هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹:۰۲ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

گودریک گریفیندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۲ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۵۸:۵۳
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
گردانندگان سایت
پیام: 65
آفلاین
میمون‌ها اول سرشون رو خاروندن، و بعد وقتی که لرد سیاه صداش رو حتی بلندتر کرد و با تاکید بیشتری بهشون دستور حمله به فیل رو داد، هیجان زده شدن و شروع کردن به بالا و پایین پریدن از سر و کول هم‌دیگه، که منطقی‌ترین واکنشی بود که می‌تونست ازشون سر بزنه.
شاید سوال پیش بیاد که چرا این واکنش منطقی بود؟ که در پاسخ باید گفت، میمون‌ها فیل دیده بودن! اونم نه یدونه، بلکه دوتا!
و هر جانداری که یه موجود عظیم و تقریباً گرد، با دوتا گوش بزرگ، انعطاف پذیر و احتمالاً نرم رو ببینه، که احتمالاً یادآور پنیر پیتزا هستن، دچار چنین واکنشی میشه!
البته که میمون‌ها تا حالا پنیر پیتزا ندیده بودن، ولی نکته اصلی این نیست. نکته اصلی اینه که میمون‌ها علاقه زیادی به فیل‌ها دارن، چون به نظرشون فیل‌ها با اون گوش‌های بزرگ و نرم و خرطوم بامزه‌شون، خیلی گوگولی و جذاب هستن.

- چرا دارید همچین میکنید؟ حمله کنید دیگه!

چهره لرد سیاه کاملاً از خشم سرخ شده بود و از صدای نعره‌های خشمگینش، پرنده‌‌ها از روی درختا می‌پریدن و خودشون رو برای مهاجرت خارج از فصل آماده میکردن. اتفاقی که اداره حفاظت از محیط زیست ماگل‌ها قطعاً از بابتش دچار گیجی میشد و بعداً لرد و مرگخوارها میتونستن حسابی بهشون بخندن و مسخره‌شون کنن.

لرد سیاه چند ثانیه حواسش به پرنده‌‎ها پرت شد، اونم فقط برای اینکه مطمئن شه زیر یه درخت در امان ایستاده و یک وقت رداش دچار لکه نمیشه. و همین مدت کافی بود که متوجه بشه میمون‌ها دارن سعی میکنن فیل‌ها رو به فرزندی قبول کنن.
- چه رخ داد؟! ما گفتیم حمله کنید! نگفتیم بهشون آب نارگیل بدید و سعی کنید پوشکشون کنید که!


,I was tucked in snow
,And beaten by the rain
And covered in dew
I've been dead for so long


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲:۳۴ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۸:۱۸
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
میمون‌ها، میمون بودن. این یعنی از بهره هوشی اونقد بالایی برخوردار نبودن که وقتی سرنوشت اولین میمونِ موز پیشکش کن رو دیدن، درس عبرت گرفته باشن. بنابراین در پاسخ به لرد عصبانی باز هم کاری رو انجام می‌دن که همیشه جوابگو بود.

پیشکش موز!

فقط این‌بار چون حجم خشم اربابشون خیلی بالا بود، در طی یک حرکت هماهنگ همگی با هم در سکوت سر خم کرده و موزها رو بالای سرشون و رو به لرد می‌گیرن.

لرد از سکوت ناگهانی جا می‌خوره و میمونی که از یقه گرفته بود رو کمی اونورتر می‌گیره تا محدوده دیدش باز بشه و ببینه جلوش چی داره رخ می‌ده. با دیدن میمون‌هایی که بدون استثنا همگی در حال پیشکش موز بودن، ناخودآگاه دست لرد شل می‌شه و میمونی که تو دستش بود رها می‌شه.

میمون به محض کسب آزادی به تبعیت از بقیه چندین موز برمی‌داره و زانوزنان به لرد پیشکش می‌کنه. لرد به قدری از این حرکت جا خورده بود که کاملا عصبانیتش رو فراموش می‌کنه. به جاش غمی جان‌گداز وجودش رو فرا می‌گیره. این چه مصیبتی بود؟
- مرگخوارای توانمندم با یک مشت زبون‌نفهمِ ابله جا به جا شدن.

اما لرد، لرد بود و این چهره غمناک تنها چند صدم ثانیه رو چهره‌ش باقی می‌مونه و بلافاصله تغییر موضع می‌ده. لرد اگه قرار بود آدمی باشه که شکست رو بپذیره که دیگه لرد ولدمورت کبیر نمی‌شد! شاید باید از درِ دیگه‌ای وارد می‌شد.
- ما دستور می‌دهیم به اون دو فیل حمله کنید و به نفعتونه که بتونین!

میمون‌ها با سردرگمی موزها رو پایین میارن و به نقطه‌ای که لرد اشاره می‌کنه نگاه می‌کنن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵:۰۷ شنبه ۱۶ دی ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۵:۰۲
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1502
آفلاین
لرد دستی به صورتش کشید و سعی کرد کمی صبر پیشه کند. شاید راهی که برای آموزش به لشگر میمونی در پیش گرفته بود نیاز به اصلاح داشت. برای همین گفت:
- ببینین، بیاین با مفاهیم ساده شروع کنیم. مثلا کسی میدونه دشمن یعنی چی؟

میمون ها بهم نگاه کردند ولی صدایی ازشان نیامد! لرد که به همین زودی احساس میکرد شاید صبر پیشه کردن آنقدرها هم جزو ویژگی های بارزش نباشد این بار خشمگینانه فریاد زد:
- دشمن! کودن ها! چیزی به این سادگی رو هم بلد نیستین؟

میمون ها که دست کم خشم لرد را متوجه شده بودن عو عا عو عا کنان به عقب پریدند و سعی میکردند پشت هم مخفی شوند! یکی از آنها برای آنکه خشم لرد را کم کند دسته ای موز زرد رنگ را روی دست گرفت و در حالی که جلوی لرد زانو زده بود به او پیشکش کرد.

میمون تقصیری نداشت چون تنها راهی که در گذشته برای فرو نشاندن خشم رییس میمون‌ها یاد گرفته بود همین بود. اما متاسفانه میمون اطلاع نداشت که لرد موز دوست ندارد. در واقع میوه دوست ندارد، حتی میشود گفت که هیچ کس در دنیا به اندازه لرد از میوه نفرت ندارد!

-...موز؟ به من موز پیشکش میکنی موجود نخستین فاقد شعور؟!

حجم خشم لرد با هیچ دستگاه مشنگی و جادویی قابل اندازه گیری نبود! لرد تکانی به چوب دستی اش داد و میمون و موزهایش کیلومترها به هوا پرتاب شدند! بعد یقه یکی از میمون ها را گرفت و گفت:
- به نفعته بعد از من تکرار کنی...دشمن!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه تصمیم گرفته اربابی جنگلی بشه برای همین به همراه مرگخوارا به جنگل رفته.
لشکر میمونا بهشون حمله می کنن و رئیس میمون ها و لرد سیاه برای یک روز لشکراشونو با هم عوض می کنن.
مرگخوارا به همراه رئیس میمونا می رن و باید براش موز پیدا کنن. کوین اصرار داره که بلاتریکس موزه.
لرد هم با لشکر میمونا مونده.

..................................................


کوین با ذوق و شوق زیاد خودش را به رئیس رساند.
- رئیس!

و بلاتریکس را تکان داد که میمون کاملا متوجهش بشود.

میمون بلاتریکس را بررسی کرد.
- نه زرده... نه درازه... نه بوی موز می ده. اگه خیلی خیلی سعی و تلاش کنم می تونم بگم آناناسه. منم آناناس نخواسته بودم. مشخصا موز خواسته بودم.

کوین لبخند پت و پهنی زد و با اطمینان دست بلاتریکس را در دست میمون گذاشت.
- موزه. شاید کمی زیادی رسیده باشه. شما پوستشو بکنین. می بینین که موزه.

بلاتریکس کمی احساس خطر کرد.
- ولی نیستما... این بچه نمی فهمه. شما به ما فرصت بدین می ریم موز واقعی و رسیده براتون پیدا می کنیم.

در سمت دیگر، لرد سیاه در حال تلاش برای فهماندن دستوراتش به میمون های زبان نفهم و پایه ریزی یک حمله میمونی به محفل ققنوس بود.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-این موزه؟

کوین کارتر جسم سیاه و چرمی و دندان‌داری را جلوی بلاتریکس لسترنج تکان تکان داد.

-نه.
-ولی از رو درخته برداشتمش.
-نه بچه. بذار سر جاش.

کوین با نارضایتی موزش را کنار بقیه خفاش‌ها آویزان کرد. کوین نمی‌دانست چرا همه چیزهایی که روی درخت‌هااند نباید موز باشند ولی کوین از همین بچگی کودک سرسختی است و هیچکس نمی‌تاند جلوی جستجویش برای یافتن حقیقت موز را بگیرد؛ پس چرخید و یک موز دیگر از روی درخت برداشت.

-این موزه؟
-
-نه. سر جاش!

کوین باز هم ناراضی بود. آیا آدم‌بزرگ‌ها بهش دروغ گفته بودند؟ آیا موزها واقعا روی درخت‌ها نمی‌روییدند؟ آیا هرچیزی می‌توانست موز باشد؟ آیا همه آنچه کوین طی سه سال و نیم عمرش آموخته بود، شایعه بود؟ آیا تمام این مدت راز موز روبروی چشمان کوین پنهان مانده بود؟

کوین هدویگ را سر جایش گذاشت و بلاتریکس را برداشت.
-این موزه!

بلاتریکس فکر نمی‌کرد موز باشد.
-موز باباته.
-کوین کارتر، به عنوان لینی وارنر، بهترین و قشنگ‌ترین و پیکسی‌ترین مرگخوار ارباب، بهت دستور می‌دم بلاتریکس موز نیست. بذارش پایین.
-کوین دیگه گول نمی‌خوره! همه آدم‌بزرگا موزن.
-یسسسس! همیشه می‌دونستم یه هویت مخفی دارم.

کوین بدو بدو با بلاتریکسی بالای سرش به سمت مقر لرد گوریل دوید تا کشف جدیدش را نشانش دهد. پشت سرش، ایوان که بالاخره بعد از میلیون‌ها سال فهمیده بود تمام این مدت Moz-Man بوده، سوار موز-موبیلش شد و قان‌قان‌کنان رفت تا با جرم و جنایت بجنگد.

لردگوریل قرار بود به زودی مجبور به خوردن شامپو موز شود.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۱۰ ۲۱:۰۲:۵۰


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲

Vian


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۵ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۱۶:۱۶ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
گوریل به پاتیل مسافرتی هکتور که روی آتش بود و مایع سبز رنگ درونش میجوشید نگاه کرد.
- مطمئنی باید پوست موز بریزی توش؟

هکتور موز آخر را خورد و پوستش را درون پاتیل انداخت.
- به بهترین معجون ساز ارتش سیاه شک داری؟ همه‌ی این سالا من برای ارباب شامپو ساختم. حتی یه شپشم از نزدیکشون رد نشده بود.

لرد سیاه قطعا شپش نداشت. البته لرد سیاه زیر ساخت مناسب برای شپش داشتن را هم نداشت اما...خب شپش هم نداشت!
- تموم نشد؟
- شد شد. برو عقب برو عقب.

گوریل یک قدم عقب رفت. مرگخوارها در حالی که پوست نارگیل‌ها را مانند کلاه خود روی سر خود گذاشته بودند با نهایت توان از درخت‌ها بالا می‌رفتند!

پاتیل جوشید و کف کرد. حباب های نارنجی رنگ و دود بنفش رنگی از آن بیرون آمد. لحظه‌ی بعد پاتیل منفجر شد. از وسط دودها مردی با غرور درون پاتیل ایستاده بود. درست کردن انسان در پاتیل از دروس ترم اول مرگخوارها بود!

هکتور از پشتِ گوریلی که بخاطر موج انفجار تک تک موهایش ریخته بود داد زد:
- چه برایمان آورده‌ای مارکو؟
- محصولی شگرف از نافِ جنگل. شامپو موز پرژک.

گوریل از دنیا بریده بود. موهای نازنینش همه ریخته بودند و تمام موزهایش هدر رفته بود. امیدوار بود مرگخورانی که به دنبال موز رفته بودند موفق تر عمل کرده باشند تا مجبور به خوردن شامپو موز نشود.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ سه شنبه ۴ مهر ۱۴۰۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۳۶:۴۵ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲
از جایی که فکرش هم، زمان رو متوقف میکنه🌚
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
لرد سیاه خرسند از کاری که کرده با لشکری از میمونها ،دور شدن لرد گوریل سیاه (میمونان)و مرگخواران را تماشا میکرد و در پساپس ذهن خود فکر میکرد ,چقدر خوب شد!یک روز بدون مرگخواران! که یک میمون سکوت را شکست!
_ارباب سیاه ما قراره چیکار کنیم؟من گشنمه!
_دنبال من بیاید ما هر جا که من بخواهیم میرویم یعنی قلعه ی من!
میمونها ،گوریل ها و شامپانزه ها با سرو صدای زیاد و جیغ جیغ کنان از این شاخه به آن شاخه میپریدند و لرد سیاه را همراهی میکردند،ولی لرد سیاه از سرو صدا بیزار بود!او دوست نداشت با این حجم از صدا همراه باشد اگر مرگخواران هم مثل این ها بودند, تا به حال صدها بار لرد سیاه و کارهایش لو رفته بودند و لرد سیاه هم کشته شده بود!
به قلعه رسیدند و ای وای!میمونها به سمت آشپزخانه و هرچیزی که خوردنی بود حمله میکردند و نظم همه چیز را بهم زده بودند!داشتند میراث لرد و وسایل گرانبها و معجونهای کمیابش را خراب میکردند!!


کمی آنطرف تر لردگوریل سیاه و مرگخواران:

_رسیدیم خونه !برید برام غذا بیارید احمقها تو ک مثه میمونها شدی برو و تو اسکلت احمق!
_(بلاتریکس رو به ایوان)اووف همین مونده بود با توی بدرد نخور برم برای یه ارباب جدید که میمونه غذا بیارم!!!راه بیافت بدرد نخور
ایوان بیچاره راه فرار نداشت انگار و مدام داشت برای این ارباب جدید تنبیه میشد!
_هی تو !همونی ک اون اسکلتو سر هم کردی
_(هکتور)با منید؟
_آره بدردنخور بیا شپش های منو بگیر و بقیتون برید سمت راست سمت درختای موز بهشون رسیدگی کنید!مواظب باشید برای آبی که بهشون میدید و اینکع برگایی که مشکل دارن رو بکنید حتما!
همه به سمت کارهایی که به آنها سپرده بودند راه افتادند واقعا زندگی توی جنگل با یک ارباب گوریل طاقت فرسا بنظر میرسید!!


🦋💛

ما در سایه ها میجنگیم تا به روشنایی خدمت کنیم



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ شنبه ۱ مهر ۱۴۰۲

بندن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۴ پنجشنبه ۷ مهر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۰:۴۱ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
-ای وای! دیدید چی شد رئیس گوریل ها؟! دوباره ریزش کردم! حتما خیری توش بوده!
-ما مسخره توییم؟ سریع دست از این مسخره بازی ها بردار داریم میخاریم! میدیم سوپت کنند ها.
-عه وا! ارباب، چقدر این جناب گوریل شبیه شما حرف میزنند.
-
-
-آواداکداورا.

شدت نور سبز ساطع شده و جیغ بلند مرگخواری که این شباهت را بیان کرده بود، به قدری زیاد بود که چند لحظه ای هر دو گروه مرگخواران و میمون ها را در جایشان میخکوب کرد.رئیس میمون ها اما گویی از نمایش رنگی که روبه رویش اتفاق افتاده بود خرسند بود گفت:
-چقدر جالب بود.میمان هایم،دیدید؟ این اربابشان زیاد هم حوصله سر بر نیست!
-نه خیر، ما بسیار هم حوصله سر بر و خسته کننده ایم!
-چقدر جالب. ما هم در دسته میمون ها همین ویژگی را داریم!

در لحظاتی ارتباط چشمی عمیقی میان رئیس میمون ها، لرد میمونیان و لرد سیاه برقرار شد. گویی هر یک از آنها قصد داشت تا با...
-ارباب، ایوان رو دوباره وصلش کردم.
-
-ارباب به مرلین قسم هنوز وصل نشدم!

همه مرگخواران منتظر اظهار نظری از جانب لرد سیاه بودند، اما حواس لرد سیاه جای دیگری بود.لرد میمونیان و ارباب تاریکی مشغول بحث جدی ای بودند و هیچکدام متوجه اتصال ایوان توسط هکتور هرچند به نادرستی، نشده بودند.
ناگهان لرد میمونیان رو به لشکر میمون ها کرد و گفت:
-ما از این ارباب سیاه خوشمان آمده است.
-لرد سیاه هستیم!
-بله بله لرد سیاه، همونطور که میگفتیم ما به این نتیجه رسیدیم تا به صورت آزمایشی یاران با وفایمان را با یکدیگر تعویض کنیم تا دیگر لرد سایه...
-لرد سیاه!
-بله بله، لرد سیاه مجبور نشوند یارانشان را فدا کنند. در عوض ما یاران خودمان که شما مرگخواران باشید را فدا میکنیم.
-

سیل عظیم مرگخواران و لشکر میمون ها بهت زده به لرد سیاه و لرد میمونیان نگاه می کردند.حالا قرار بود به مدت یک شبانه روز هر گروه، به رئیس گروه دیگر خدمت کند.لرد میمونیان با قدم های به جلوی جمعیت نه چندان هیجان زده مرگخواران آمد و گفت:
-یاران عزیزم، حرکت کنید. فردا در همین ساعت دوباره به اینجا باز می گردیم.
-اما ارباب ما...
-
-اربابببببببببب.

مرگخواران درحالی با بغض از لرد سیاه دور می شدند که او در حال دسته بندی لشکر میمون ها بود و متوجه چشمان اشکبار و محزون یارانش نشده بود.



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۷:۲۲ شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 371
آفلاین
لرد سیاه به هکتور اعتماد کرده بود، درواقع هکتور یادش نمیومد آخرین باری که بهش اعتماد شده بود کی بوده. البته این حقیقت که هیچکس هیچوقت بهش اعتماد نمیکرد هم بی تاثیر نبود. اما حالا میتونست خودشو به همه ثابت کنه! پس شروع به چیدن استخونا کنار هم شد.

- نه! اون استخون ساعد دستمه که داری میذاری جای شکمم.

اگه این یه روز معمولی بود هکتور ذره‌ای به غرغرای ایوان اهمیت نمیداد اما این دفعه باید استعدادها و توانایی هاشو نشون میداد.
- کدوم دست؟
- دست راست.

هکتور استخون رو گذاشت جای دست راست ایوان.

- راست من، نه راست تو.
- مگه همه راست و چپشون یکی نیست؟
- تو رو به روی منی خب.... اصلا بذارش جای دست چپم.
- ولی تو که گفتی راست؟

ایوان خیلی دلش میخواست هکتور رو بزنه، بکشه، تیکه تیکه کنه و بریزه توی معجون‌هایی که خود هکتور درست میکنه اما در عین حال ایوان نمیخواست به این زودیا سر هم شه و شپش‌های سر گوریل رو تمیز کنه نتیجتا جلوی خشمشو گرفت و خودشو آماده توضیح...

- فهمیدم فهمیدم. الان استخون جای درستیه؟ ارباب دیدین؟ دیدین چجوری سر همش کردم؟

ایوان انقدر توی فکر فرو رفته بود که متوجه نشد هکتور تقریبا کارش با بدن ایوان تموم شده بود! از کی تاحالا هکتور میتونست تو انجام یه کاری موفق بشه؟ ایوان برای یه بار تو زندگیش و حتی زندگی بعد از اسکلت شدنش آرزو کرده بود که کاش بدنش سرهم نشه و از شانس اون همین آرزو هم...

شدت ویبره های هیجانی هکتور، ایوان رو از فکر بیرون آورد.
انگار هکتور متوجه نبود که ویبره هاش باعث دوباره بهم ریختن استخون ها و پخششون روی زمین شده بود!


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۱:۰۵
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 301
آفلاین
ایوان که روی زمین پخش و پلا شده بود، وقتی دید که کاری از دستش برنمیاد، تصمیم گرفت که این کارو انجام بده تا ببینه بعدش چی میشه. ولی از اونجایی که به شکل کپه ای از استخون در اومده بود، اول باید خودش رو جمع و جور می کرد. پس ایوان مشغول جمع آوری کردن استخون های که اینور و اونور ریخته بودن شد.
در حالی که ایوان داشت سعی می کرد استخون های پای چپش رو با دقت کنار هم بچینه، کاسه ی صبر گوریل لبریز شد.
-چرا انقدر طولش میدی؟

جمجمه ی ایوان که تا اون لحظه با تمرکز نظاره گر چیده شدن بدنش بود، جمجمه اش رو به سمت بالا، جایی که گوریل ایستاده بود و بهش نگاه می کرد چرخوند.
-طول می کشه دیگه. دارم تمام تلاشم رو می کنم تا سریع باشم.

ایوان دروغ می گفت. در واقع ایوان برخلاف انتظاری که گوریل داشت، چندان برای تمیز کردن شپش های رئیس گوریل ها هیجان زده نبود. اما گوریل ها موجودات صبوری نبودند و گوریلی که بالای سر ایوان و لرد قد علم کرده بود هم از این قائده مستثناء نبود. گوریل رو به لرد کرد.
- یکاری کن این سریع تر سرهم بشه. وگرنه باهاش سوپ استخون درست می کنیم.

لرد از تبدیل شدن ایوان به سوپ استخون هراسی نداشت و اتفاقا اون رو واقعه ای جالب و تماشایی هم میدونست. اما اون همچنین میدونست که بعد از اینکه کار گوریل ها با ایوان تموم شه، کس دیگه ای رو برای کار ایوان مامور می کنن، پس در اون وضعیت امتناء از انجام دادن دستور گوریل، به ریسکش نمی ارزید.
لرد با صدای بلندی گفت:
-هکتور! بیا ایوان رو سر هم کن.


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۲:۳۷:۴۹
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۲:۳۸:۴۶
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۲:۳۹:۳۶
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۳:۳۵:۲۵
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۲ ۱۳:۴۷:۲۶

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.