هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲:۱۲ پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲
#21
سوژه: فرار
کلمات اصلی: زندگی، سرد، درخت، جادو، اشک، عشق، برف



برف به آرامی از ابرها می بارید و رقص کنان، لبه‌ی پنجره و روی زمین  می نشست.

به جز درخت کهنسال و نیمه خشک شده، هیچ موجود دیگری آن بیرون نبود.

خود او داخل کلبه نشسته بود و لبخند می زد.
هوای داخل کلبه به شدت سرد بود. ولی آن سرما، گرمای وجودش را تامین می کرد.

زانوانش را در آغوش کشید و سعی کرد کمی خودش را گرم تر کند. از دست هیولاهایی که بیرون پرسه می زندند؛ به آنجا پناه آورده بود و می دانست کسی نمی تواند پیدایش کند.

تک خنده‌ای کرد.
فرار کرده بود...
از دست آدم های اطرافش فرار کرده بود.
از قوانین مزخرفی که محدودش می کردند فرار کرده بود.
از افکاری که نمی گذاشتند شب‌ها بخوابد... از نادیده گرفته شدن احساساتش... از متفاوت بودن عقایدش... از فشارهای غیرقابل تحمل خانواده‌اش... از تحقیر شدن توسط دوستانش... و از خیلی چیزهای دیگر، فرار کرده بود.

و حالا خوشحال بود.
چرا که دیگر نیازی نداشت آن همه‌ سختی را بدوش بکشد و بعد به دروغ، چهره‌ای خندان به خود بگیرد.
دیگر نیازی نبود ریزش اشک هایش را پنهان کند. آنجا، در آن کلبه،می توانست خود خودش باشد و کسی کاری به کارش نداشته باشد.

در آن کلبه نه حرف اصالت به میان میامد نه حرف جادو. کسی هم به بهانه‌ی عشق والدین به فرزند، مجبورش نمی کرد کارهایی خلاف میلش را انجام دهد.
در آنجا نیاز نبود شجره‌نامه‌ی جادوگران موفق را بخواند و درمورد زندگی تک تکشان چیزی بداند. در آن کلبه همه چیز آرام بود.

به آرامی از جایش برخاست و سمت شومینه‌ی خاموش رفت. تصمیم داشت روشنش کند و بعد که کمی گرم شد، دستی به سر و روی کلبه بکشد. می خواست تا ابد آنجا زندگی کند.

کلمات نفر بعد: ترفند، شمشیر، خصوصی، شنل، غمگین، فانوس، هیپوگریف.


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷:۳۷ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
#22
دادگاه ملکوتی شلوغ تر از همیشه بود. صدای داد و بیداد پیک مرگی همه جا را برداشته و باعث شده بود مشنگ های لندنی در نوار غرب و شمال غرب شاهد بارش ها و رگبارهای متمادی باشند.
مرلین که در جایگاه قاضی قرار داشت سعی می کرد با کوبیدن چکش روی میز و گفتن "ساکت باشین. جلسه رسمیه!" مردمان دنیای بالا را آرام کند.
اما متاسفانه هیچکس آرام نمی شد.
پیامبر که دیگر از این وضعیت به ستوه آمده بود طی یک حرکت زیبا و ظریف، چکشش را به سمت پیک مرگ بیدادگر، پرت کرد. سپس عصایش را چند باری به زمین کوفت و قدرت مرلینی اش را برای همه به نمایش گذاشت که این کارش باعث شد سکوت همه جا را فرا بگیرد.

لطفا نپرسید قدرتش چه بود که نه من مرلین هستم که بدانم؛ نه در آنجا حضور داشتم. شما فرض کنید یک چیز خفن بود دیگر! چی کار به این کار ها دارید آخه.
خلاصه که پس از آرام شدن دادگاه مرلین رو به حضار کرد.
- این همه چکش کوبیدیم چرا ساکت نشدید؟ حتما باید قدرت و خشممان را ببینید؟
- ببخشید آقا. نه که ما یه مدت پیش جادوگرا بودیم،فکر کردیم هدف این چکش و همر زدن شما هم مثل مال اوناست.

گوینده این را گفت و قبل از اینکه مورد غضب مرلین قرار بگیرد، فوری ناپدید شد. مرلین هم که دید طرف خودش محو شده بی خیالش شد و سمت شاکی که پیک مرگی چکش خورده بود، چرخید.
- خیلی خب جناب پیک مرگ. شما از کی شکایت دارید؟
- از ایوان روزیه آقای قاضی!

انگشت پیک مرگ جایگاه متهم را نشان داد که کاملا خالی بود.

- ببین تو رو خودتون! حتی سر چنین جلسه‌ی مهمی هم حاضر نشده! ما پیک مرگا خیلی زور زدیم بیاریمش این بالا. اما طرف حتی با اینکه اسکلت شده بازم دست از این زندگی فانی نمی شوره که نمی شوره!

بقیه پیک مرگ ها هم حرف پیک مرگ شاکی را تایید کردند. هیچکدام دلخوشی از ایوان نداشتند.
- تازه از اون بدتر! قیافشو شبیه ما ها کرده. اصلا با ما مو نمی زنه. همین پریروز کلی باهاش حرف زدم بعد آخرش که ازش پرسیدم «امروز چند تا روحو سانتریفیوژ کردی بندن؟» جواب داد من ایوانم! بعد نیشخند زنان دور شد! باورتون می شه من اونو با بندن اشتباه گرفتم؟

مرلین دستی به ریشش کشید.
- ما فهمیدیم. شما نیاز به عینک داری. حکم صادر...
- صبر کنین آقای قاضی!

پیک مرگ باورش نمی شد که مرلین چنین حکمی صادر کند. چشمان او اصلا ضعیف نبود و باید یکجوری این را به او می فهماند.
- جناب پیامبر من چشمام از عقاب هم تیز تره.
- رو حرف ما حرف می زنی؟ داری می گی ما که پیامبریم نمی تونیم تشخیص بدیم؟

شاکی که دست و پایش را گم کرده بود با اضطراب نگاهی به مرلین خشمگین انداخت.
- نه. من بی جا کنم رو حرف پیامبر حرف بزنم. اصلا من از فردا عینک می زنم... فقط... فقط الان تکلیف مردم چیه؟ مردمم نمی تونن ما رو از ایوان روزیه تمیز بدن. بعد شما فرض کن تو خیابون داری راه میری و یه پیک مرگ می بینی. چی کار می کنی؟... من که به عنوان یه انسان سکته می کنم!
- شما نمی خواد نگران انسان ها باشی. اونش با ما. اعتراضی نیست؟

ملت که نمی دانستند دیگر باید به چه چیز حکمی صادر شده از طرف پیامبر بزرگ جادوگران، اعتراض بکنند؛ سکوت کردند و با خود گفتند لابد این هم مانند آن یکی حکم های دیگر، حکمتی تویش بوده که فقط مرلین و خداوندش می دانند و بس.
- اتمام جلسه رو اعلام می کنیم.

با به اتمام رسیدن جلسه، همه متفرق شدند و تنها مرلین در دادگاه تنها ماند. پیامبر عظیم الشان دستی در جیب ردایش کرد و قلم پر و کاغذی از آن بیرون آورد. سپس این چنین نوشت:

لردا. به دستور شما باری دیگر آن روزیه را از دست پیک مرگان نجات دادیم. باشد که در زیر سایه شما به خدمت و کشتن سفییدان بپردازد.
ما همیشه گوش به فرمان شما هستیم .امر دیگری هم بود در خدمتیم.

با احترام مرلین.


----------------------------------------------

سوژه های مشخص شده:

فرض کن نامرئی بودی. چیکار می کردی؟
فرض کن یکاری کردی و الان تو اتاق بازجویی هستی و دارن ازت بازجویی میکنن!
فرض کن که یکی دفترچه خاطراتتو خونده و رفته به همه گفته که چی توش بوده...چیکار می کنی؟
فرض کن تو خیابون داری راه میری و یه پیک مرگ می بینی. چی کار می کنی؟


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر توریستی لندن( راهنمای تاپیکها و انجمن)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹:۴۴ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
#23
راهنمای تاپیک‌های انجمن شهر لندن


تصویر کوچک شده

نقشه شهر لندن



عنوان های مهم(غیر رول):

شهرداری شهر لندن
اجازه بدید ورودتون به لندن رو خوش آمد بگم. اینجا دفتر شهرداریه. جایی که شما عزیزان می تونین نظرات، پیشنهادات و انتقادات خودتون راجع به سوژه ها و تاپیک ها مطرح کنین. همچنین برای گرفتن مجوز زدن تاپیک هم می تونین به اینجا مراجعه کنین.
امیدوارم حسابی از اقامت و رول نویسی تو لندن لذت ببرید.

دفتر توریستی لندن(راهنمای تاپیکها و انجمن)
به دفتر توریستی لندن خیلی خوش اومدین. اینجا جاییه که به شما نقشه‌ی شهر و مکان های دیدنی رو می دیم تا همه جا رو بشناسین و بدون گم شدن(!) راحت فعالیت کنید.
خلاصه‌ی سوژه های فعال هم توی این پست قرار می گیره.

*نقد پست های انجمن شهر لندن*
شما می تونین تو این تاپیک درخواست نقد پست هایی که تو «انجمن لندن» زدین رو بدین تا سطح خودتون رو بسنجین و بتونین با راهنمایی گرفتن پیشرفت کنین و به یکی از بهترین نویسنده های ایفا تبدیل بشین.
درحال حاضر این تاپیک قفل می باشد.

کلیسای وست‌مینستر(اعلامیه های شهر لندن)
اعلامیه های شهر لندنو می تونین اینجا مشاهده کنین.

تصویر کوچک شده

تاپیک های رول نویسی:

شهر لندن
اینجا لندنه. یه شهر شلوغ که هر روز اتفاقات جورواجور و هیجان انگیزی تو گوشه کنارش رخ می ده!
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی

آکادمی هنر لندن
آکادمی سلطنتی مؤسسه هنری مستقر تو لندن که هدفش ترویج خلق، لذت و قدردانی از هنرهای تجسمی از طریق آموزش و برگزاری نمایشگاهه.
پس هنرمندان گرامی بشتابید که آکادمی هنر لندن منتظر شماست!
نوع رول: ادامه دار/ طنز/جدی

بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
دچار سانحه شدید؟ بیماری عجیب و ناشناخته ای گرفتین؟ حس می کنین قسمتی از بدنتون درد می کنه؟ لطفا هرچه سریعتر به بیمارستان سنت مانگو مراجعه کنین. اونجا شفادهنده های حاذق و ماهری آماده‌ی خوب کردن حالتون هستن!
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی

ماجراهای مردم شهر لندن
دیروز یه روز هیجان انگیز داشتین؟ هفته‌ی پیش از غم و اندوه خوابتون نمی برد؟ سه شنبه برای رفتن سرکار انقدر عجله کردین که از پله ها سرخوردین و پاتون شکست؟
اگه ماجرای جالبی براتون اتفاق افتاده و دلتون می خواد اونو برای بقیه هم تعریف کنین دعوتتون می کنم به اینجا.
نوع رول: تکی/طنز/جدی

محدوده آزاد جادوگران
اگه به بازی با کلمات و نوشتن رول با سوژه های جالب و هیجان انگیز علاقه دارین، بهتون پیشنهاد می کنم حتما یه سری به این تاپیک باحال بزنین!
اطلاعات بیشتر تو این پست.
نوع رول: تکی/ادامه دار. طنز/جدی

سالن ورزش های ماگلی
ورزش هم برای سلامتی جادوگرا و هم برای سلامتی مشنگا لازمه. اینجا یه سالن ورزشی با کلی وسیله و دستگاه ماگلیه. ولی کی گفته که جادوگرا نمی تونن وارد سالن بشن و از وساییل استفاده کنن؟
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی.

غرفه بازی با مرگ
آیا کسی جرات داره مرگ رو به بازی بگیره؟ اگه کسی وارد این بازی شد می تونه ازش فرار کنه؟ بازی با مرگ چه عواقبی در پی داره؟
جواب همه‌ی سوالاتتون رو می تونین تو این تاپیک هیجان انگیز ببینین. فقط مواظب باشین! مرگ خیلی بهتون نزدیکه...
نوع رول: ادامه دار. طنز/ جدی

باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
و یه قلعه‌ی مرموز تو شهر لندن که اتفاقات جالبی درونش رخ میده.
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی.

ماجراهای کاشت مو
از طاسی رنج می برین؟ می خواین موهای بلند و طبیعی داشته باشین؟ دوست دارین با افشون کردن موهاتون یه نفر رو پریشون کنین؟ خب پس معطل چی هستین؟! بدویین برین تو این تاپیک.
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی.

متروی لندن!
مترو یه وسیله‌ی حمل و نقل عالی محسوب می شه که جادوگرا و مشنگا در کنار هم ازش استفاده می کنن و تو طول مسیر ممکنه براشون اتفاقات عجیب غریبی رخ بده.
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی

پاتیل درزدار
یه مکان خیلی خوب برای استراحت جادوگرا و دریچه ای برای ورود به کوچه ی پر رمز و راز دیاگون.
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی

دارلمجانین لندن
دیوونه خونه اونم برای جادوگران!مواظب خودتون باشین.
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی.

ماجراهای خانواده پاتر
داستانهایی بسیار جذاب و خوندنی از خانواده ی پسری که زنده موند.
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی.

پارک جادوگران
این پارک مخصوص جادوگراست و وسایل های ورزشی و تاب و سرسره های جادویی داره و یه مکان عالی دیگه برای تفریح کردن و گذروندن تعطیلات آخر هفته ست.
نوع رول:ادامه دار. طنز/جدی.

باشگاه اسلاگهورن
پدرتون وزیر سحر و جادوئه؟ مادرتون بازیگر محبوب تلویزیونه؟ با بازیکن های خفن کوییدیچ فامیلین؟
پس باید ورودتون به باشگاه اسلاگ رو تبریک بگم. اینجا فقط مخصوص جادوگرای خاصه!
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی.

محله پریوت درایو
یه محله ی مشنگ نشین ولی پر هیاهو و پر از ماجراهای جالب که جادوگرا هم داخلشون دخالت دارن.
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی.

ایستگاه کینگزکراس
ایستگاه بزرگی که سکوی نه و سه چهارم رو تو خودش جا داده. سال اولیا حواستون باشه از قطار هاگوارتز جا نمونین!
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی.

جادوگر تی وی
اولین شبکه‌ی تلویزیونی کاملا جادویی که داخلش برنامه ها و اخبارهای مربوط به دنیای جادوگری و جادوگران پخش می شه. برنامه ‌های دلخواهتون رو می تونین تو اینجا تماشا کنین.
نوع رول: تکی. طنز/ جدی.


کلوپ ورزش های جادویی لندن
بازهم ورزش. ولی این بار با وسایل خاص و جادوئی! اینجا همه چیز (حتی یه نرمش خیلی ساده) متفاوته!
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی.


جادوگرام
یه شبکه‌ی اجتماعی مخصوص جادوگرا تا بتونن توش پست بذارن و برای همدیگه کامنت بنویسن.
نوع پست: تکی. طنز/جدی.



ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک!
ویلایی بزرگ که ماجراهای ی خانواده‌ی اصیل زاده‌ی بلک و دوستان و آشنایانشون اونجا شکل می گیره.
اتفاقات هیجان انگیزی تو این ویلا، در شرف وقوعه.
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی.

شهربازی ویزاردلند!!
شهربازی جاییه که هر بچه و بزرگسالی رو سرحال میاره. حتی تماشای اون وسیله های هیجان انگیز و گاها ترسناک، باعث می شه ضربان قلب آدم بالا بره و آدرنالین تو کل وجودش به جریان بیفته.
حالا اگه این شهربازی یه شهربازی جادویی با وسایل جادویی باشه چی؟... فکر کنم بهتره جای اینکه توضیح بدم بهتون بگم خودتون یه سری به این تاپیک بزنین.
حسابی خوش بگذرونین.
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی.

دادسرای عمومی جادوگران
مسئولین دادسرا آماده ی شنیدن شکایات و گله های شما هستن. نگران نباشین به شکایت های شما در اسرع وقت رسیدگی می شه.
نوع رول: ادامه دار. طنز/جدی.


تدریس خصوصی بازیگری
یه بازیگر خوب، بازیگریه که بتونه احساسات نقشی رو که برداشته، به زیبایی به بیننده انتقال بده. درواقع بازیگری به احساس نیاز داره. درست همونطور که برای نوشتن رولای این تاپیک به احساس نیاز داریم. بیاید و احساساتتون رو به خواننده منتقل کنین تا از خوندن نوشته هاتون لذت ببره.
نوع رول: تکی. طنز/جدی.


هالی ویزارد
سه دو یک اکشن!
همیشه احساس می کردین می تونین یه بازیگر خوب بشین؟ یا یه کارگردان خوب؟ یا تهییه کننده؟ فکر می کنین اگه بهتون یه فرصت بدن می تونین تو زمینه‌ی هنر و سینما بدرخشین؟
یه خبر خوب براتون دارم! هالی ویزارد، هالیوود جادوگراست! می تونین فیلماتون رو تو این تاپیک روی پرده‌ی سینما ببرین و شانس خودتون برای بازیگر/کارگردان/تهییه کننده و... خوب شدن رو امتحان کنین.
نوع رول: تکی. طنز/جدی. نمایشنامه/فیلمنامه.

رویال ادوارد هال
یه سالن بزرگ برای کنسرت و اجرای نمایش های موزیکال جادوگران!
پست های موزیکالتون (یعنی اون پست هایی که با یه آهنگ یا یه شعر آمیخته شده یا دیالوگ هاش به صورت شعر نوشته شده) رو می تونین اینجا ارسال کنین.
خلاصه که بزنید و بخونید و حسابی خوش بگذرونین.
نوع رول: تکی موزیکال.طنز/جدی

تاپیک های قفل شده:

":.ثبت نام مسابقه ی نوروز شیری.:"
داوري هالي ويزارد
بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
ثبت نام و اطلاعیه های هالی ویزارد!
آکادمی اسکار
انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
جادوگران نامه
پیروان راه دامبولیسم
کوچه هری چپ، پلاک13


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷:۴۰ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۲
#24
شلاااام!

سرورم می‌شه لطفا اینو برام قند... چیز یعنی نقد کنین!؟ حس می کنم کار اشتباهی کردم که سوژه رو پیش نبردم و الکی مسیر رو تغییر دادم.
یه ذره هم زیادی پر از شکلک شد.

سلام بچه!

لطفا برای تاپیک هایی که ناظر انجمنشون من نیستم( و احتمالا سوژه هاشونو نمی دونم) یه خلاصه کوچولویی هم بذارین.

اول جواب سوالاتو بدم. شکلک هر چقدر لازمه بزنین. هیچ اشکالی نداره. برای جمله های شما هم لازم بودن. کار خوبی کردی شکلک زدی. شخصیتات یه جورایی خل و چل شدن. احساسات عجیب و غریب و متناقض دارن. برای همین هم شکلک لازم دارن. بجز یکی دو مورد که توی نقد گفتم.

در مورد سوژه، عالی پیش بردیش. پیش نبردنش که خیلی خوب بود. چیزایی که اون وسط نوشتی هم جالبن. در واقع محتوای خوبی نوشتی بدون پیش بردن سوژه و چی از این بهتر؟

نقدت رو با آدم برفیت فرستادیم. بگیر تا آب نشده.


ویرایش شده توسط کوین کارتر در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۲۶ ۲۱:۰۲:۰۷
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۲۸ ۲۱:۴۲:۵۰

...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲:۰۷ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۲
#25
- پشمک قشنگم دهنتو باز کن مامانی ببینه.

مالی قاشق پر از سوپ پیاز را نزدیک دهان فنریر نگه داشته و منتظر بود تا او دهانش را باز کند.
اما حواس فنریر پرت کله های نارنجی رنگ و خوشمزه ی ویزلی ها بود و اصلا به او توجهی نشان نمی داد.

- جاروی پرنده بره تو دهن کی؟

مادر محفل به صورت نمایشی قاشق را در هوا چرخاند تا حواس گرگ را به خود جلب کند و این کارش باعث شد مقداری از محتویات درون قاشق، روی پیشبند صورتی رنگ فنریر بریزد.

هری پاتر که همراه دیگر محفلیون، درحال تماشای این صحنه بود، بغض کرد و با سرعت از جایش بلند شد.
- چرا هیچکس به من که یه بچه یتیمم اینطوری غذا نمی ده!؟ اصلا چرا هیچکس به یه بچه یتیم توجه نمی کنه!؟ نکنه همه تون فکر می کنین اون از من بهتره!؟ نکنه قراره اونو به عنوان پسر برگزیده انتخاب کنین؟
- نه هری...

هری نگذاشت حرف سیریوس ادامه پیدا کند. فریاد زد:
- از اولم می دونستم هیشکی منو دوست نداره! پروفسور دامبلدور منو بزرگ کرده تا آخر سر مثل یه خوک قربانیم کنه. آره! هیچکس دلش برای منِ یتیم نمی سوزه... اصلا من از این خونه میرم تا بفهمین کی رو از دس دادین!

هری پاتر علاوه بر اینکه تحمل نداشت جلوی او به کس دیگری محبت شود، فردی پارانوئیدی هم بود. با دلخوری از آشپزخانه بیرون رفت.
و می خواست از در خانه‌ی گریمولد هم خارج شود که هرمیون و رون جلویش را گرفتند.
هرمیون با چشمانی پر از اشک بازوی هری را چسبید.
- نه هری، تو نباید ما رو ترک کنی!
- آره هری نرو! یا لاقل قبل رفتنت بیا اینو بگیر.

رون دست در جیبش کرد. فندکی کوچک از آن بیرون آورد و کف دست دوستش گذاشت.

-مرلین خیرت بده رون. خیلی بهش نیاز داشتم.

هری فندک را از رون گرفت. سیگاری از جیبش بیرون آورد و خواست روشنش کند که صدای جیغ هرمیون مانعش شد.
- هری چیکار می کنی! بچه ی ده دوازده ساله تو سایت داریـ... چیز یعنی... هری واقعا که! تو سیگار می کشیدی؟ وای مرلینی نکرده چیز هم میزدی؟ واییی نگو که تو یه فرد متوهمی؟! یعنی ممکنه همه ی اینا تصورات تو باشه؟ ممکنه من و رون و بقیه ملت توهم باشیم؟
-هرمیون مگه هر کی سیگار می کشه لزوما چیز هم میزنه!؟... اینجوری هم نگاهم نکن. با این همه بدبختی فقط گاهی تفریحی می...

اخم های هرمیون هری را می ترساند.
-... می نِگَرَمش! یعنی فقط نگاهش می کنم و نمی کشم اصلا. و در جواب سوال بعدیت هم باید بگم پروفسور دامبلدور بهم گفت اینا همه تو ذهنمه. ولی کی می‌گه می‌تونه واقعیت نداشته باشه؟... بی خیال اینا حالا! رون تو چرا فندک داری؟ نکنه تو هم سیگار می کشی!؟

رون دستش را محکم توی سر خودش کوبید.
- هری آلزایمر گرفتیا. بابا این مال دامبلدوره.
- عه! یعنی پروفسورم تنهایی سیگار می کشیده!؟ بمیرم براش. طفلکی بعد گریندل والد حتما افسرده شده. نگو کو که آهنگای دیسلاو هم گوش می کرده!

رون محکم تر توی سر هری کوبید.
- خاک تو سرت با این مغزی که داری. بابا این همون خاموش کنیه که دامبلدور داده! وقتی از دوستات دور باشی صدای اونا رو برات پخش میکنه تا از وضعیتشون آگاه بشی. سیگار و فندک و افسردگی کدومه؟! تازه دو دقیقه پیش می گفتی دامبلدور تو رو مثل خوک بزرگ کرده، الان می گی بمیرم براش؟.. پسر تو وضعیتت از مامان مالی هم بدتره.

واقعا هم وضعیت پسر برگزیده بد بود. به نظر می‌رسید میزان عشق خونش کاهش یافته است.
برای همین دوستانش او را تا اتاق خوابش همراهی کردند تا بتواند کمی استراحت کند. سپس خودشان به آشپزخانه بازگشتند. جایی که مالی همچنان قاشق به دست منتظر فنریر بود تا دهانش را باز کند و فنریر هم مشتاق گاز گرفتن محفلی ها.


ویرایش شده توسط کوین کارتر در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۲۶ ۲۱:۰۰:۵۷

...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰:۱۵ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲
#26
اِما که باورش نمی شد به همین زودی ها قبول شود، بسیار خوشحال شد و جست و خیز کنان اتاق تست را ترک کرد.

-خب ایوان حالا وقتشه...

البته حرف بلاتریکس با باز شدن ناگهانی در و نورانی شدن همه جا، نصفه ماند.

در آستانه‌ی در پسری با زخمی روی پیشانی و بسیار آشنا قرار داشت و به زور می خواست داخل شود.
-ولم کنین! منم می خوام بیام تست بدم.

با اشاره بلاتریکس، مرگخوارانی که بازوهای هری را گرفته بودند و می خواستند از ورود او جلوگیری کنند، رهایش کردند.
هری پاتر که از دست مرگخواران راحت شده بود با غرور قدم به روی صحنه گذاشت.

بلاتریکس نگاهی به سرتاپای هری پاتر انداخت.
- خب پاتر. ما می خوایم یه فیلم تو ژانر وحشت بسازیم. به نظرم خیلی خوب می شه تو نقش جنازه رو بازی کنی.
- نههه! من نمی خوام جنازه باشم!
- هووم!؟ پس چه نقشی می خوای!؟

هری بادی به غبغب انداخت و با غرور خاصی گفت:
-من می خوام خواننده‌ی تیتراژ باشم. یه آهنگ قشنگ هم آماده کردم. بخونمش؟

بلاتریکس هیچ علاقه ای نداشت صدای نکره‌ی هری پاتر را بیشتر از این بشنود ولی پسرک بی توجه به او شروع به خواندن کرد.
- من هنوز خواب می‌بینم، که دوره دوره‌ی وفاست... که اعتبار عشق به جاست. دنیا به کام آدماست... من هنوزم خواب میبینم...
-خواب دیدی خیر باشه! تمومش کن!

اما هری نه تنها تمام نکرد بلکه صدایش را بالاتر هم برد.
- هنوز تو قصه های من، رنگ و ریا جا نداره... دروغ نمیگن آدما. دشمنی معنا نداره... هنوز تو قصه های من، هیچ کسی تنها نمی‌شه... کسی به جرم عاشقی خسته و تنها نمیشه... هنوز توی دنیای من هر آدمی یه آدمه... گل رو نمیفروشن به هم گل مثل قلب آدمه!

ناگهان طلسم سبزی آمد و به سینه‌ی پسرک برگزیده‌ی خواننده خورد و او را زمین گیر ساخت.
بلاتریکس که سر چوبدستی اش را فوت می کرد با صدای بلند گفت:
- از اولش هم گفتم نقش جنازه بیشتر بهت میاد... یکی بیاد اینو از وسط جمع کنه.

بعد هم رو به ایوان ادامه داد:
-نوبت توعه بیای اجرا کنی!


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۰:۰۰:۳۹ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
#27
پس تصمیم گرفت به ایستگاه جاکسی برود زیرا که آپارات کردن تا آزکابان دردسر ها و قوانین خاص خودش را داشت.

کمی بعد- ایستگاه جاکسی

- میدان شاه آرتور دو نفر!
- اگه می خوای بری شهرک شهید ویزلی بیا اینور!
- میری خیابان لردکبیر؟ بپر بالا!

ایستگاه جاکسی بسیار شلوغ بود. هر کدام از راننده ها گوشه ای کنار جاروی پرنده ی خود ایستاده بودند و سعی داشتند با فریاد های بلندشان مسافر جذب کنند.
بورگین همانطور که سعی می کرد زیر دست و پای جماعت راننده له نشود، با دقت به صداها گوش می داد تا ببیند کسی حرفی از "آزکابان" می زند یا نه.
اما خبری نبود.

بورگین خود را به مرد قوی هیکلی رساند که روی بازوانش خالکوبی های متعددی داشت و درحال تمیز کردن انتهای جارویش با لونگی قرمز رنگ بود. به نظر می آمد از آن آدمهایی باشد که جرئت بردن مسافر به آزکابان را دارد.

- ببخشید آقا. شما زندان…

مرد فوری چرخید و جوری بورگین را نگاه کرد که او زیر نگاه هایش آب شد و دیگر نتوانست ادامه ی حرفش را بزند.
- درسته قبلا زندانی بودم ولی مگه یه زندانی بعد آزاد شدنش نمی تونه شغل داشته باشه؟ مگه نمی تونه مسافرکشی کنه؟ اصلا مگه یه زندانی تغییر نمی کنه؟ این بود آرمان های ویکتور هوگو؟ اگه بخواین به یه زندانی آزاد شده بازم به چشم زندانی نگاه کنین که دنیا خیلی زشت می شه! اصلا چرا یه زندانی...

بورگین که از شنیدن این مقدار کلمه ی "زندانی" به ستوه آمده بود ترسش را کنار گذاشت و به خود جرئت داد میان حرف های مرد بپرد.
- آقا من فقط می خواستم بپرسم تو مسیر زندان آزکابان هم می رین یا نه؟ قصد توهین نداشتم که.

مرد که تازه فهمیده بود جریان از چه قرار است. مودبانه از بورگین معذرت خواست.
- معذرت می خوام آقا. این روزا اسنیپ واسه مون اعصاب نذاشته!
- اسنیپ؟ آهان منظورتون اون جاروهاییه که رانندشون با توجه به لوکیشنی که براشون می فرستی، میان دنبالت‍‍‎‎‏ون!
- نه بابا! اون که جِسنیپه! من دارم سوروس اسنیپو می گم. چند وقتیه اومده اینجا مسافرکشی می کنه. می گن حقوق هاگوارتزش کفاف زندگیشو نمی داده. جاسوسی هم که حقوقش بخور و نمیر بوده برای همین زده تو این کار... بعد هر دفعه هم برای مسافرا داستانای سوزآور تعریف می کنه اونا هم متحیر و متحول می شن و بهش پول بیشتری میدن. نامرد زده کلا کار و کاسبیمونو کساد کرده.

راننده آهی کشید و به جارویش که حتی یک مسافر هم رویش ننشسته بود نگاه کرد.
بورگین اهمیتی به اسنیپ و جسنیپ و حتی اسنیچ نمی داد. او فقط هر چه سریعتر می خواست خود را به ماندانگاس برساند.
- آقا نگفتین بالاخره منو تا آزکابان می رسونین یا نه؟


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۰:۱۴:۲۴ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۲
#28
هنوز ده قدم بیشتر راه نرفته بودند که با شنیدن صدای "تلپ" و پشت بند آن افتادن چیزی روی زمین، همه‌ی مرگخواران به عقب چرخیدند.
طبق معمول سدریک بود. که بعد پیاده روی ای طاقت فرسا(!) باتری خالی کرده و دراز به دراز کف آسفالت افتاده بود.

- چرا اول صداش اومد بعد افتاد؟
- چون این سدریکه! رعد و برق نیست که انتظار داری اول نورشو ببینی بعد صداشو بشنوی.

البته جواب سوازانا اصلا دوریا را قانع نکرد.
اما قبل از اینکه دوریا بتواند حرف دیگری بزند، نارسیسا با تنه زدن از کنارش عبور کرد و او را به گوشه ای راند.
- آهای نارسیسا جلوتو بپا!

نارسیسا اما جوابی نداد. او روی جسم سدریک خم شده و با دقت درحال معاینه اش بود.
دسته ای از موهای طلایی زن جوان جلوی صورت سدریک ریخته بود و نمی گذاشت مرگخواران صورت سدریک را ببینند.

- سدریک زنده ای؟

نارسیسا با آرام ترین صدای ممکن این را از پسر پرسیده بود.

-هستم... ولی خستم!

و سدریک هم با بلندترین صدایی که در توان داشت، (که متاسفانه به اندازه‌ی صدای نارسیسا آرام بود) این را گفته بود. بعد هم به زور دست راستش را بالا برده بود تا با نشان دادن لایکی، اوکی ای چیزی بگوید که همه چیز مرتب است.

- متاسفانه سدریکو از دست دادیم.

اما خب سرعت بالا بردن دستش آنقدر ها بالا نبود که بتواند با سرعت اطلاع رسانی نارسیسا برابری کند.

قبل از اینکه مرگخواران و حتی خود سدریک بتوانند این واقعه‌ی شوم را هضم کنند، نیمه غولی که هاگرید نام داشت و بسیار جوگیر بود، از ناکجا آباد وسط سوژه پرید و فوری سمت سدریک دوید. سپس او را بلند کرد و درحالی که اشک می ریخت شروع کرد داد و فریاد کردن.
- سدریک دیگوری مرده! سدریک دیگوری مرده!... شما نامردا چطور دلتون اومد سدریکو بکشین؟... سدریک یه جادوگر بود!... هیچکس حق نداشت جلوی من به سدریک توهین کنه!...

هاگرید زده بود به سیم آخر. این طرف و آن طرف می دوید و سدریک بدبخت را تکان تکان میداد و با اشک هایش مرگخواران را خیس می کرد. سدریک هم با صدایی بی رمق چیزهایی مثل"می شه کمکم کنین؟!" به زبان می آورد.

اما حواس مرگخواران جای دیگری بود.
آنها به پاهای بزرگ هاگرید نگاه می کردند که یک قدمش، برابر ده قدم آنها بود. اگر همگی سوار هاگرید می شدند و او را مجبور می کردند آنها را تا برج برساند، دیگر مجبور نبودند کل مسیر را پیاده بروند و پاهایشان درد نمی گرفت.



...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



ماجراهای مردم شهر لندن
پیام زده شده در: ۰:۰۴ یکشنبه ۵ آذر ۱۴۰۲
#29
سلام به همگی.

تاپیکی که دارین می بینین جایی برای زدن پست های تکیه. درست مثل خاطرات مرگخواران، خاطرات یاران ققنوس و دفترچه خاطرات هاگوارتز.
با این تفاوت که اینجا نیازی نیست موضوع هاتون به جبهه‌ی خاص یا گروه هاگوارتزتون مربوط بشه.
شما اینجا می تونین راحت در مورد هر موضوع و هر شخصی بنویسید و محدودیتی برای نوشته‌هاتون در کار نیست.

فقط برای اینکه اسپم نشه، لطفا سعی کنید پشت سر هم پست نزنین و بین پست اول تا دومتون، یکی دو تا پست از بچه های دیگه، وجود باشه.
اگه دیدین که از اولین پست شما مدت زیادی گذشته و کس دیگه ای پست نزده، در اون صورت مجاز هستین پستتون روپشت سرهم ارسال کنین.

منتظر خوندن نوشته های خوبتون هستیم.


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ جمعه ۳ آذر ۱۴۰۲
#30
سوژه جدید:

- آقای شهردار می تونم بیام تو؟

با صدای مردی که پشت در ایستاده و منتظر گرفتن اجازه‌ی ورود بود، کوین از خواب پرید. با تعجب اطراف را نگریست و چند دقیقه ای طول کشید تا بخاطر آورد کجاست.
مثل همیشه داخل دفتر شهرداری لندن بود و طبق معمول بخاطر سر رفتن حوصله اش بازهم روی میز خوابش برده بود.

- آقای شهردار اونجایین؟
- آره. آره هشتم! می تونی بیای تو.

در باز شد و مردی کت و شلواری سلانه سلانه وارد اتاق گشت. همزمان با ورود مرد، کوین فوری روی صندلی نشست و بج سینه ای را که رویش نوشته بود "شهردار لندن" مرتب کرد. باید شهردار خوبی به نظر می رسید تا اعتماد مردم را جلب کند.
-شلام آقای جونژ! حیلی حوش اومدین! حتما حبر باحالی دارین نه؟

آقای جونز مختصر سلامی کرد و بعد کاغذی را روی میز گذاشت.
- خبر باحال که نه. فقط یه سری رسید مربوط به گل کاری کنار خیابون و میدونا براتون آوردم تا بهشون رسیدگی کنین.

با این حرف او، کوه هیجان و شادی کوین، به یکباره فرو ریخت و اخم هایش درهم رفت.
از کارهای اداری و پشت میز نشستن متنفر بود. حوصله اش را سر می بردند ولی ذره ای از انرژی اش را خالی نمی کردند.
- هیچ کار هیجان انگیز دیگه ای برای انجام دادن ندارم آقای جونژ؟

مرد سرش را تکان داد.
- نه متاسفانه جناب شهردار.

بچه بغض کرد و با این کارش همان یک ذره حالت آقامنشانه ای را که به زور به خود گرفته بود، از دست داد.
- این ژندگی حیلی حوشله شر بره. کاش می شد وشط تبلیغاتای رنگی رنگی تلویژیون ژندگی کنم!... چرا یکی باید مجبور باشه اژ شبح تا شب با کلی ورقه شر و کار بژنه و پشت یه میژ بژرگ بشینه؟ اینم شَبک ژِندگیه آحه؟ حتی پادشاها هم وقتایی که روی تحتای شاهانشون می نشَشتَن یه دلقکی شعبده باژی چیژی میومد براشون نمایش اجرا می ک‍... هی!

"اجرای نمایش" باعث شد لامپی بالای سر کوین روشن شود. اگر او نیاز به دیدن چیزهای جالب داشت مطمئنا خیلی ها هم بودند که نیاز به دیده شدن داشتند. اگر او می توانست زمینه را برای آنها آماده کند، دیگر حوصله‌ی خودش هم سر نمی رفت. تازه با این کار لندن را محبوب تر هم جلوه می داد.
بچه که با ایده‌ی خودش خیلی حال کرده بود، لبخندی بزرگ زد و آن را با آقای جونز در میان گذاشت.

چند روز بعد_شهر لندن

شهر خیلی شلوغ تر از قبل به نظر می رسید و همه جا پر از پوسترهای رنگارنگی شده بود که نوید برگزاری یک مسابقه‌ی بی نظیر را می دادند.
متن درون پوستر این بود:

بشتابید! بشتابید!
شهرداری شهر لندن برگزار می نماید:

آیا خود را خیلی خفن و باحال می پندارید و مطمئن هستید توانایی هایی دارید که دیگران ندارند؟
آیا حس می کنید مملو از استعدادهای کشف شده و کشف نشده می باشید؟
آیا دوست دارید با توانایی های خود، مردم را انگشت به دهان کنید؟
آیا چیزی در وجودتان هست که شما را از دیگران متمایز می کند؟

پس بشتابید!

نخستین جشنواره‌ی استعدادیابی شهر لندن!

0شرکت برای عموم آزاد و رایگان می باشد.
0هر کسی با هر نوع استعدادی اعم از خوانندگی، تردستی، استنداپ کمدی، حرکات نمایشی و... می تواند در این مسابقه شرکت کند.
0هیچ محدودیت سنی برای شرکت کنندگان وجود ندارد.
0همراه با جوایز ارزنده‌ی نقدی و غیر نقدی!

برای نشان دادن استعدادتان به سالن بزرگ نورث، واقع در قسمت مرکزی لندن مراجعه کنید.


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.