_ عکس بدین جنازه تحویل بگیرین!
سر مرگخواران به طرف گوینده این حرف چرخید.
-این کیه دیگه یه دفعه از هوا نازل شد تو سوژه!
- کنیچیوا مرگخواران! واتاش... من سوزی... ارکوارت راکارو هستم!
مرگخوارن از ظهور ناگهانی غریبه شوکه شده بودند.
- کنی چی چی؟ چرا اینطوری حرف میزنه؟
-واتا؟ آب میخواد؟
- فکر کنم از فک و فامیلای تاتسوئه. مثل اون حرف میزنه!
- وضعیت تاهلش چجوریاس یعنی؟
- ساحره نیست رودولف جادوگره!
ناگهان بلاتریکس که تا آن زمان ساکت بود به حرف آمد:
- چرا کاری که خودمون بلدیم رو باید به یه کس دیگه بدیم؟ اونم به غریبه ای که نه می شناسیمش خیلیم عجیبه؟
بلاتریکس به ارکو اشاره کرد.
درحالی که چوبدستی اش را سرو ته گرفته بود وردی را زیر لب تکرار می کرد.
- اصلا بگو ببینم تو یه دفعه ای از کجا پیدات شده؟
ارکو به پهنای صورت لبخند میزد.
- از توکیو اومدم تازه متوجه شدم که جادوگرم.
لیسا نگاهی به سرتا پای ارکو انداخت.
- خب چرا میخوای به ما کمک کنی بهت چی میرسه ما بهت پول نمیدیما!
لبخند ارکو عریض تر شد.
- کی پول خواست من دنبال رزومه ام! میخوام همه بفهمن چقدر کار درستم!
البته شاید به جای خواب مجانی هم تو خونه ریدل ها بخوام!
یک ابروی بلاتریکس بالا رفت.
- چی گفتی؟
- چیز مهمی نبود.
بلاتریکس سر تا پا ارکو را بار دیگر برانداز کرد.
- ما احتیاج به کمک نداریم برو رزومه ت رو جای دیگه گسترش بده.
- ولی شاید فکر بدی هم نباشه بلا!
تام درحالی که چهره متفکری به خود گرفته بود این را گفت.
بلاتریکس چشمانش را درون حدقه اش چرخاند.
- جلسه اضطراری مرگخواران!
مرگخواران حلقه جلسه اضطراری را تشکیل دادند.
- خب چرا به نظرت فکر بدی نیست؟
لبخند ژکوندی بر لبان تام نشست.
- چون ما می تونیم از این فرصت استفاده کنیم. اگه ما خودمون دست به کار شیم و اون بازرس رو گم و گور کنیم، محفلیا ممکنه بو ببرن و نه تنها ارباب رو دوباره می کشن بلکه مارو به تقلب محکوم می کنن؛ ولی اگه این کارشناسو بکشه، هیشکی نمی تونه ثابت کنه ما بهش دستور دادیم.
- فکر بدیم نیستا! ولی چطور میشه بهش اعتماد کرد! از کجا معلوم جاسوس محفل نیست؟
تام اشاره ای به ارکو ای که داشت با مورچه ها حرف می زد کرد.
- به قیافه ش نگاه کنین آخه محفل همچین آدمیو چطور تو خودش راه میده آخه؟ تو هر قسمت از بدنش یه چاقو گذاشته!
- بلاتریکس آهی از سر ناچاری کشید.
- ولی هر اتفاقی افتاد اول سر اونو زیر آب می کنیم بعد به حساب تو میرسیم تام؛ چون تو این پیشنهادو دادی!
تام آب دهانش را با سرو صدا قورت داد.
- آهای بچه! بیا اینجا ببینم!
ارکو با ورجه وورجه خودش را به سمت مرگخواران رساند.
- ما قبول می کنیم؛ فقط هر اتفاقی افتاد می دونی که چه اتفاقی واست می افته؟
ارکو لبخند می زد.
- کاملا می دونم! ارکو هیچ وقت تو کارش شکست نمی خوره!
لینی در فکر فرو رفته بود!
- ولی یه مشکلی هست.
مرگخواران کنجکاو شدند.
- چه مشکلی؟
- ما که نمی دونیم اصلا این کارشناس کی هست؟
مرگخواران متوجه مشکل جدیدی شده بودند؛ چگونه باید می فهمیدند که کارشناس داوران چه کسی است؟