وزیر دیگر در حالی که هزار تا فکر مختلف رو داشت امتحان میکرد وارد مغازه نسبتا تاریک شد و به سمت جایی که به ظاهر پیشخوان بود رفت. کم کم چشمانش به تاریکی عادت کرد و اجسام مبهم اطرافش به تدریج شکل واقعی خودشون رو نشون دادن... زره سوار بی سر درست سمت راستش قرار داشت و کمی که دقت کرد سرش رو پیدا کرد که توی دهان بازیلیسک قرار داشت. یه بطری نسبتا بزرگ هم روی میز بود که داخلش قلبی به بزرگ قلب آدمیزاد با سرعت نسبتا زیادی می تپید و صداش توی گوش وزیر دیگر زنگ میزد. یک مرتبه صدای سوهان مانندی از پشت سرش گفت:
- حسابی ترس برت داشته، هه هه هه!
وزیر دیگر با اینکه تک تک موهای تنش سیخ شده بود گفت:
- کی میگه من ترسیدم؟ من اصنم نترسی....
و بقیه حرفش رو با دیدن چهره صاحب صدا خورد. خیلی سخت بود که بشه گفت ساحره است یا جادوگر. دماغش انقدر دراز بود که به راحتی می تونست ازش به ولدک قرض بده و باز مقداری برای بخشش به بقیه بی دماغ های جهان بمونه. درست کنار لبش یه خال گوشتی به اندازه سکه گالیون بود که یه چند تار موی خاکستری ازش زده بود بیرون و از بین چین و چروک های صورتش و ابروهای خمیده اش میشد دو تا سوراخ خالی از روح به جای چشمانش دید. با همون صدا که خاطرات کشیده شدن ناخن روی تخته رو زنده می کرد گفت:
- همه همینو میگن ولی این قلبه رو میبینی، این خودشو با قلب کسی که جلوش ایستاده هماهنگ میکنه. دوست داری قلبتو تو دستت بگیری؟ هه هه هه.
- من
... من میخوام اون شیشه رو بگیرم... یعنی بخرم. چنده؟
- فروشی نی!
- من پول دارم، کارت اعتباری دارم، دسته چک دارم، کسبه دیاگون رو اسمم قسم میخورن. من باید اینو بخرم . مسئله مرگ و زندگیه!
- هه هه، چه جالب. آخرین نفری که سر خریدن این قلبه با من چونه زد هم میگف مرگ و زندگی و این مزخرفاته. الان قلب خودش داره تو یه شیشه دیگه دم میکشه!
وزیر که جفت دستاش رو روی سینه اش گذاشته بود و رداش رو می چلوند، یک مرتبه متوجه شد که اینا دارن سر شیشه دیگه ای با هم چونه میزنن، برای همین با احتیاط گفت:
- ولی من این شیشه رو نمیگم...
و با انگشت به سمت ویترین، اشاره کرد و ادامه داد:
- اون شیشه رو میگم، اونی که یه مار توشه.
- اووووه!
و تلو تلو خوران به سمت ویترین رفت و شیشه رو برداشت. درست در همین لحظه نگاهش به پشت ویترین افتاد و نجینی رو دید که صورتش پهن شده بود و خیره به مار درون شیشه بود.
- هی یارو، چقدر حاضری واس این بدی؟
- قیمتش چنده؟
- دِ نشد دیه! الان یه مشتری دیه هم پشت ویترینه که چش از این ور نمیداره. هر کی بیشتر پول بده، صاحب این میشه.
وزیر دیگر که فهمید مشتری دیگر کسی جز نجینی نیست تیریپ I'm cool و اینا ورداشت و گفت:
- اون ماره رو میگی؟ اون با منه باو. اصن دارم اینو واس اون میخرم
.
- ارواح کٌمِت!
- هن؟
- فک کردی هالو گیر آوردی؟ من یه عمره این کارم دادا. با یه نیگا مشتری واقعی رو از بی سر و پاهایی مث تو تشخیص میدم. برو مرلین روزیتو جای دیه حواله کنه، برو خوش گلدی!
و با قدرتی که از هیکل نحیفش بعید به نظر می اومد، وزیر دیگر رو به سمت در هل داد. درست قبل از اینکه یه لگد حواله اش کنه، نجینی فش فش کنان جلوی در ظاهر شد. وزیر که برای اولین بار در عمرش از دیدن این موجود خوشحال شده بود، دو دستش رو از هم باز کرد و ذوق زده گفت:
- نجینی!
اما چشمان نجینی تنها شیشه رو می دید و ماری که درونش با تکون دست صاحب مغازه، داخل محلول بندری میزد.
ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۲۳ ۱۱:۴۵:۱۹