان زل زدند.

محفلی‌ها که با تعجب به مرگخواران و رفتار عجیبشان خیره شده بودند و تلاش می‌کردند بفهمند چرا ماکسیم با آن هیبت عظیمش سعی دارد از لوستر بالای سر داوران آویزان شود یا رودولف با بالاتنه‌ی لختش روی زمین دراز کشیده و وانمود می‌کند جزئی از پارکت است، تصمیم گرفتند چیزی نگویند و قضاوت را به داوران بسپارند. که تقریبا مطمئن بودند به سود خودشان خواهد بود.

در همین هنگام، مردی از جمع داوران به طرف لرد حرکت کرد. بلافاصله صدای جیغی متعلق به قبیله‌های سرخپوستی شنیده شد و پلاکس که سرتاپایش را با شاخ و برگ درختان پوشانده بود، سوار بر طنابی آویزان از سقف، از این سوی سالن به آن سو به پرواز درآمد؛ مرگخواران همگی از محل‌های اختفایشان بیرون پریدند و به سوی آرکو دویدند، درحالی که صدای داد و فریادشان تمام سالن را پر کرده بود، دیوانه‌وار با دست به مرد اشاره می‌کردند.
- خودشه! کارشناسه!
- زود باش کارشو یه سره کن!
- تو که گفتی هیچوقت تو کارت شکست نمی‌خوری‌! چیشد پس؟

در همین میان صدای مرد مرگخواران را به خودشان آورد.
- چی میگین بابا، فقط می‌خواستم آشغال آبمیوه‌مو بندازم تو سطل آشغال که پشت این اربابتونه.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰
#52

اركوارت راكارو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۴ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲:۱۶ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲
از سی سی جی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 128
آفلاین
_ عکس بدین جنازه تحویل بگیرین!

سر مرگخواران به طرف گوینده این حرف چرخید.
-این کیه دیگه یه دفعه از هوا نازل شد تو سوژه!
- کنیچیوا مرگخواران! واتاش... من سوزی... ارکوارت راکارو هستم!

مرگخوارن از ظهور ناگهانی غریبه شوکه شده بودند.
- کنی چی چی؟ چرا اینطوری حرف میزنه؟
-واتا؟ آب میخواد؟
- فکر کنم از فک و فامیلای تاتسوئه. مثل اون حرف میزنه!
- وضعیت تاهلش چجوریاس یعنی؟
- ساحره نیست رودولف جادوگره!


ناگهان بلاتریکس که تا آن زمان ساکت بود به حرف آمد:
- چرا کاری که خودمون بلدیم رو باید به یه کس دیگه بدیم؟ اونم به غریبه ای که نه می شناسیمش خیلیم عجیبه؟
بلاتریکس به ارکو اشاره کرد.
درحالی که چوبدستی اش را سرو ته گرفته بود وردی را زیر لب تکرار می کرد.
- اصلا بگو ببینم تو یه دفعه ای از کجا پیدات شده؟

ارکو به پهنای صورت لبخند میزد.
- از توکیو اومدم تازه متوجه شدم که جادوگرم.

لیسا نگاهی به سرتا پای ارکو انداخت.
- خب چرا میخوای به ما کمک کنی بهت چی میرسه ما بهت پول نمیدیما!

لبخند ارکو عریض تر شد.
- کی پول خواست من دنبال رزومه ام! میخوام همه بفهمن چقدر کار درستم! البته شاید به جای خواب مجانی هم تو خونه ریدل ها بخوام!

یک ابروی بلاتریکس بالا رفت.
- چی گفتی؟
- چیز مهمی نبود.

بلاتریکس سر تا پا ارکو را بار دیگر برانداز کرد.
- ما احتیاج به کمک نداریم برو رزومه ت رو جای دیگه گسترش بده.
- ولی شاید فکر بدی هم نباشه بلا!
تام درحالی که چهره متفکری به خود گرفته بود این را گفت.
بلاتریکس چشمانش را درون حدقه اش چرخاند.
- جلسه اضطراری مرگخواران!

مرگخواران حلقه جلسه اضطراری را تشکیل دادند.
- خب چرا به نظرت فکر بدی نیست؟

لبخند ژکوندی بر لبان تام نشست.
- چون ما می تونیم از این فرصت استفاده کنیم. اگه ما خودمون دست به کار شیم و اون بازرس رو گم و گور کنیم، محفلیا ممکنه بو ببرن و نه تنها ارباب رو دوباره می کشن بلکه مارو به تقلب محکوم می کنن؛ ولی اگه این کارشناسو بکشه، هیشکی نمی تونه ثابت کنه ما بهش دستور دادیم.
- فکر بدیم نیستا! ولی چطور میشه بهش اعتماد کرد! از کجا معلوم جاسوس محفل نیست؟

تام اشاره ای به ارکو ای که داشت با مورچه ها حرف می زد کرد.
- به قیافه ش نگاه کنین آخه محفل همچین آدمیو چطور تو خودش راه میده آخه؟ تو هر قسمت از بدنش یه چاقو گذاشته!
- بلاتریکس آهی از سر ناچاری کشید.
- ولی هر اتفاقی افتاد اول سر اونو زیر آب می کنیم بعد به حساب تو میرسیم تام؛ چون تو این پیشنهادو دادی!

تام آب دهانش را با سرو صدا قورت داد.

- آهای بچه! بیا اینجا ببینم!

ارکو با ورجه وورجه خودش را به سمت مرگخواران رساند.

- ما قبول می کنیم؛ فقط هر اتفاقی افتاد می دونی که چه اتفاقی واست می افته؟

ارکو لبخند می زد.
- کاملا می دونم! ارکو هیچ وقت تو کارش شکست نمی خوره!

لینی در فکر فرو رفته بود!
- ولی یه مشکلی هست.

مرگخواران کنجکاو شدند.
- چه مشکلی؟
- ما که نمی دونیم اصلا این کارشناس کی هست؟

مرگخواران متوجه مشکل جدیدی شده بودند؛ چگونه باید می فهمیدند که کارشناس داوران چه کسی است؟


ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۶ ۱۸:۴۴:۲۰


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ سه شنبه ۴ خرداد ۱۴۰۰
#51

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۸ جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۲۳ شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰
از ویزلی آباد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 55
آفلاین
با رو شدن دست ولدمورت و مرگخوار ها، محفلی ها حالا با سماجت بیشتری بر برگزاری مجدد مسابقه اصرار می کردند.
-بفرما! حالا ما هی میگیم تقلب شده، شما بگین نه.
-واقعا جای تاسف داره‌. آخه تقلب تا کی؟ تقلب تا کجا؟
-تاحقمون رو نگیریم، آروم نمی گیگیریم!

و آنقدر ادامه دادند که بالاخره لرد از کوره در رفت.
-ساکت! کی به شما ها گفته که ما مرگخوار هستیم؟ ما یک روح سرگردان هستیم. ما مرده ایم.

- به حق چیز های نشنیده! آخه کدوم روحی تا حالا جسم داشته که لرد دومیش باشه؟
-درست صحبت کن! لرد نه، جناب لرد!
-آقایون داور! دقت کنین مرگخوار ها تا کجا انکار می کنن تقلب کردنشون رو.
-چی می گی بابا؟ کدوم داور؟! اینا داور ها رو خریدن!
-حرف دهنت رو بفهم! ما داور ها رو خریدیم؟ حالا نشونت می دم!

داور ها که دیدند جر و بحث بین محفلی ها و مرگخوار ها بالا گرفته و دعوا دارد به جاهای باریک می کشد، تصمیم گرفتند کنترل اوضاع را به دست بگیرند.
-لیدیز اند جنتلمن! محفلیون و مرگخواریون! سکوت کنید لطفا. مایلیم اظهارات جناب لرد رو در مورد روح بودنشون بشنویم. خب می گفتین جناب لرد، چطوریه که شما الان با وجود روح بودنتون جسم دارین؟
-بله، می فرمودیم. ما با بقیه ی روح ها فرق داریم. ما روح خاصی هستیم. از همین رو ما برخلاف روح های دیگر جسم داریم.

مرگخوار ها شروع کردند به تایید کردن.
-آره، آره. شما که توقع ندارین روح ارباب مثل روح مردم عادی باشه؟ روح ارباب ما خاص و منحصر به فرده.همونطور که ارباب خودشون هم خاص و منحصربه فرد بودن.

و یکی یکی دستمال هایشان را درآوردند و الکی اشک هایشان را پاک کردند.

-ما اعتراض داریم! این که نشد مدرک برای روح بودن ولدمورت! روح بودن لرد باید ثابت بشه.

با این جمله ی زاخاریاس اسمیت، محفلی ها دوباره شروع به اعتراض کردند تا اینکه داور ها راضی به معاینه ی مجدد لرد شدند.
-باشه! باشه! سکوت لطفا! ما کارشناسمون رو برای بررسی دوباره می فرستیم.

لرد با شنیدن این حرف داور ها، فهمید که دوباره به دردسر افتاده است. او جان پیچ دیگری برای زنده ماندن نداشت و اگر کارشناس می فهمید که زنده است و کل ماجرای روح سرگردان چرندی بیش نیست، کارش تمام بود.
این شد که رو به مرگخوار ها کرد و طوری برایشان خط و نشان کشید که همگی آندراستند شدند و فهمیدند که پای کارشناس نباید به صحنه ی مسابقه برسد‌.
حالا مرگخوار ها مانده بودند و بلایی که باید هرچه زودتر سر کارشناس بخت برگشته می آوردند تا مانع معاینه ی مجدد لرد بشوند.



پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
#50

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۳۸ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 312
آفلاین
خلاصه:
لرد ولدمورت در طی یک مسابقه از دامبلدور شکست خورده و طبق شرطی که قبل از مسابقه بسته بودن، لرد باید کشته بشه. اما داورهای مسابقه، دامبلدور و مرگخوران هر بار که لرد رو کشتن، لرد به خاطر جان پیج های متعددش باز یه جوری زنده شده. مروپ به داورها می گه که دامبلدور تقلب کرده و داورها تصمیم می گیرن که مسابقه دوباره برگزار بشه.
***


محفلی ها اما محفلی هایی نبودند که به همین آسانی از حق خود بگذرند و تمام زحمات پروفسورشان را نادیده بگیرند.
-هی هی هی! وایسید ببنیم. یعنی میخواید دوباره مسابقه رو برگزار کنید؟ یعنی شما اینقدر سست اراده اید که به همین راحتی قبول میکنید؟ واقعا از شما انتظار نداشتیم.
-تازه که شما هنوز مطمئن نشدید ولدمورت مرده که!
-ما قبول نداریم آقا!

مالی ویزلی محض احتیاط سوتی زد و گله ای از ویزلی های کوچک و قرمز آنجا جمع شدند. داورها چند لحظه به محفلیون عصبانی و ویزلی هایی که از عصبانیت موهای سرخشان پف کرده بود، و سپس به یکدیگر نگاه کردند و شانه بالا انداختند.
-خیلی خب حالا. چرا ناراحت میشید؟ مسابقه ی دیگه ای نداریم. برمیگردیم ببینیم این آقا کچله واقعا مرده یا نه.

با شنیدن این خبر، مرگخواران بارِ دیگر تشنج کردند. مگر چند تا جان پیچ دیگر برای اربابشان باقی مانده بود؟ اصلا چیزی مانده بود؟
-یعنی چی شما هی حرفتون رو عوض میکنین؟! پسرِ مامانو که کشتید دیگه چی مونده که از ما بگیرید؟
-شما ثبات نظر ندارید مگه؟

مرگخوارانی که کولی بازی در میاوردند لرد سیاه را که بی دفاع گوشه ای رها شده بود و خودش را به موش‌مردگی زده بود، فراموش کرده بودند!
-با ناخونام بزنم چشاتو از حدقه در بیارم؟ چطور میتونی این تصمیمو بگیری؟
-با ارباب ما چی کار دارید؟
-من ذوق نکردم.

از آنطرف محفلی ها هم باز شروع به اعتراض کردند و صدای داور ها، مرگخواران و محفلیون در هم پیچید و آنجا را به لرزه در آورد. با وجود رز زلر و هکتور دگورث گرنجر، لرزه شدید تر شد و تبدیل به زمین لرزه شد و جمعیت را از این طرف به آن طرف تاب داد. اما آنها هنوز هم درحال کُشتی گرفتن با یکدیگر بودند و به وقایع اطراف توجهی نداشتند.
سپس زمین لرزه تبدیل به گردباد شد و سعی کرد سه گروه مرگخواران، محفلی ها و داور ها را از هم جدا کند ولی زورش به آنها نرسید. گردباد که خشمگین شده بود نگاهی به اطراف انداخت و دسته ای بچه ویزلی را دید که بی توجه به بلبشوی بزرگتر ها گوشه ای نشسته بودند و اتل متل توتوله باز میکردند. سپس چون زورش فقط به آن بچه های بی گناه میرسید، آنها را به هوا برد و چند دور چرخاند. صحنه ای که میشد از چرخش آنها در هوا دید صرفا حلقه ای قرمز رنگ میاد طوفان بود. سپس گرباد مذکور، بچه ویزلی ها را در آسمان رها کرد.
بچه ویزلی ها اما، به جای اینکه روی زمین بیفتند و خرد بشوند، به زیبایی روی لرد سیاهی که مجبور بود بی صدا رو زمین دراز بکشد، افتادند. لرد سیاه که چشمانش بسته بود و انتظار چنین رفتار شنیعی با خودش را نداشت عربده ی ترسناکی سر داد و از جا بلند شد!
بچه ها سکوت کردند. گرباد مذکور، به همان سرعتی که به وجود امده بود از بین رفت. دعوای مرگخواران و اعضای محفل ققنوس پایان یافت و صد جفت چشم به لرد سیاهِ زنده ای که مثلا قرار نبود زنده باشد دوخته شد.
بعد از مکثی کوتاه، یکی از داور ها با انگشت به لرد سیاه اشاره کرد و رو به جمعیت مرگخوار و محفلی برگشت:
-فکر کنم مشخصه تصمیمون چی باید باشه. برای چندمین بار باید ایشون رو بکشیم. از چه راهی بهتره به نظرتون؟

لرد سیاه با خشم به بچه ها نگاه کرد. بچه ویزلی ها تنها لبخند زدند.



پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۹
#49

مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 454
آفلاین
- باور کنید مرده.

بلاتریکس که عصبانی داشت تقلا میکرد، داور ها را قانع کند که لرد مرده. و داشت بد تر میکرد. چون نزدیک 20 بار فریادی به همراه آب دهن برای داور بغل دستش میفرستاد.

- بلاتریکس بنظرم...
- کروشیو میخوای؟

بلاتریکس با چشمانی قرمز به تام نگاه کرد.
- ساکت باش!
- بلای مامان، بیا یکم میوه بخور آروم شی.

و قبل از اینکه بلاتریکس بتواند اعتراضی بکند، بانو مروپ کاسه میوه را بر صورت بلاتریکس کوباند.
- خب، نوبت مامان مروپه!

بانو مروپ آستین هایش را بالا زد و به سمت میز داوران به راه افتاد. وقتی به میز داوران رسید، نفس گرفت. دیگر داشت صورتش بنفش میشد که فریادی فرا زمینی از بانو در آمد.
- اون دامبلدور پیر مرد توی بازی میوه مامان تقلب کرد.

و بی حال روی زمین افتاد.

-آخ، بانو مروپ!

و پلاکس و هکتور به سمت بانو مروپ دویدند.
داوران که وحشت کرده بودند، با وحشت به محفلی ها نگاه کردند.
- مسابقه یک بار دیگه برگزار میشه. تقلب ایجاد شده.

و داور بد بخت بیهوش روی صندلی اش افتاد.
مرگخواران نمیدانستند که بانو مروپ با داوران چه کار کرده بود، اما هر چه بود، مسابقه دوباره برگزار میشد و فرصتی دوباره بود.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۸:۱۸ شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۹
#48

آموس دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۶ پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰
از بچم فاصله بگیر!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 89
آفلاین
داورا دیگه داشتن کنترلشونو از دست میدادن.
- یه چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه بررسی علائم حیاتی خب. اگه مطمئن بشيم مرده، از معجون سمی هم استفاده نمیکنیم.

این چیزی بود که مرگخوارا میخواستن... باید بدون اینکه داورا به لرد نزدیک میشدن، ثابت میکردن که مرده.

- علائم حیاتی نمیخواد چک کنین. ببینین، عزیز مامان اگه زنده بود میوه نمیخورد.

مروپ اینو گفت و یه کاسه پر از میوه رو توی حلق لرد خالی کرد. لرد خواست یه راهی پیدا کنه تا طوری میوه ها رو بیرون بده که طبیعی به نظر بیاد، ولی هر چی. فکر کرد راهی به ذهنش نرسید. پس خیلی سعی کرد کاسه میوه رو بی سر و صدا قورت بده تا واقعا نمیره.

- آره، ببینین اگه ارباب زنده بود، نمیذاشت من برم تو. ارباب، بيام تو؟

لرد به سختی در برابر نه گفتن مقاومت کرد.

- سکوت علامت رضاست... اما من که از موقعیت ارباب سو استفاده نمیکنم.

سو این جمله رو با چشم غره بلاتریکس اضافه کرد.
داورا به هم نگاه کردن. مرگخوارا با دیدن این صحنه ها، شک کردن که لرد زیر وزن فنریر و هکتور مرده باشه، ولی يه ظرف میوه و بیرون موندن سو، به اندازه کافی متقاعد کننده نبود.
- هنوز بايد علائم حیاطی رو چک کنیم.


گاد آو دوئل

با عصا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.