هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱:۲۷:۱۵ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۱:۳۲
از عمارت ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 24
آفلاین
این بار بلا به دست مرلین افتاده بود. تنها حسنش این بود دست کم تو دستهای مرلین ویبره نمیرفت.
-فرزندان مرگخوار به دنبال من.
-به دنبال مرلین.
-میخوای بگیریم حداقل درست... بیپ...بگیر بیپ ...منو رو زمین نکش... بیپ‌...بیپ...پیر مرد فرتوت...بیپ بیپ بیپ.

مرگخوارا به ناحیه ای که بلا-مارمولک بیپ کرد نگاهی انداختند ولی چیزی ندیدند جز زمین سبز.
-شاید اشتباهی شده بیاین با دقت تر نگاه کنیم.

این بار با دقت بیشتری نگاه کردند باز هم چیزی نبود.

-نکنه هکتور خرابش کرد؟
-هکتور؟
-من نبودم من که فقط چند لحظه دستم بود.
-همون چند لحظه انقدر ویبره رفتی و عرق ریختی اتصالی کرد.
-مگه من الکتریکیم اتصالی کنم؟ ویزلیا و هفت جدشون خراب شدن من کجام خراب شده عین ساعت تر و تمیز کار میکنم.

انگار بلاتریکس به وضعیت جدیدش کم کم داشت عادت میکرد‌.

-نه بلا نگفتیم خراب شدی گفتیم هکتور خرابت کرد.
-همونه که!
-نیستا.
- به هر حال اشتباه نمیکنم با این که چیزی اینجا ظاهرا نیست ولی از زیر زمین یه چیزایی حس میکنم.
-یعنی باید اینجارو حفر کنیم؟


S.O.S


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵:۱۲ یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۰۴:۲۳
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 106
آفلاین
مرگخوارا به بلاتریکس مارمولکی آب‌نما که توی دست کتی تکون تکون میخورد نگاه کردن. به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودن. بعد اولین مرگخوار با جهش سریعی بلاتریکس رو از دست کتی قاپید.
- اول من امتحان میکنم! اول من!

درست بود. مرگخوار اول، هکتور بود که ویبره‌هاش به خاطر هیجانش حتی بیشتر از حالت عادی شده بودن و تقریباً با چشم غیر مسلح دیده نمی‌شد.

- یکی... بیپ... منو... بیپ بیپ... از دست این بگیره.

بلاتریکس مارمولکی آب‌نما هم داشت توی دست هکتور ویبره میزد. ولی نکته مهمی که همه بهش دقت کردن، این بود که صدای بیپ هاش داشت تند میشد و به نظر می‌رسید که هکتور جدی جدی داره جهت آب رو پیدا میکنه.
مرگخوارا سریع شروع کردن به راهنمایی هکتور تا در بهترین جهت ممکن ویبره بزنه.

- من یکم دیگه... بیپ بیپ بیپ... بالا میارم!

و هکتور به موقع ویبره زدنش رو متوقف کرد. آب رو یافته بود. هکتور وظیفه‌ش رو به بهترین نحو انجام داده بود و از این بابت خوشحال بود. هکتور چندتا نفس عمیق کشید، دست و پاهاش رو چندبار کش و قوس داد، مطمئن شد که به خودش مسلطه و بعد با حرکتی نمایشی بلاتریکس مارمولکی آب‌نما رو با زاویه تندی به سمت زمین گرفت و بلاتریکس هم با تمام سرعت شروع کرد به بیپ بیپ کردن.
مرگخوارا سریع به سمت نقطه اشاره شده توسط زبون بلاتریکس رفتن...
- این که فقط یک قطره آبه.
- تازه آب هم نیست. عرق ویبره‌زننده هکتوره.

بلاتریکس گفت، با عصبانیتی به شدت منطقی و قابل درک. انقدر قابل درک که مرگخوارا از دست هکتور گرفتنش تا دوباره برای پیدا کردن آب تلاش کنن.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸:۳۸ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۰:۳۱:۲۷
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 741
آفلاین
خلاصه:

ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺭﺳﯽ ﻭﺯﺍﺭﺗﺨﻮﻧﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﻟﺮﺩ ﻫﻤﻪﺷﻮﻧﻮ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ. ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﺍﯼ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺁﻭﺍﺭه ﻭ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﻘﺎﺩﯾﺮ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻓﻠﻔﻞ ﺗﻨﺪ، ﺩﺍﺭﻥ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺳﻮﺯﺵ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽﺷﻦ. ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺏ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﺎﻥ ﻭ بعد از پرتاب کردن به هوا برای یافتن رودخونه که نتیجه ای در بر نداشت، دست به دامن مارمولکی میشن که ادعا می کنه راه رودخونه رو بلده، اما بعد از اینکه بلاتریکس پیمان ناگسستنی خودش با مارمولک رو میشکنه و اون رو پرتاب می کنه به ناکجا آباد. در اثر شکستن پیمان ناگسستنی، بلاتریکس به مارمولک تبدیل شده. کتی پیشنهاد میده که بلا-مارمولک رو به چوب ببندن تا از اثر مغناطیسی بدن اون برای یافتن اثراتی از آب استفاده کنن.

....................................................


- ولم کن! بهت میگم ولم کن!
- چه با نمک میشی بلا وقتی اینطوری عصبانی میشی!
- چه طیف رنگی خوبی هم پیدا می کنه! رنگین کمانی میشه!
- ساکت میشی یا خودم بیام ساکتت کنم؟

بلا این حرف را خطاب به هکتور میگه و سعی می کنه به سمت اون خیز برداره و حسابش رو کف دستش بذاره. ولی حساب این رو نکرده بود که هنوز در دستان پر توان کتی قرار داره!
- کجا با این عجله بلا؟ هنوز اول راهیم.

کتی، بلاتریکس-مارمولک رو محکم در دستانش نگه داشته بود و اجازه ی هر گونه ابتکار عملی را از بلاتریکس گرفته بود. کتی، با کمی کلنجار، توانست بلاتریکس را به چوب ببندد و از نتیجه کارش بسیار راضی بود.
- خیلی خب... اینم از این. یه پاپیون هم میزنم برات بلا که دلت نگیره.

اما این وسط بلاتریکس اصلا از وضعیت پیش آمده برای خودش رضایت نداشت. نگاهی به چوب انداخت و نگاهی دیگر به کتی. سعی کرد از طنابی که او را به سختی نگه داشته بود رهایی یابد، اما نتوانست.
- کتی! به نفعته که هر چه زودتر ...بیپ... طناب هام رو باز کنی. خودت که می دونی اگه ... بیپ... خودت میدونی اگه از این وضعیت ... بیپ... خلاص شم، تو رو هم خلاص ...بیپ... می کنم!

کتی لبخند رضایت آمیزی زد و خطاب به مرگخوار ها گفت:
- اینم از آب نمای شما! هر جا تند تند بیپ بیپ کرد، آب همونجاست!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
- امممم... نشنیدی؟ گفتم تو رو به سر چوب وصل کنیم. شاید فرم مارمولکیت مثل یه میدان مغناطیسی عمل کنه و ما روبه سمت آب هدایت کنه!

در این حین که صحنه اسلوموشن می‌شه تا شاهد خیز برداشتن بلا-مارمولک و حمله‌ش به سمت کتی باشیم، نگاهی به سایر مرگخواران که از تعجب فکشون رو زمین افتاده بود می‌ندازیم. درسته که بلاتریکس در این لحظه مارمولک بود و آزار چندانی نمی‌تونست برسونه، ولی ابدی که نبود! بالاخره یه روز دوباره بلاتریکس می‌شد و اون روز کتی می‌خواست چی کار کنه؟!

مرگخوارا حسابی در عجب بودن که کتی این جرات رو از کجا آورده.

اما اون چه که تو ذهن کتی گذشته بود کمی متفاوت‌تر بود. کتی به خوبی به یاد میاورد که یه روز از دیزی شنیده بود بدون آب تنها چند روز می‌تونی زنده بمونی. پس اگه مرگخوارا قرار بود در چند روز آینده از شدت بی‌آبی بمیرن، دیگه چه اهمیتی داشت که بلاتریکس یه روزی دیگه مارمولک نمی‌بود؟

- چیه خب؟ آیا دیرتر مردن بهتر نیست؟

کتی می‌خواست با انتخاب بلاتریکس بعنوان مارمولکِ سرِ چوب و یافتن آب، حداقل زنده بمونن!

قبل از این که مرگخوارا بتونن واکنش دیگه‌ای نشون بدن، صحنه از اسلوموشن در میاد و بلا-مارمولک رو می‌بینیم که تقریبا به انتهای مسیر رسیده و در چند سانتی‌متری صورت کتی قرار گرفته. مشت بلاتریکس برای فرو رفتن بر بینی کتی کاملا آماده به نظر می‌رسید اما...
- گرفتمت! خوش‌حالم خودت به صورت داوطلبانه جلو اومدی. بیاین وصلش کنیم سر چوب.





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۴۰ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
- کاری نداره که...فقط کافیه دست راست مسیر رو بگیریم و بریم تا به آب برسیم!

مرگخواری که مشخص نبود که بود از میان جمعیت چنین نظر هنرمندانه ای داده بود! لینی با دست محکم به پیشانی خودش کوبید و گفت:
- آخه باهوش! تو الان پیدا کردن راه خروج از هزارتو رو با پیدا کردن آب وسط جنگل اشتباه نگرفتی؟

مرگخوار که متوجه سوتی بزرگش شده بود بیشتردر لا به لای جمعیت فرو رفت و با صدای خفه‌ای گفت:
-هووم، چرا راست میگی!

در این میان کوین هنوز با بلاتریکس درگیر بود و سعی میکرد او را بگیرد در حالی که بلا با سرعتی مارمولکی از دست‌های کوین جا خالی میداد و روی بدن و سر و صورتش جا به جا میشد:
- د ول کن بچه! من همین طوریش اژدهام! میخوام برگردم به حالت عادیم، دست از سر من بردار دیگه!

کتی که چند دقیقه ای بود بی توجه به محیط اطرافش به زمین نگاه میکرد گفت:
- بچه ها این چوب دوشاخه روی زمین رو میبینید؟ قدیما میگفتن این چوب های دوشاخه میتونه آدم رو به سمت آب هدایت کنه.

لینی با شک و تردید نگاهی به چوب انداخت:
- آخه از یه تیکه چوب خشک چی بر میاد؟ اینا همه اش خرافاته!

کتی متفکرانه چانه اش را خاراند و گفت:
- اگر بلا رو به سر چوب وصل کنیم چی؟ شاید فرم مارمولکی اون مثل یه میدان مغناطیسی عمل کنه و ما روبه سمت آب هدایت کنه!

برای لحظه ای همه ساکت شدند. حتی خود بلا هم که تا چند ثانیه پیش در حال ورجه وورجه کردن بود ایستاد و با لحن یک بمب ساعتی در حال انفجار گفت:
- اگه...جرات داری...یه بار دیگه...حرفت رو تکرار کن!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۷:۲۳:۳۹ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 155
آفلاین
- چی؟ امکان نداره! این یه شوخیه!

ولی شوخی نبود. بلاتریکس واقعا تبدیل به مارمولک شده بود.
- زود منو از این وضعیت در بیارین! چرا خشکتون زده؟

در واقع مرگخواران تشنه تر و خسته تر از آن بودند که بخواهند برای او کاری کنند. حتی انقدر تشنگیشان شدت یافته بود که ترجیح میدادند حرفی نزند تا همین مقدار کم بزاق موجود در دهانشان را از دست ندهند.
اما بلاتریکس برخلاف آنها مشغول داد و فریاد بود و سعی داشت با بالا رفتن از ردای ملت، آنها را متوجه خودش کند.

- زود منو مثل قبل کنین!.. آخ ولم کن بچه!

کوین با شادی مارمولک را از روی ردای اسکورپیوس برداشت و با مهربانی به گونه اش چسباند.
- حاله بلای محبوبم! نگران نباش. من تا وقتی تبدیل به اژدها بشی اژت مراقبت می کنم.

بلاتریکس دوست نداشت اژدها شود. الان هم به اندازه ی کافی اژدها بود. ابهت و جذبه اش که ترس در دل همگان می انداخت و دهانش هم که با فلفل سوخته بود و احتمالا می توانست با کمی تلاش آتش تولید کند. لحظه به لحظه هم به خشمش اضافه می شد... با این اوصاف دیگر چه کم از یک اژدهای واقعی داشت؟

- ولم کن بچه! من قرار نیست به صورت ظاهری هم اژدها بشم!

کوین اما ول نکرد. او دیگر صدای بلاتریکسی که دست و پا می زد تا از دستانش خارج شود را نمی شنید. کوین فقط مارمولکی نازنازی و بی پناه با موهای فرفری پر پشتی را میدید که روزی قرار بود اژدها شود! بچه می خواست از این موجود زیبا نگهداری کند.

مرگخواران تا دیدند بلاتریکس و کوین با هم درگیرند، آنها را گوشه ای رها کرده و خودشان مشغول جستجو برای آب شدند.

- با اون کار بلا مارمولکمون رو هم از دست دادیم. حالا کجا و چه جور باید دنبال آب بگردیم؟







...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۴۴ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

ایزابل مک‌دوگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۹:۴۵:۲۶
از حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مدیر شبکه اجتماعی
ناظر انجمن
پیام: 171
آفلاین
مارمولک دمش را دور انگشت بلاتریکس حلقه کرد. لینی که معلوم نبود از کجا پیدایش شد، چوب دستی خود را آماده کرد تا میان آن دو پیمان ناگسستنی ببندد. دور مارمولک چرخید و زمزمه کرد:
- آیا پیمان می بندی که ما رو تحت هر شرایطی به رودخونه برسونی؟

قبل از اینکه مارمولک بتواند پاسخی را به زبان بیاورد، تری از میان جمعیت فریاد زد:
- عروس رفته گل بچینه.

با چشم غره ای که بلاتریکس نثارش کرد، تری از فشار استرس و ترس لگد اندازان در افق محو شد و در میان راه هفده مصدوم از تمام نواحی فیزیکی به جا گذاشت.

بلاتریکس با دندان قروچه رو به لینی گفت:
- زود تمومش کن لینی

- و تو بلاتریکس لسترنج، آیا پیمان می بندی که اجازه بدی این مارمولک تا بیست و چهار ساعت آینده بین موهای تو بازی کنه؟

- چاره دیگه ای دارم به نظرت؟

در نهایت پیمان ناگسستنی مارمولکی میان آن دو بسته شد. مارمولک میان جنگل سیاه موهای بلاتریکس شیرجه زد و از آنها آویزان شد.

لینی پشت سر بلاتریکس بال بال زد و دسته ای از موهایش را کشید:
- آهای ... آهای. خانم متشخص مارمولک، بگو از کدوم طرف باید بریم؟
- لینی دستتو بکــــــــــــــــــــــــــــش

- فعلا مستقیم برید ...

پس از یک ساعت پیاده روی

- یکی بیاد اینو از من جدا کنــــــــــــــهههههه

بلاتریکس که از یک ساعت مداوم کشیده شدن موهایش کلافه شده بود، خودش را به درخت ها می کوبید تا درد کم تری احساس کند. اما به دلیل پیمان ناگسستنی مارمولکی، هیچ کدام از مرگخوارها کوچک ترین حرکتی برای کمک به بلاتریکس نکردند.

اما در نهایت بلاتریکس حرکتی زد که برگ های یک به یک مرگخواران ریخت.
مارمولک را از لای موهایش بیرون کشید و به کلیومتر ها دورتر پرتاب کرد، سپس جیغ زد:
- برو به جهنم مارمولک سیریش

وقتی سرش را به سمت مرگخوار برگرداند، فریاد کشید:
- چه مرگتونه؟ چرا عین تسترا... صبر کن ببینم، چرا انقدر شماها گنده شدین؟

لینی که تقریبا هم اندازه بلاتریکس بود در کنار او فرود آمد و با بهت گفت:
- بلا ... پیمانت رو شکستی ... تبدیل به مارمولک شدی



ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۳۰ ۰:۴۸:۳۰
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۳۰ ۲۳:۲۳:۱۶

•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
بلاتریکس به مارمولک زل می‌زنه و مارمولک هم به بلاتریکس. به قدری جدی هر دو به هم زل زده بودن و حتی پلک نمی‌زدن که گویا بازیِ "هرکی زودتر بخنده باخته" در حال برگزاری بود. مرگخوارا هم که حلقه‌ای به دور اونا تشکیل داده بودن، مدام نگاهشون بین بلاتریکس و مارمولک در حال جا به جایی بود.

بالاخره لینی از جیب جادویی گسترش‌پذیرش سوتی در میاره و توش می‌دمه.
- هم‌اکنون مسابقه‌ای حساس بین مارمولک نماینده جنگل، و بلاتریکس نماینده مرگخواران در حال برگزاریه. یعنی چه کسی برنده این رقابت طاقت‌فرسا خواهد بود؟

مرگخوارا که می‌بینن گویا همه چیز جدیه، نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن. از نگاه همه‌شون فقط یک چیز رو می‌شد فهمید، طرفداری! پس تصمیم می‌گیرن به تشویق تیم مرگخوارا بپردازن.
- تو می‌تونی بلا!
- پرچم مرگخوارا رو بالا نگه‌دار.
- بلاتریکس شیرداله، مثل پاتیل آب‌جوشه!

وقتی صدای تشویق مرگخوارا به هوا بلند می‌شه، چندین خرگوش و راسو و سایر حیوانایی که در اون نزدیکی بودن هم جلو میان تا تیم جنگل تنها رها نشه.

لینی در نقش گزارشگر چرخی در هوا می‌زنه.
- دقایق جای خودشونو به همدیگه می‌دن و همچنان این رقابت سخت با مقاومت سرسختانه بلاتریکس و مارمولک دنبال می‌شه. هیچ‌کدوم شکست رو نمی‌پـ... ووووهوووییی!

بلاتریکس برای لحظه‌ای زل زدن به مارمولک رو رها کرده و مشتی روانه لینی می‌کنه تا بیش از این سخنرانی نامرتبط نکنه. بعد از اطمینان از این که لینی به درستی شونصد متر اون طرف‌تر پرتاب شده، دوباره به سمت مارمولک برمی‌گرده.
- قبوله! بیا پیمان رو ببندیم.




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۴۱:۴۰
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
مارمولک مورد نظر مقادیری پس سر کچلش رو خاروند.
- اینجوری که نمیشه!

بلاتریکس که تا قبل از اون هم در اثر سوختگی درجه دو با فلفل قرمز شده بود حالا بر اثر این حرف مارمولک دود هم از سرش شروع به بلند شدن می کنه.
- میشه... دقیقا... بگی... چرا... نمیشه؟

دندون های به هم فشرده بلاتریکس باعث میشد مجبور باشه کلمه کلمه حرف بزنه.

- من رو چه حسابی باید به تو اعتماد کنم که وقتی بهتون گفتم آب کجاست نزنی زیرش و بازم بذاری بیام تو موهات؟

لینی برگ پهنی رو برداشته بود و با اون مشغول باد زدن بلا بود بلکه بتونی مقادیری از حرارتش رو کم کنه و مانع از انفجار اون بر اثر شدت گرما بشه.

- تو دقیقا چه پیشنهادی داری؟

مارمولک دستش رو پشت کمرش حلقه کرد و شروع به قدم زدن کرد. از این ور... به اون ور... از اینور... به اون ور... از این ور... به اون...

- بسه دیگه سرم گیج رفت!

مارمولک دست از قدم زدن برمیداره و صاف به چشم های بلاتریکس زل میزنه.
- قبل از آب فکر کنم باید یه گیاه آرامبخش برات پیدا کنم!

گویا این جرقه ای برای انهدام کامل بلاتریکس بود چون قدمی جلو میذاره و قصد داشت پای بعدیش رو صاف روی کله ی مارمولک فرود بیاره که گویا مارمولک به موقع متوجه میشه زیاده روی کرده. چون چند قدم عقب میره و راه حل مدنظرشو بیان میکنه.
- باید پیمان مارمولکی ناگسستنی ببندیم!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺭﺳﯽ ﻭﺯﺍﺭﺗﺨﻮﻧﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﻟﺮﺩ ﻫﻤﻪﺷﻮﻧﻮ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ. ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﺍﯼ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺁﻭﺍﺭه ﻭ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﻘﺎﺩﯾﺮ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻓﻠﻔﻞ ﺗﻨﺪ، ﺩﺍﺭﻥ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺳﻮﺯﺵ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽﺷﻦ. ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺏ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﺎﻥ ﻭ ﮐﺘﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻣﯽﮐﻨﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ ولی تلاششون به نتیجه‌ی خاصی نمی‌رسه. لینی پیشنهاد میده که حشراتی مثل مورچه و سوسک و عنکبوت و اینجور چیزا رو پیدا کنن تا ازشون بپرسن که چجوری میشه رفت بالا.
تلاششون برای پرسیدن از مورچه ها به فرار اونا منجر می شه و حالا قصد دارن از مارمولکی که به موهای بلاتریکس علاقمند شده کمک بگیرن.

....................................................


بلاتریکس یک نگاه به مارمولک لزج انداخت و نگاهی دیگر به موهای زیبایش.
- حتی فکرشم نکنین.

ولی مرگخوارها فکرش را کرده بودند.

-بلا، ارتش سیاه داره نابود می شه.
- اونم توسط مقداری فلفل...
- تو می خوای بر این مصیبت چشم ببندی؟
- و بعد جواب ارباب رو- البته وقتی که از اخراج ما پشیمون شدن و از دوری ما غصه خوردن- چی می دی؟

اسم ارباب آمد و بلاتریکس از خود بیخود شد. رو به مارمولک کرد.
- الان دقیقا هدفت چیه؟

- می خوام برم لای موهات. یه روز کامل هم اونجا بمونم. در این صورت از درخت بالا می رم و بهتون می گم که کجا می تونین آب پیدا کنین.

بلاتریکس باید فداکاری بزرگی برای ارتش اخراج شده سیاه انجام می داد.
- باشه... ولی تا فردا نمی تونیم بسوزیم. باید اول بری بالا و بگی کجا آب هست. بعد بیا برو تو موهای من. با هم می ریم آب رو پیدا می کنیم.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.